صبح روز جمعه آمد !
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5

موضوع: صبح روز جمعه آمد !

  1. #1
    بنیانگذار کانون تفسیر قرآن امیرحسین آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2010
    نوشته ها
    8,629
    می پسندم
    3,005
    مورد پسند : 3,788 بار در 2,619 پست
    نوشته های وبلاگ
    20
    میزان امتیاز
    275

    صبح روز جمعه آمد !

    با سلام

    الان دقیقا 3 ساعته که من عمو شدم. خیلی خوشحالم. پسره.
    براش دعا کردم که ان شاءالله انسان خوبی بشه در آینده.
    هنوز ندیدمش. اگه خدا بخواد چند ساعت دیگه میبینمش.

    داشتم تو اینترنت یه چرخی میزدم تا مطلبی درباره عمو و عمو شدن پیدا کنم که به این مطلب رسیدم. گفتم توی سایت بزارم تا افراد بیشتری بخونن.
    امیدوارم که زودتر چشممان به نور چهره امام زمان(عج) روشن بشود.

  2. #2
    بنیانگذار کانون تفسیر قرآن امیرحسین آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2010
    نوشته ها
    8,629
    می پسندم
    3,005
    مورد پسند : 3,788 بار در 2,619 پست
    نوشته های وبلاگ
    20
    میزان امتیاز
    275

    RE: صبح روز جمعه آمد !

    امام زمان (عج) در رثاى عمو !

    جناب حجت‏الاسلام آقاى قاضى زاهدى گلپايگانى مى‏فرمايد: من در تهران از جناب آقاى حاج محمد على فشندى كه يكى از اخيار تهران است، شنيدم كه مى‏گفت: من از اول جوانى مقيّد بودم كه تا ممكن است گناه نكنم و آن‏قدر به حج بروم تا به محضر مولايم حضرت بقيةاللَّه، روحى فداه، مشرف گردم. لذا سالها به همين آرزو به مكه معظمه مشرف مى‏شدم.

    در يكى از اين سالها كه عهده‏دار پذيرايى جمعى از حجاج هم بودم، شب هشتم ماه ذيحجه با جميع وسائل به صحراى عرفات رفتم تا بتوانم قبل از آنكه حجاج به عرفات بيايند، براى زوارى كه با من بودند جاى بهترى تهيه كنم. تقريباً عصر روز هفتم بارها را پياده كردم و در يكى از آن چادرهايى كه براى ما مهيا شده بود، مستقر شدم. ضمناً متوجه شدم كه غير از من هنوز كسى به عرفات نيامده است. در آن هنگام يكى از شرطه‏هايى كه براى محافظت چادرها در آنجا بود، نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب اين همه وسائل را به اينجا آورده‏اى؟ مگر نمى‏دانى ممكن است سارقان در اين بيابان بيايند و وسائلت را ببرند؟ به هر حال حالا كه آمده‏اى، بايد تا صبح بيدار بمانى و خودت از اموالت محافظت بكنى. گفتم: مانعى ندارد، بيدار مى‏مانم و خودم از اموالم محافظت مى‏كنم.

    آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بيدار ماندم تا آن‏كه نيمه‏هاى شب ديدم سيد بزرگوارى كه شال سبز به سر دارد، به در خيمه من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: حاج محمدعلى، سلام عليكم. من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ايشان وارد خيمه شدند و پس از چند لحظه جمعى از جوانها كه تازه مو بر صورتشان روييده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسيدند. من ابتدا مقدارى از آنها ترسيدم، ولى پس از چند جمله كه با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جاى گرفت و به آنها اعتماد كردم. جوانها بيرون خيمه ايستاده بودند ولى آن سيد داخل خيمه تشريف آورده بود. ايشان به من رو كرد و فرمود: حاج محمد على! خوشا به حالت! خوشا به حالت! گفتم: چرا؟

    فرمودند: شبى در بيابان عرفات بيتوته كرده‏اى كه جدم حضرت سيدالشهداء اباعبداللَّه‏الحسين(ع) هم در اينجا بيتوته كرده بود. من گفتم: در اين شب چه بايد پبكنيم؟ فرمودند: دو ركعت نماز مى‏خوانيم، در اين نماز پس از حمد، يازده مرتبه قل‏هواللَّه بخوان.

  3. #3
    بنیانگذار کانون تفسیر قرآن امیرحسین آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2010
    نوشته ها
    8,629
    می پسندم
    3,005
    مورد پسند : 3,788 بار در 2,619 پست
    نوشته های وبلاگ
    20
    میزان امتیاز
    275

    RE: صبح روز جمعه آمد !

    لذا بلند شديم و اين عمل را همراه با آن آقا انجام داديم. پس از نماز آن آقا يك دعايى خواندند كه من از نظر مضامين مانند آن دعا را نشنيده بودم. حال خوشى داشتند و اشك از ديدگانشان جارى بود. من سعى كردم كه آن دعا را حفظ كنم ولى آقا فرمودند: اين دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهى كرد. سپس به آن آقا گفتم: ببينيد آيا توحيدم خوب است؟ فرمود: بگو. من هم به آيات آفاقيه و انفسيه بر وجود خدا استدلال كردم و گفتم: من معتقدم كه با اين دلايل، خدايى هست. فرمودند: براى تو همين مقدار از خداشناسى كافى است. سپس اعتقادم را به مسئله ولايت براى آن آقا عرض كردم. فرمودند: اعتقاد خوبى دارى. بعد از آن سؤال كردم كه: به نظر شما الآن حضرت امام زمان(ع) در كجا هستند. حضرت فرمودند: الان امام زمان در خيمه است.

    سؤال كردم: روز عرفه، كه مى‏گويند حضرت ولى‏عصر(ع) در عرفات هستند، در كجاى عرفات مى‏باشند؟ فرمود: حدود جبل‏الرحمة. گفتم: اگر كسى آنجا برود آن حضرت را مى‏بيند؟ فرمود: بله، او را مى‏بيند ولى نمى‏شناسد.

    گفتم: آيا فردا شب كه شب عرفه است، حضرت ولى‏عصر(ع) به خيمه‏هاى حجاج تشريف مى‏آورند و به آنها توجهى دارند؟ فرمود: به خيمه شما مى‏آيد؛ زيرا شما فردا شب به عمويم حضرت ابوالفضل(ع) متوسل مى‏شويد.

    در اين موقع، آقا به من فرمودند: حاجّ محمدعلى، چاى دارى؟ ناگهان متذكر شدم كه من همه چيز آورده‏ام ولى چاى نياورده‏ام. عرض كردم: آقا اتفاقاً چاى نياورده‏ام و چقدر خوب شد كه شما تذكر داديد؛ زيرا فردا مى‏روم و براى مسافرين چاى تهيه مى‏كنم.

    آقا فرمودند: حالا چاى با من. از خيمه بيرون رفتند و مقدارى كه به صورت ظاهر چاى بود، ولى وقتى دم كرديم، به قدرى معطر و شيرين بود كه من يقين كردم، آن چاى از چاى هاى دنيا نيست، آوردند و به من دادند. من از آن چاى دم كردم و خوردم. بعد فرمودند: غذايى دارى، بخوريم؟ گفتم: بلى نان و پنير هست. فرمودند: من پنير نمى‏خورم. گفتم: ماست هم هست. فرمودند: بياور، من مقدارى نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ايشان از نان و ماست ميل فرمودند.

    سپس به من فرمودند: حاج محمدعلى، به تو صد ريال (سعودى) مى‏دهم، تو براى پدر من يك عمره به‏جا بياور. عرض كردم: اسم پدر شما چيست؟ فرمودند: اسم پدرم سيد حسن است. گفتم: اسم خودتان چيست؟ فرمودند: سيد مهدى. من پول را گرفتم و در اين موقع، آقا از جا برخاستند كه بروند. من بغل باز كردم و ايشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتى خواستم صورتشان را ببوسم، ديدم خال سياه بسيار زيبايى روى گونه راستشان قرار گرفته است. لبهايم را روى آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسيدم.

  4. #4
    بنیانگذار کانون تفسیر قرآن امیرحسین آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2010
    نوشته ها
    8,629
    می پسندم
    3,005
    مورد پسند : 3,788 بار در 2,619 پست
    نوشته های وبلاگ
    20
    میزان امتیاز
    275

    RE: صبح روز جمعه آمد !


    پس از چند لحظه كه ايشان از من جدا شدند، من در بيابان عرفات هر چه اين طرف و آن طرف را نگاه كردم كسى را نديدم! يك مرتبه متوجه شدم كه ايشان حضرت بقيةاللَّه، ارواحنافداه، بوده‏اند، به‏خصوص كه اسم مرا مى‏دانستند و فارسى حرف مى‏زدند! نامشان مهدى(ع) بود و پسر امام حسن عسكرى(ع) بودند.

    بالاخره نشستم و زارزار گريه كردم. شرطه‏ها فكر مى‏كردند كه من خوابم برده است و سارقان اثاثيه مرا برده‏اند، دور من جمع شدند، اما من به آنها گفتم: شب است و مشغول مناجات بودم و گريه‏ام شديد شد.

    فرداى آن روز كه اهل كاروان به عرفات آمدند، من براى روحانى كاروان قضيه را نقل كردم، او هم براى اهل كاروان جريان را شرح داد و در ميان آنها شورى پيدا شد.

    اول غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خوانديم. بعد از نماز با آنكه من به آنها نگفته بودم كه آقا فرموده‏اند: فردا شب من به خيمه شما مى‏آيم؛ زيرا شما به عمويم حضرت عباس(ع) متوسل مى‏شويد، خود به خود روحانى كاروان روضه حضرت ابوالفضل(ع) را خواند و شورى برپا شد و اهل كاروان حال خوبى پيدا كرده بودند، ولى من دائماً منتظر مقدم مقدس حضرت بقيةاللَّه، روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء، بودم.

    بالاخره نزديك بود روضه تمام شود كه كاسه صبرم لبريز شد. از ميان مجلس برخاستم و از خيمه بيرون آمدم، ناگهان ديدم حضرت ولى‏عصر(ع) بيرون خيمه ايستاده‏اند و به روضه گوش مى‏دهند و گريه مى‏كنند، خواستم داد بزنم و به مردم اعلام كنم كه آقا اينجاست، ولى ايشان با دست اشاره كردند كه چيزى نگو و در زبان من تصرف فرمودند و من نتوانستم چيزى بگويم. من اين طرف در خيمه ايستاده بودم و حضرت بقيةاللَّه، روحى‏فداه، آن طرف خيمه ايستاده بودند و بر مصائب حضرت ابوالفضل(ع) گريه مى‏كرديم و من قدرت نداشتم كه حتى يك قدم به طرف حضرت ولى‏عصر(ع) حركت كنم. بالاخره وقتى روضه تمام شد، حضرت هم تشريف بردند.

    منبع : آثار و بركات حضرت امام حسين(ع)، ص23، قضيه 5.
    http://www.al-shia.org/html/far/2ahl/sireh/21.htm
    -پایان-

  5. #5
    پاسخگوی مسائل مذهبی طاهره وحیدیان آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2011
    محل سکونت
    روی زمین خدا جایی در این غربتکده...جایی در همین نزدیکی...
    نوشته ها
    4,275
    می پسندم
    220
    مورد پسند : 2,271 بار در 1,502 پست
    نوشته های وبلاگ
    9
    میزان امتیاز
    157

    RE: صبح روز جمعه آمد !

    چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی
    چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی
    خلیل آتشین سخن؛ تیربه دوش بت شکن
    خدای ما دوباه سنگ و چوب شد نیامدی
    برای ما که خسته ایم نه؛ ولی
    برای عدّه ای؛ چه خوب شد نیامدی
    تمام طول هفته را به انتظار جمعه ایم
    دوباره صبح؛ ظهر؛نه غروب شد نیامدی

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •