- فرقه وهابیت
-
فرقه وهابیت
وهابیت، عبارتی که نخست برای شناساندن یک سری عقاید و نظرات به کار میرود و دروهلهی بعد به پیروان محمد بن عبدالوهاب اطلاق میشود[1].
این نام از پدر محمد بن عبدالوهاب "عبدالوهاب" مشتق شده است و در اصل به وسیلهی مخالفین محمد بن عبدالوهاب استفاده میشده است تا بدین وسیله عقاید و نظرات او را متهم کنند که یک دیدگاه شخصی محض است. احتمالا اولین باری که این عبارت مورد استفاده قرارگرفت در عنوان کتاب الصواعق الالهیه فی الرد علی الوهابیه (چاپ اول بمبئی 1306/ 1888-9) بود. کتابی نوشتهی سلیمان بن عبدالوهاب (متوفی 1208/1793-4) که تا سال 1776/ 1190به شدت با تعالیم برادرش مخالف بود. محمد بن عبدالوهاب و پیروانش خود را " موحدین " مینامیدند. یعنی " کسانی که به یگانگی خداوند اقرار دارند ". با این حال الوهابیه (و مشتقات وهابی یا وهابیون) گستردهترین عبارت و جمله برای نشان دادن عقاید و آراء محمد بن عبدالوهاب و همینطور پیروانش شد. در قرن بیستم پیروان و دانش آموختگان این جنبش نیز از این نام استفاده میکردند، مانند سلیمان بن سحمان (متوفی 1930) در کتابش به نام الهدیه السنیه والتحفه الوهابیه النجیه[2] یا مانند محمد رشید رضا در کتابش به عنوان الوهابیون و الحجاز(قاهره 1344/1926).
-
کاربر مقابل پست محمدابراهیم نامدار عزیز را پسندیده است:
-
1. قرن 18 و 19
الف. عقاید و نظرات
وهابیت در نیمهی قرن 18 در یک صحرای کم فروغ و خواب آلود روستای درعیه در مرکز شبه جزیره عربستان به وجود آمد. محمد بن عبدالوهاب در سال 1153/1740 در حرَیمله - از توابع استان المِحمل در نجد- تعلیمات خود را به صورت عمومی و علنی آغاز کرد.
در نجد مذهب حنبلی در طول قرنها مذهب غالب بود و محمد بن عبدالوهاب بر همین مبنا تعلیم دیده بود. با این حال وقتی او در مجامع عمومی ظاهر شد، علمای مذهب حنبلی تعلیمات او را شدیدا به عنوان نفاق رد کردند (به عنوان مثال برادرش سلیمان بعد قاضیِ شهرِ حریمله یعنی عبدالله المُویس (متوفی 1175/1761) قاضی در حَرما/ سُدَیر، سلیمان بن سُهیم، عالم حنبلی از ریاض) به علاوه علمای حنبلی از استان ساحلی شرق یعنی الحصه (به عنوان مثال محمد بن عبدالرحمن بن افالیق (متوفی 1164/1751) و عبدالله بن فَیروز(متوفی 1175/1761-2) و محمد بن عبدالله بن فَیروز (متوفی 1216/ 1801-2). کشمکش بین نمایندگانِ مذهب حنبلی - به عنوان مثال مُفتی حنبلی مذهب مکه محمد بن حُمید الأمیری (1235-95/1820-78) و حسن بن عمر الشاطی الدمشقی البغدادی 74-1205/ 1858-1791) ولی با این حالاقدامات گسترش وهابیت به صورت علنی تا قرن 19 نیز ادامه داشت.
محور اصلی تعلیمات محمد بن عبدالوهاب از مفهوم توحید و مفهوم مقابل آن یعنی شرک تشکیل شده است به طوریکه او نقد تندرویی را از رفتار مذهبی معاصر خود، داشت. او ادعا کرد که اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان، نه فقط در نجد بلکه در تمام جهان اسلام، به حالتی از غفلت مذهبی فرو رفتهاند که دست کمی از جاهلیت ندارد. به نظر او دلیل این امر غفلت از معنای واقعی توحیدی است که خداوند آن راآنآ تعیین کرده است و پیامبرش محمد آن را به طورکامل تبیین کرده است. محمد بن عبدالوهاب هنوز در حریمله بود که کتابالتوحید الذی هو حق الله إلی الأبد را نوشت کتابی که اساسا مجموعهای از آیات قرآنی و احادیث دستچین شده است که در کنار هم به عنوان مادهی اصلی برای استدلالش[3]قرار گرفت. بر اساس گفتار او توحید معنای سه گانهای دارد: توحید الربوبیه، توحید الألوهیه و توحید الأسماء والصفات. از آنجایی که او تنها به قسمت سوم از این دسته پرداخته است(یعنی توحید صفات خداوند به همان صورتی که در قرآن آمده است بدون هیچ گونه تاویل و تفسیری)[4] که بعدها به وسیلهی فرزندانش[5] مورد توجه خاص قرار گرفت، او جزء به جزء توحید الربوبیه و توحید الألوهیه را ریزبینانه مورد بررسی قرار داد (برای توضیح کلمات مختصری که در این بخش آمده است به کتابنامهی بحث نگاه کنید).
-
-
توحید الربوبیه (اعتراف به یگانگی خداوند با توجه به الوهیت خداوند) بنا بر تعریف او یعنی اقرار زبانی محض به یگانگی خداوند، خالقِ متعال و پروردگارِ جهان. توحید الالوهیه که او آن را توحید عبادی نیز میخواند (الجواهر المضیه در مجموعات الرسایل و المسایل النجیه ج 4 ص 1-8 به ویژه در ص 5؛ کشف الشبهات درمجموعات التوحید النجیهصص 73-92 به ویژه در ص 75) اقرار به یگانگی خداوند به وسیلهی عبادت فقط او است و توحید الربوبیه خود را در اعمال مؤمنین نشان میدهد. بنابر گفتههای او توحید الالوهیه از ابعاد قطعیِ توحید است، تنها کامل کردن آن وجه تمایز بین اسلام و کفر است. با یکی دانستن توحید واولین اصل مذهب، او رفتار مسلمانان را بنابر معیارهایی که با توحید در معارضه بود، در بوتهی آزمایش قرار داد، و اظهار داشت که به دلیل تخلفی که مسلمانان در برابر مهمترین وظیفه شان در برابر خداوند متعال انجام دادهاند، بیشتر آنها مسلمان شناخته نمیشوند. از نظر او مدرک این اتهام جلوه احساسات مذهبی مسلمانان در مناسک و مراسم عبادی بود که او آن را شرک تشخیص میداد.
در این میان او دربارهی اعمالی که در ادامه میآید به شرط اینکه مستقیما به خداوند نسبت داده شود استثناء قائل است: دعا(نماز نیایش)، استعانت (درخواست یاری)، استغاثه (التماس برای یاری) ذبح (کشتار)، نذر (عمل به شرط)، خوف (ترس)، رجا (امید)، توکل (اعتماد)، اناحه (اجازه دادن)، محبه (عشق)، خشیه (ترس)، رغبه (آرزو)، رهبه (هراس)، تأله (وابستگی شدید به عبادت مذهبی)، رکوع (کرنش و خمیده کردن بدن)، سجود (به خاک افتادن)، خشوع (فرمانبرداری)، تذلل (خود را خوار شمردن)، تعظیم (بزرگ شمردن) (الرساله التاسیه در التوحید النجیه، صص 128-30). هر عمل عبادی که نشاندهندهی علاقه و محبت مذهبی مصروف برای یک انسان و یا اعمالی مانند تکریم مقابر و اشخاص مدفون در آنها که به عنوان اولیاء الهی شناخته میشوند یا تکریم و بزرگداشت مکانهایی که گمان میشود قدرت خارق العادهای دارند، در برابر توحید قرار میگیرد پس شرک است.
نتیجهای که از تعریف او از توحید به دست میآید این است که شخصیکه از توحید الألوهیه را نادیده گرفته است، پس از اولین اصل از اصول دین تخطی کرده است، لذا گنهکار است و به او نسبت مشرک داده میشود، بنابراین او از اسلام خارج است، ولو اینکه به زبان اقرار به یگانگی خداوند داشته باشد و دیگر وظایف دینی خود را به طور کامل به جا آورد. " آشکار است که پیامبر خدا سالها قبل از اینکه مردم را به پیروی از ارکان اسلام دعوت کند آنها را به توحید فرا میخواند. و همچنین آشکار است که(پیام) توحید که به وسیلهی جبرئیل آورده شد نسبت به نماز و زکات و روزه و حج اهمیت بیشتری داشت. چگونه ممکن است کسی که یکی از ارکان اسلام را رد کند، بی دین و غیرمؤمن شمرده شود، اگر چه او بر طبق تعالیم پیامبر خدا عمل کند، در حالیکه کسی که از اقرار به توحید که مذهب و دین پیامبران خدا از نوح تا محمد است، امتناع میکند، یک غیرمؤمن نمیشود فقط به این دلیل که به زبان میگوید لا إله إلا الله ؟ "(رساله فی حقیقه الإسلام در مجموعات الرسایل و المسایل النجیه ج4صص 46-41 به ویژه در ص 45).
-
-
این عقیده و نظر دربارهی توحید، بنیانی را شکل داد که قوانینی برای تصحیح رفتار ایمانی بنا نهاد. دستیابی به دانش درباره توحید (الرساله العاشره در تاریخ نجد صص309-1، به ویژه در 311) و دوری کردن از شرک باید توأم باشد با مبارزه با کسانی که بر اساس قوانین توحید عمل نمیکنند و بنابراین مسلمان به حساب نمیآیند و مورد تکفیر قرار میگیرند (المسئله الصالحه در تاریخ نجد، صص صص 405-7، الرساله السادسه و العشرون در همان صص 393-360 و به ویژه در 372، رساله أخری فی کلمات التوحید، در مجموعات الرسایل و المسایل النجیه، ج 4، صص 40-36 و به ویژه در ص 37، برای دیدن کلمات علمای متاخرتر وهابی در این موضوع به عنوان مثال به کتاب هدیه صفحات 46و60و67 رجوع شود).
محمد بن عبدالوهاب با ادعای اینکه توحید مغفولترین اصل از اصول دین است، اجماع درازمدت مذاهب سنی را که شهادت محضِ زبانی را برای تکمیلِ اصل اول از اصول دین کافی میدانستند، به بوتهی نقد کشید. او استدلال میکرد که قوانین توحید که به وسیلهی خداوند متعال تعیین شده بود، در طول تاریخ تخریب شده است، از زمان ظهور اسلام تا قرن 12 هجرت و دلیل این تخریب غفلت نسلهای عالمان دینی است که امت را به راه غلط هدایت کردند، و او ادعا کرد که تنها رجوع مستقیم به قرآن و سنت میتواند دوباره معنای صحیح توحید را به دست دهد. در این باره او خود را متعلق به هیچ مکتب علمی نمیدید؛ بلکه خود را شخص مستقلی میدید که در حال رها کردن معنا و مفهوم گمشدهی توحید درعصر جاهلیت، برای کسانی است که همگی بجز خودش قربانی آن بودند (الرسالۀ الأولی در تاریخ نجد،صص 224-209 و به ویژه در211، الرساله العاشره در همان صص 309-310).
وفاداری به تقلید از اولیای مذهب توسط او بیپرده رد شد. اگر چه او مدعی حق اجتهاد نبود. استدلال او این است که برداشت مستقیم از قرآن و سنت با مطالبهی درونی شدیدی که در مجتهد مذاهب سنی ایجاد میشود، مربوط نیست. چرا که دستورالعملی که خداوند برای نوع بشر برای تمام زمانها و برای تمام مؤمنین در کتابش و سنت نبیاش آورده است، کاملا آشکار است. اما فقه مذاهب، امتها را از مشیت واضح خداوند به اختلاف کشانده است؛
-
-
همانگونه که قرآن و سنت تنها منبع برای هدایت صحیح برای جامعهی اولیه اسلام (الأولون) بوده است، الگو قرار دادن آنها برای نسل بعدی (متأخرون) اجتناب ناپذیر است (الرساله الأولی، ص 218). مسئلهی اجتهاد به وسیلهی شاگردان محمد بن عبدالوهاب بیشتر مورد بحث قرار گرفت (عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب (هدیه، صص 35-53) و حَمَد بن ناصر بن معمر(الإجتهاد و التقلید در مجموعات الرسایل و المسایل النجیهج 2 بخش 3 صص2-30؛ و بعدی را ببینید)، کسیکه هرگونه ادعای اجتهاد مطلق را در بخش تحقیقی مذهب وهابی انکار میکند، ولی نظارت بر تصمیمات مذهبی را در نور قرآن و سنت اجتناب ناپذیر میداند؛ نظرات مذهبی باید براساس قرآن و سنت بازبینی شود و اگر بر طبق آنها نبود، باید از آنها امتناع کرد.
این ضوابط باید توسط تمام اولیای امور در مذاهب به کار گرفته شود، از جمله کسانی که آن مذهب را بنیاد نهاده است، کسانی که خودشان نیز اعتراف میکنند که اعتبار و عصمت آنها از قرآن و سنت بیشتر نیست (الإجتهاد، ص3). تقلید فقط برای تودههای غافل که نمیتوانند به قدر کافی آگاهی به دست بیاورند، یا عالمانی که به صورت محدود تعلیم دیدهاند، مجاز است (الإجتهاد، ص6). با اینکه وهابیها ادعا دارند که در فروع از مذهب حنبلی پیروی میکنند (هدیه، ص 39)، آنها تقلید از علمای مذهب حنبلی مانند ابن تیمیه و ابن قیم الجوزیه را نیز رد میکنند (هدیه، ص51)، همان کسانی که آنها به خاطر تقویت استدلالهایشان بارها در نوشتههایشان به ابن تیمیه و ابن قیم الجوزیه رجوع میدهند.
محمد بن عبدالوهاب به مفهوم بدعت (نوآوری) جزء به جزء وارد نشد؛ جدا از اینکه به طور کلی او هرگونه بدعت را انحراف (دلاله) میداند و رد میکند (الرساله التاسعه در تاریخ نجد ص308-299 به ویژه در306). احتمالا به عنوان نتیجهی یک نزاع متعصبانه با خصم حرکت وهابی، فرزند محمد بن عبدالوهاب یعنی عبدالله مفهوم وهابیِ بدعت را در چارچوبی مشخص و ثابت قرار داد(هدیه، ص 48). بنا بر گفتهی او، به طور کلی بدعت چیزی است که بعد از قرن سوم اتفاق افتاد (هدیه، ص 48)، دورهی زمانی در تعریف او دورهی مردمِ دیندار اوایل اسلام است (السلف الصالح) به علاوه چهار خلیفه و تابعان و فرزندان بلافصل آنها (هدیه، ص37).
تمایز بین بدعت حسنه و بدعت سیئه که مورد قبول مذاهب باشد، به طور کلی شنیده نشده است، جز اینکه چارچوب بدعت حسنه به طور خاص شامل اعمال سلف صالح میشود که میتوان آن را به بخشهای واجبه، مندوبه و مباحه تقسیم کرد؛ هرچیز دیگری بدعت سیئه به شمار میآید که به دو قسمت مکروهه و محرمه قابل تقسیم است. مسئله بدعت جزء موضوعات دینی قرار نمیگیرد (ما لا یتخذ دینا و قربه، هدیه، ص 51) شاید مستثنی شدن از این قانون از زمانی باشد که آنها این مسئله را با موضوعات دینی اشتباه گرفتهاند (بنابراین نوشیدن قهوه مجاز است). نتیجه منطقی بدعت نباید رد شدن تکفیری تکفیر در نتیجهی شرک، باشد.
بدعت با شریعت در معارضه است؛ اما باعث نمیشود که یک مؤمن، غیر مؤمن شود. با این حال بدعت میتواند منجر به شرک شود. دعا کردن و درخواست از خدا از طریق رجوع و روی آوردن به مرتبه نبی یا مردمان دیندار برای نزدیکی به خداوند (توسل) بدعت سیئه است.
-
-
در حقیقت توجه به نبی و یا افراد دیندار در قبورشان در ایام برزخ با هدف به دست آوردن میانجیگری آنها (شفاعت) شرک است. کرامات افرادِ متدین (کرامات الأولیا) انکار نمیشود، و هدایت صحیح آنها توسط خداوند، در هر زمانی که منطبق بر شریعت عمل کردهاند فهمیده شده است؛ با این حال قسم یاد کردن به آنها با هدف تجلیل از آنها شرک است. این قواعد درباره نبی-شخصی که به طور خاص نباید تکریم شود- نیز پیاده میشود؛ یکبار دیدن کردن از قبر او در قالب زیارت مسجد نبوی و به نیت نماز، مجاز است. اما انجام این عمل با نیت زیارت به عنوان نیت اصلی زیارت، ممنوع است.
نه محمد بن عبدالوهاب و نه فرزندان و مریدان بلافصل او به طور خاص به نظریهی حکومتی ورود پیدا نکردهاند. محمد بن عبدالوهاب بر دیدگاهی از "جماعه" تمرکز کرد که بر قاعدهی امر به معروف و نهی از منکر به عنوان وظیفهی فردی در مقابله با شرک، تأکید میکند (رساله أخری، ص37)، تا بدین وسیله از پیروی از قانونگذاران و علمای مذهبی که بر طبق دستور العمل توحیدی عمل نمیکنند، امتناع شود و اگر لازم بود هجرت انجام شود. تنها در قرن 19 علمای وهابی، براساس اصولی که از سوی ابن تیمیه طراحی شده بود (لائوست 527؛ عنوانج 2ص 113)، به کارکرد امامت در نوشتههایشان پرداختند (به عبدالرحمن بن حسن بن محمد بن عبدالوهاب در ج 2 ص3-13 مراجعه کنید).
-
-
ب. گسترش (حرکت وهابی) تا 1234/1818-19 (اولین دولت وهابی- سعودی)
محمد بن عبدالوهاب بعد از اینکه مجبور شد حُرَیملا را ترک کند، به تبلیغ عمومی تعلیمات خود ادامه داد؛ ابتدا در عُیَینه و بعد از اینکه از آنجا نیز اخراج شد. از سال 1157/1744 یا 1158/1745 به بعد در درعیه، بعد از آن یک رییس محلی به نام محمد بن سعود (متوفی 1179/1765) او را تحت نظارت خود در آورد. با حمایت ابن سعود، مجموعهی موحدین در آنجا گسترش یافت، که خود را با تسلیم در برابر قوانین توحید، بر طبق تعالیم محمد بن عبدالوهاب و اخراج و مبارزه با کسانی که آنها را قبول نمیکنند، شناساند.
محدودهی تأثیر این مجموعه به تدریج به وسیلهی دعوتنامهها (نامهها و نمایندگان سیاسی) و مبارزههای مسلحانه در برابر قبایل همجوار(اولین حمله 1159/1746 به ریاض) به مرحله محلی ارتقا یافت. این عمل تحت رهبری عبدالعزیز بن محمد بن سعود (1179-1218/1765-1803) انجام شد –محله به محله و قبیله به قبیله، چه اختیاری و چه از روی اجبار- (تا تمام نواحی از استان نجد تحت سیطره آنها درآمد ): سُدَیر در 1177/1763-4، الوَشم در سال 1181/1767-8، الأرید بعد از سقوط ریاض در سال 1187/1773، الخَرج و الافلاج در سال 1199/1785، الکسیم بعد از محاصرهی عنَیزه، و سرانجام در سال 1202/1788، وادی الدواسیر و کوههای شَمَر در سال 1205/1790-1.
در دولتِ اولیه که از درعیه اداره میشد محمد بن عبدالوهاب عنوان " شیخ " را دریافت کرد و به عنوان بالاترین مقام مذهبی، معلم و ناظر بر عمل به عقاید و نظرات وهابی، عمل میکرد، و بنابر گفتهی ابن بِشر(عنوان، ج 1، ص 143)، او"قاضی"، "امام" و "خطیب" بود. حکمرانان سعود دارای عنوان "امیر" و " امام" بودند، امور مملکتی را اداره میکردند، و برای اقامتگاهها و قبایل، قضات و ائمه و امرا را وکیل قرار میدادند، "زکات" را از مردم بیابان نشین و بدوی جمعآوری میکردند، و برای جمعیتهایی که به اجبار تحت انقیاد و فرمانبری آنها قرار میگرفتند، حدود و جریمههای تنبیهی در نظر میگرفتند؛ جریمههایی مانند تخریب بنیان کشاورزی و مصادرهی اموال برای بیت المال یا پرداخت فدیه برای افراد دربند و آنچه به تصرف آنها در آمده بود.
-
-
دولت سعودی- وهابی پیش ازمرگ محمد بن عبدالوهاب در ذی القعدهی سال 1206/ ژوئن 1792، گسترش مرزهای خود را از مرزهای نجد به سوی حصهآغاز کرده بود؛ شهری که در سال 1207-8 /1792-3 به تصرف در آمد، و اولین حمله به نواحی قطر و شمال عمان از این شهرانجام شد.
بنابر گفتهی ابن بِشر(عنوان، ج 1، بخش 2 ص 93)، اولین جانشین محمد بن عبدالوهاب فرزندش حُسین (متوفی 1224/1809) و بعد از آن فرزند دیگرش عبدالله (1165-1242 /1752-1827 متوفی در شهر قاهره) بود، که هر دو در درعیه قاضی بودند.
به نظر میرسید عبدالله اهمیت بیشتری از یک عالم ساده داشته باشد؛
نویسندهی کتاب "جواب اهل السنه فی النقد کلام الشیعه و الزیدیه " (مجموعات الرسایل و المسایل النجیه ج 4، صص 247-221)، "الکلمات النافعه فی المکفرات الواقعه " (التوحید النجیه ص صص 296-229)، رسالههای متعدد قانونی (مجموعات الرسایل و المسایل النجیه) و یک رساله نوشته شده در هنگام فتح مکه توسط وهابیها در سال 1803 (هدیه، صص 35-52) )، هدایت کردن مجالس وهابی و آموزش و مهیا ساختن وارثان سعود بن عبدالعزیز (1218-29/1803-14) و فرزند او عبدالله (1229-33 /صص -181814) همگی از جمله فعالیتهای وی بود. منابع بعدی (آل الشیخ، ص 33 ؛ البسّام، ج 1، ص 49) خاطرنشان میکنند که عبدالله، خلف واقعی محمد بن عبدالوهاب بود.
در آغاز قرن 19 برخی دیگر از نوادگان محمد بن عبدالوهاب (که آل الشیخ نامیده میشدند) تحقیقات و پژوهشهای وهابی را به نمایش در آوردند:
فرزندش علی (متوفی بعد از 1233/1818 در قاهره) و ابراهیم (متوفی بعد از سال 1251/1835 در قاهره)، نوهی او سلیمان بن عبدالله (1200-33 / 1786-1818، قاضی موقت مکه بعد از تصرف توسط وهابی ها، نویسندهی " تیسیر العزیز الحمید "، " شرح کتاب التوحید " (بیروت 1970)، " التوضیح عن توحید الخلّاق فی جواب اهل العراق " (چاپ اول قاهره 1901)، "أوثق عری الایمان" (التوحید النجیه، صص178-192)، " حکم موالات اهل الشرک " (التوحید النجیه صص 192-208)، " حکم السفر الی بلاد الشرک " (التوحید النجیه، صص 209-213))، و نوهی دیگر محمد بن عبدالوهاب، علی بن حسین (متوفی 1257/1841 یا بعدتر از آن که در درعیه قاضی بود) و عبدالرحمن بن حسن (1193-1285 /1779-1869، قاضی درعیه).
-
-
مهمترین عالمان نسلهای بعد این افراد بودند:
1. حسین بن غنام (متوفی به سال 1225/1811) نویسنده اولین تاریخ جامعهی وهابی " روضه الافکار و الافهام لمرتاد حال الامام " و " الغزوات البیانیه و الفتوحات الربانیه " (چاپ اول بمبئی 1919؛ نسخهی به نثر در آمده توسط اسد با عنوان تاریخ نجد، قاهره 1961)؛ 2. حَمَد بن ناصر بن معمَّر (متوفی 1225/1811)، پیک وهابی به مکه در سال 1211/1797، نویسندهی " الفواکه العذاب في الرد على من لم يحکم السنة و الکتاب " (هدیه، صص-9853)، "الاجتهاد و التقلید" (مجموعات الرسایل و المسایل النجیه، صص30، ج 2، بخش 3) و سایر مقالات (مجموعات الرسایل و المسایل النجیه، ج 2، بخش 3)، قاضی درعیه و از سال 1220/1805 تا زمان مرگش قاضی و ناظر بر قوانین قضات در مکه بود؛ 3.عبدالعزیز الحسین (1154-1237 / 1741-1822) قاضی الوَشم و پیک به سوی مکه ؛ 4. عبدالعزیز بن حَمَد بن ابراهیم (متوفی به سال 1240/1825)، پیک به سوی إمام صنعا در زمان سعود بن عبدالعزیز و همینطور پیک به سوی مصر 1230/1815، نویسنده " المسائل الشریعه الی علماء درعیه " (مجموعات الرسایل و المسایل النجیه ج 4، صص 564-584)؛ 5. عثمان بن عبدالجبار بن شعبان (متوفی به سال 1242/1826) قاضی عسیر، رأس الخیمه و سُدَیر 6. عبدالله بن عبدالرحمن ابوبُطَین (1194-1282 / 1780-1865) قاضی در الطائف بعد از سال 1220/1805، نویسندهی مقالات بیشمار (مجموعات الرسایل و المسایل النجیه ج 2، بخش 3، صص 296-257).
دهه ی آخر قرن 18 با افزایش تنش درعیه با حکمران مکه، غالب بن مساعد (1202-28 / 1788-1813) همراه بود. از زمان ظهور جنبش وهابی ارتباط با حکمرانان مکه متشنج بود، و مناظرات و مباحثات علمی بین علمای مکه و نمایندگان وهابی (دو گروه از این نمایندگان در سالهای 1185/1771 و 1204/1790 به وسیلهی عبدالعزیز الحُسَین رهبری شد) به صلح ختم نشد.
در سال 1205/1791 غالب حرکتهای نظامی را بر ضد استان جنوبی نجد آغاز کرد، و زد و خوردهای پی در پی در سال 1212/1798 به معاهدهی صلح منتهی شد، که در سال 1217/1802-3 یک طرفه توسط وهابیها شکسته شد، که در نهایت به سوی حجاز آمدند و طائف (ذی القعده 1217/ فوریه - مارچ 1803) و مکه (محرم 1218/آوریل 1803) را به تصرف در آوردند.
-
-
اولین تصرف مکه تنها دو ماه و نیم طول کشید تا زمانیکه در ماه ربیع الاول 1218/ ژوئن و جولای 1803 غالب دوباره شهر را در اختیار گرفت. در ابتدای سال 1220/ آوریل 1805 وهابیها مدینه و در ذی القعده 1220/ ژانویه - فوریه 1806 مکه را برای بار دوم به تصرف در آوردند.
