روایتهایی خواندنی از شبهای اعدام
میگوید تنها مُسکّن اعدامی در آخرین شب زندگیاش، «سیگار» است و «آخوند» ...
میگوید تنها مُسکّن اعدامی در آخرین شب زندگیاش، «سیگار» است و «آخوند»؛ حکایتهایش از آخرین شب زندگی اعدامیها شنیدنی است؛ از قصههای رضایت در وقتهای اضافه عمر یک اعدامی تا تلخی لحظه جان دادن او...
خودش میگوید بعد از 15 سال کار در زندان و گرفتن آخرین وصیت دهها اعدامی، هنوز هم شبهای اعدام، خواب به چشمش نمیآید؛ میگوید زمان در «شب سوئیت»، کند میگذرد؛ کشدار؛ میگوید تنها مُسکّن اعدامی در آخرین شب زندگیاش، «سیگار» است و «آخوند»؛ خلاصه قصههای تلخ و شیریناش از لحظههای تلخ اعدام و رضایت اولیاءدم در وقتهای اضافه، شنیدنی است؛ از حکایت نجات یک اعدامی به برکت تکه قندهایی که به نام عباس (ع) متبرک شدهاند تا روایت ناگفتههایی از اعدام قاتل روح الله داداشی.
متولد اواسط دهه 50 است؛ بسیار شوخ و خوش اخلاق با عمامهای سفید و ریشهایی مشکی که در قسمت پایین چانه، یکی در میان سفید شده؛ به قول خودش اهل دیار کجور است، با لهجه مازندرانی غلیظ؛ به شدت روشنفکر، کتاب خوانده و دل نازک؛ آنقدر دل نازک که هنوز بعد از سالها، بازخوانی برخی از خاطرات، چشمانش را نمناک میکند؛ خاطراتی تلخ از ناکامیاش در گرفتن رضایت از اولیاء دم؛ خودش معتقد است این پر انرژی بودن و شوخ طبعیاش هم خصلت ذاتی باز مانده از شیطنتهای دوره کودکیاش است هم پیش نیاز کار با زندانیهایی که شاید فرصت دیدن دوباره طلوع آفتاب را نداشته باشند؛ همان زیر تیغیها؛ زندانیهایی که امیدهای «حاج آقا» در آخرین خط زندگیشان، میتواند حُسن ختامی بر آخرین برگ از دفتر سرنوشتشان باشد؛ دفتری که شاید آخرین صفحه آن در گرگ و میش قبل از طلوع آفتاب، پای یکی از شمارههای یک تا دهِ چوبه اعدام در حیاط اجرای احکام، ورق بخورد.
در این گفتوگو، نام مصاحبه شونده و تصاویر وی بنا به مصلحتهایی منتشر نمیشود.