من و همسرم به هم علاقه فراونی داریم. و همیشه سعی کردیم تو زندگیمون بخاطر خیلی چیزا گذشت کنیم.و او هم
همیشه ادعای عشق و دوست داشتن من رو داره و هیچوقت از این حرفش کوتاه نمیاد.
متاسفانه همسرم بعد از سه ماه زندگی مشترک از کار بیکار شد و به صورت پاره وقت جایی مشغول شد که به سختی گذران زندگی می کردیم . ولی همشه گفتم که من به رضای خدا راضیم و توکل می کنیم تا مشکلاتمون حل بشه.
حدودا چندماه پیش همسرم برای من و خودش گوشی هوشمندخرید و از اون به بعد ما وارد دنیای نرم افزار اندروید و ... شدیم.
حتما با نرم افزار..... آشنایی دارید، شبکه اجتماعی برای به اشتراک گذاشتن عکس و ...
مشکل تازه از جایی شروع شد که من متوجه شدم چندوقتی همسرم نسبت به گوشیش حساس شده و موقعی که من بدون اینکه متوجه بشه گوشیش و دست می گیرم یهو مشخصا ناراحت میشد و ازم میگرفت. این رفتارش منو نگران کرد. تا اینکه چند ب موقع خوابش گوشیش و چک میکردم.
یکبار همسرم ازم پرسید نرم افزار .... روی گوشیت داری من که قبلا برنامه مورد نظر را داشتم و چون دوستام اونجا نبودن و دیگه پاکش کرده بودم و بهش گفتم نه دیگه ندارم و پاک کردمش...
یه شب اینترنتمون قطع شد و وقتی وصل شد 4 صبح بود قبل از اذان صبح... یه پیام تو گوشیش اومد نگاه کردم دیدم از یه خانوم ناآشنا پیام ساعت 1 شب اومده که "سلام. بیداری؟"
من یهو دیدم و بهم ریختم.. ترسیده بودم و همون حسی که قبلش بهش خیلی اهمیت نداده بودم و ترسی که نگرانم کرده بود و حالا باهاش روبرو شدم.
همسرم خواب بود ومیخاستم قبل اذان بیدارش کنم که برای روزه فردا آب بخوره و نماز بخونیم. بیدارش کردم و اعتراض کنان در حالیکه دلم داشت مثه سیر و سرکه میجوشید بهش گفتم این چیه و این کیه ؟
خیلی حس بدیه... بهم گفت نمیدونم من نمیشناسم بخدا قسم خورد و تمام .... در حالی به من جواب میداد که من بیخودی بهش شک کردم و احساس میکردم همش نسبت به من این حس و داره که چقد من بهش انگار بی اعتمادم.
دو سه روز بعد مثه قبل همسرم قبل از اینکه سحر بیدارش کنم گوشیش و یهو دیدو و اتفاقی وارد همون نرم افزار شدم. قسمتای مختلفش رفتم ؛ به دنبال همون قضیه پیام خانم ناشناس ؛ دلشوره داشتم نکنه اتفاقی افتاده من بی خبر مونده باشم.. یهو چشمتون روز بد نبینه
چیز خیلی خیلی بدی دیدم عکسی که همسرم از خودش انداخته بود و (خدایا استغفار میکنم ببخشش ) به دنبال چت با دخترای.... اون نرم افزار و ....
چشام سیاهی رفت... دلم یهو ریخت... قلبم داشت از جا کنده میشد... دیگه بهم ثابت شد چیز مهمی بوده که من نگرانش میشدم....
یکی دو تاجواب به صورت تکراری براش اومده بود که فلانی تو خیلی.... هستی، من باهات چت میکنم توی .... ودر عوض شارژ میگیرم....
بیدارش کردم و دعوای سختی بین ما اتفاق افتاد ... خیلی ناراحت و بهم ریخته شدم... دیگه دلم نمیخواس نکاش کنم اسمشو به زبون بیارم نمیخواستم یه لحظه دیگه باهاش بمونم