حکمرانی وهابی بر حرمین که تا زمان تغییر سال 1227/28(1812/13) ادامه یافت، تبدیل به یکی از پرتنشترین دورههای تاریخ وهابی شد ( به دحلان مراجعه کنید): تخریب قبور و آرامگاههای مورد احترام و گنبدهای بر افراشته بر محل تولد نبی مکرم و علی بن ابیطالب و ابوبکر الصدیق و خدیجه بنت خویلد؛ ممنوعیت زیارت کاروانهای زایرین که هر سال از سوریه و دمشق میآمدند؛ اجباری شدن تعلیم علماء و عامه طبق دستور العملهای وهابی، در جایی که پرتنشترین برخورد تفسیر وهابی از اسلام با دیدگاه عمومی جهان اسلام مطرح شد. عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب در " رساله "ای نوشته شده در زمان تسخیر مکه (به قسمت بالا مراجعه کنید) که خود او در آن نقش داشت، نکات مهم را در رابطه با لغو خراجهای غیر شرعی(مکوس/ رسوم) روشن کرد؛
تخریب تمام ابزار مصرف تنباکو و حرمت کشیدن آن، ( به برکهارت صفحات 284و303 رجوع شود) تخریب تمام مراکز فساد؛
تخریب تمام گنبدهایی که بر فراز قبرها ساخته شده بود و بناهای دیگری که برای ستایش افرادی جز خداوند مورد استفاده قرار میگرفت؛
اجبار تمام مؤمنین – صرفنظر از اینکه به کدام مذهب معتقد باشند - تا همگی نماز جماعت را به امامت یک امام بخوانند (که به یکی از مذاهب اربعه تعلق دارد)؛
توزیع نوشتههای محمد بن عبدالوهاب در بین علماء و توزیع خلاصهای از مضامین آن در بین عامه مردم که تحت نظارت مورد مطالعه قرار گیرد؛ دخالت در اعمال دینی مذاهب وقتی که ناصحیح تشخیص داده میشد(به عنوان مثال در مورد نمازی که در مذهب مالکی و حنفی ادا میشود از منظر وهابی لحظهی طمأنینه در قیام بعد از رکوع و در جلوس بین سجدهها صحیح شمرده نمیشود)؛
از بین بردن کتابهایی که احتمالا منتهی به شرک میشود مانند کتاب روض الریاحین (نوشتهی " الیافعی" متوفی 768/7-1366) یا احتمالا در دین مردم تأثیر منفی دارد، مانند کتابهایی درباره علم منطق؛
از میان بردن موقعیت مخصوص اهل البیت در جامعه (عقیدهی کافئه در ازدواج، که هیچ اساسی در قرآن و سنت ندارد یافت میشود، بوسیدن دستشان که شاید منتهی به شرک شود و غیره)؛
حرمت هر گونه بدعت؛
استفاده عمومی از" سُبحه " و یا تسبیح، بالا بردن صدا در مأذنهها که با اذان متفاوت است (مانند آیات قرآنی، دعا و نیایش برای نبی و ذکر)، تذکیر و ترحیم، خواندن احادیث ابوهریره پیش از خطبهی روز جمعه، تجمع برای شنیدن شرح مولد النبی، اعتقاد به شرعی بودن این عمل، تجمع برای "رواتب المشایخ " مانند راتب الثمان یا راتب الحداد که آن هم دارای شرک است، شرح "فواتح " برای "مشایخ " بعد از نمازهای پنجگانه که منتهی به شرک میشود.
راه و روش صوفیه (الطریقه الصوفیه) و پاکسازی باطن از اعمال پلید رد نشد، تا زمانی که منسوب به صوفیه و در دایره شریعت باشد (همانگونه که توسط وهابیها تعلیم داده شده است).
-
کاربر مقابل پست محمدابراهیم نامدار عزیز را پسندیده است:
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن