امام سجاد در مجلس يزيد
يزيد بن معاويه - لعنة الله عليه - كه از پيروزى سرمست و خود را فاتح نهضت كربلا مىدانست، دستور برپايى مجلسى را داد تا با تشريفات خاصى اسيران اهلبيتعليهم السلام را وارد كنند و او اهل بيت را تحقير كند. ماموران دربار موظف شدند كه قافله اسرا را با ريسمان به يكديگر ببندند و على بن الحسين عليهما السلام را كه بزرگ ايشان بود، با زنجير ببندند و (28) وارد مجلس يزيد كنند. مراسم اجرا شد. كاروان اسيران، وارد مجلس يزيد شدند. غبار غم و اندوه و درد بر چهره اسرا نشسته، لبخند غرور و شادى بر چهره يزيد و اطرافيانش نمايان بود. امام زينالعابدين عليه السلام سكوت را جايز ندانست. همين كه چشم مباركش به چهره خبيثيزيد افتاد فرمود:
«انشدك الله يا يزيد ما ظنك برسول الله لو رانا على هذه الحالة; (29) اى يزيد تو را به خدا سوگند، اگر رسول خدا ما را بر اين حال مشاهده كند با تو چه خواهد كرد؟»
امام عليه السلام با كوتاهترين جمله، بلندترين پيام را به حاضرين در مجلس يزيد منتقل مىكند.
مردم شام كه يزيد را خليفه رسول اللهصلى الله عليه وآله مىدانستند و براى پيامبرصلى الله عليه وآله احترام قائل بودند، با اين فرمايش امام عليه السلام از خود مىپرسند: مگر ميان اسيران با پيامبر نسبتى هست؟
سخنان امام سجاد عليه السلام چنان ضربهاى بر اركان حكومتيزيد وارد كرد كه سبب رسوايى او شد و او دستور داد غل و زنجير از دست و پا و گردن امام زينالعابدينعليه السلام باز كنند.
يزيد همچنان مست غرور است. چون ماموران سر سيدالشهداء را پيش يزيد گذاردند، به شعر حصين بن حمام مرى تمثل جست:
«يغلقن هاما من رجال اعزة
علينا و هم كانوا اعق و اظلما;
[شمشيرها] سر مردانى را مىشكافند كه نزد ما گرامى هستند [ولى چه مىتوان كرد كه] آنان در دشمنى و كينهتوزى پيشدستى كردند!»