قسمتى از اخبار حضرت راجع به احوالات مردم آخر زمان
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اميرالمؤمنين عليه السّلام در مابين سرزمينى به نام ذى قار (جايى است بين كوفه و واسط) اين خطبه را ايراد نموده است :
پس از حمد و ثناى پروردگار و تمجيد و ستايش بسيار از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و علت ارسال آن حضرت مى فرمايد: پس خداى عزوجل محمد صلى الله عليه و آله را بدين منظور برانگيخت . اما بدانيد كه بزودى پس از من زمانى بر شما بيايد كه در آن زمان چيزى مخفى تر از حق و آشكارتر از باطل و زيادتر از دروغ بر خداى تعالى و رسول صلى الله عليه و آله نيست .
در نزد مردم آن زمان بى ارزشترين متاع كتاب خدا است اگر آنطور كه بايد و شايد خوانده شود (و به همانگونه كه منظور خداست تفسير گردد) و هيچ متاعى هم باز پر مشترى تر و گرانقيمت تر از همان كتاب خدا نيست در صورتى كه آياتش از جاهاى خود تحريف و تغيير يابد (خلاصه اگر صحيح تفسير شود كم قيمت و اگر به نفع ظالمان باشد با قيمت خواهد شد) در ميان بندگان و شهرها در آن زمان چيزى از كار خير بيشتر مورد تنفر و انكار نيست ، و چيزى هم از منكر و كار زشت بيشتر مرغوب نيست ، در آن زمان هيچ كار هرزه اى برتر و هيچ كفرى جانفرساتر از راه يابى در وقت گمراهى نيست ، چون كه خود قرآن دانان ، قرآن را پشت سر اندازند، و حافظانش آن را به دست فراموشى سپارند تا آنكه خواهشهاى نفسانى آنها را به دنبال خود كشاند، و اين شيوه را (پشت در پشت ) از پدران خود به ارث برند و به دروغ و تكذيب دست به تحريف و تفسير قرآن زنند (هر كس به عقل ناقص خود آن را تفسير كند) و آن را به بهاى ناچيزى بفروشند و بدان بى رغبت باشند.
قرآن و اهل آن در آخر زمان
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در اين زمان است كه قرآن و اهل آن مطرود و رانده از اجتماع گردند (مردم به آنها توجه نكنند) و دو رفيقان يك راهند كه كسى پناهشان ندهد (قرآن و عالمين عاملين آن در نظر مردم بى ارزشند) وه كه چه دوستان وفادار و پسنديده اى هستند، و خوشا به حال آن دو آنچه با خاطرش كار مى كنند. در آن زمان قرآن و اهل آن (به ظاهر) در ميان مردمند و (در باطن ) در آنان نيستند و با آنها هم (موافق ) نمى باشند و همراه آنان نيستند، اين مردم (دنيا خواهان ) بر جدائى (از حق و حق پرستان ) گرد هم آيند و از جماعت (مسلمانان ) پراكنده گردند. سرپرستى كار اين مردم و كار دينشان را، كسانى به دست گرفته اند كه به نيرنگ و زشت كارى و رشوه و آدم كشى در ميان آنها رفتار كنند، گويا خود را پيشوايان و راهنمايان قرآنى مى پندارند در صورتى كه قرآن پيشوا و رهبر آنها نيست (بلكه هواى نفس و شيطان امام آنهاست ) از حق (و حقيقت ) در ميان ايشان به جاى نماند (سخنگوها و نويسندگان بسيار اما عامل به آن كم است ) كسى است كه آوازه حكمتهاى قرآن به گوشش خورده و به پيروى آن درآيد ولى هنوز درست ننشسته كه از دين بيرون رود و از دين و روش پادشاهى به آئين پادشاهى ديگر درآيد (خلاصه دين او تابع آراء حكمرانان باشد) و از تحت سرپرستى پادشاهى به سرپرستى پادشاهى ديگر برآيد، و از پيروى زمامدارى به پيروى زمامدار ديگرى درآيد، و از تعهدات سلطانى به زير بار تعهدات سلطان ديگرى برود، و به تدريج از آنجائى كه خود خبر ندارند خداى تعالى آنان را بوسيله آرزو و اميد به نابودى كشاند. براستى كه دام خدا بسيار محكم و سخت است ، تا بدانجا كه در گناه و نافرمانى زاد و ولد كنند و به جور و ستم ديندارى نمايند.