6-
داستان حضرت ابراهیم خلیل (امتحان الهی در قربانگاه اسماعیل )
بزرگترین ایثار ابراهیم و اسماعیل ـ علیه السلام ـ در راه خدا
ابراهیم فراز و نشیبهای سختی را پشت سر گذاشت، و در همه جا و همه وقت، تسلیم فرمان خدا بود و در راه او حركت میكرد، همه رنجها را در راه خدا تحمل كرد و در تمام آزمایشهای الهی قبول شد، و شایستگی خود را به اثبات رساند.
ابراهیم در زندگی، اسماعیل را خیلی دوست داشت، چرا كه اسماعیل ثمره عمرش و پاداش یك قرن رنج و سختیهایش بود، به علاوه سالها از او جدا بود و در فراق او میسوخت، وانگهی زندگی اسماعیل در ظاهر و باطن در تمامی هدفها و راههای خداجویی با زندگی ابراهیم در آمیخته بود.
خداوند خواست ابراهیم را در مورد اسماعیل نیز امتحان كند، امتحانی كه بزرگترین و نیرومندترین انسانها را از پای در میآورد، و آن این بود كه ابراهیم با دست خود كارد بر حلقوم اسماعیل بگذارد و او را در راه خدا قربان كند گرچه اجرای این فرمان، بسیار سخت است اما برای ابراهیم كه قهرمان تسلیم در برابر فرمان خدا است آسان است به قول شاعر:
از تو ای دوست نگسلم پیوند گر به تیغم برند بند از بند
پند آنان دهند خلق ای كاش كه ز عشق تو میدهندم پند
اصل ماجرا چنین بود:
روزی اسماعیل كه جوانی نیرومند و زیبا بود از شكار برگشت، چشم ابراهیم به قد و جمال هم چون سرو اسماعیل افتاد، مهر پدری، آن هم نسبت به چنین فرزندی، به هیجان آمد و محبت اسماعیل در زوایای دل ابراهیم جای گرفت خداوند خواست ابراهیم را در مورد همین محبت سرشار امتحان كند.
شب شد، همان شب ابراهیم در خواب دید كه خداوند فرمان میدهد كه باید اسماعیل را قربان كنی.
ابراهیم در فكر فرو رفت كه آیا خواب، خواب رحمانی است؟ شب بعد هم عین این خواب را دید، این خواب را در شب سوم نیز دید، یقین كرد كه خواب رحمانی است. و وسوسهای در كار نیست.[1]
ابراهیم در یك دو راهی بسیار پرخطر قرار گرفت، اكنون وقت انتخاب است، كدام را انتخاب كند، خدا را یا نفس را، او كه همیشه خدا را بر وجود خود حاكم كرده، در این جا نیز ـ هر چند بسیار سخت بود ـ به سوی خدا رفت، گرچه ابلیس، سر راه او بیامان وسوسه میكرد. مثلاً به او میگفت این خواب شیطانی است و یا از عقل دور است، كه انسان جوانش را بكشد و...
ابراهیم كه بت شكن تاریخ بود، اكنون ابلیس شكن شد، جهاد اكبر كرد، و با تصمیمی قاطع آماده قربان كردن اسماعیل شد، چرا كه كنگره عظیم حج قربان میخواست، ایثار و فداكاری میخواست، نفس كشی و ابلیس كشی میخواست تا مفهوم واقعی و عینی یابد، و امضا شود و مورد قبول واقع گردد.
ابراهیم نخست این موضوع را با مادر اسماعیل «هاجر» در میان گذاشت[2] به او گفت: لباس پاكیزه به فرزندم اسماعیل بپوشان، موی سرش راشانه كن، میخواهم او را به سوی دوست ببرم و هاجر اطاعت كرد.
وقت حركت، ابراهیم به هاجر گفت: كارد و طنابی به من بده، هاجر گفت: تو به زیارت دوست میروی، كارد و طناب برای چه میخواهی؟
ابراهیم گفت: شاید گوسفندی قربان بیاورند، به كارد و طناب احتیاج پیدا كنم.
هاجر كارد و طناب آورد، وابراهیم با اسماعیل به سوی قربانگاه حركت كردند.
مقاومت ابراهیم، اسماعیل و هاجر در برابر وسوسههای شیطان
شیطان به صورت پیرمردی نزد هاجر آمد و به حالت دلسوزی و نصیحت گفت: آیا میدانی ابراهیم، اسماعیل را به كجا میبرد.
گفت: به زیارت دوست.
شیطان گفت: ابراهیم او را میبرد تا به قتل رساند.
هاجر گفت: كدام پدر،پسر را كشته است مخصوصاً پدری چون ابراهیم و پسری مانند اسماعیل.
شیطان گفت: ابراهیم میگوید: خدا فرموده است.
هاجر گفت: هزار جان من و اسماعیل فدای راه خدا باد، كاش هزار فرزند میداشتم و همه را در راه خدا قربان میكردم (نقل شده: هاجر چند سنگ از زمین برداشت و به سوی شیطان انداخت و او را از خود دور كرد).
وقتی كه شیطان از هاجر مأیوس شد، به صورت پیرمرد نزد ابراهیم رفت و گفت: ای ابراهیم! فرزند خود را به قتل نرسان كه این خواب شیطانی است، ابراهیم با كمال قاطعیت به او رو كرد و گفت: ای ملعون، شیطان تو هستی.
پیرمرد پرسید: ای ابراهیم! آیا دل تو را میدارد كه فرزند محبوبت را قربان كنی؟
ابراهیم گفت: سوگند به خدا اگر به اندازه افراد شرق و غرب فرزند داشتم و خدای من فرمان میداد كه آنها را در راهش قربان كنم، تسلیم فرمان او بودم (نقل شده ابراهیم با پرتاب كردن چند سنگ به طرف شیطان، او را از خود دور ساخت).
شیطان از ابراهیم ـ علیه السلام ـ ناامید شد و به همان صورت سراغ اسماعیل رفت، و گفت: ای اسماعیل، پدرت تو را به قتل برساند، اسماعیل گفت: برای چه؟ شیطان گفت: میگوید فرمان خدا است، اسماعیل گفت: اگر فرمان خدا است، در برابر فرمان خدا باید تسلیم بود، چند سنگ برداشت و با سنگ به شیطان حمله كرد و او را از خود دور نمود.[3]
ابراهیم و اسماعیل ـ علیه السلام ـ در قربانگاه
ابراهیم فرزند عزیزش، میوه دلش و ثمره یك قرن رنج و سختیهایش، اسماعیل عزیزتر از جانش را به قربانگاه «منی» آورد، به او گفت: فرزندم! در خواب دیدم كه تو را قربان میكنم.
اسماعیل این فرزند رشید و با كمال كه به راستی شرایط فرزندی ابراهیم را دارا بود، بیدرنگ در پاسخ گفت: ای پدر! فرمان خدا را انجام بده، به خواست خدا مرا از مردان صبور و بااستقامت خواهی یافت.[4]
ای پدر وصیت من به تو این است كه: 1. دست و پای مرا محكم ببند تا مبادا وقتی تیزی كارد بر من رسید، حركتی كنم و لباس تو خون آلود گردد 2. وقتی به خانه رفتی به مادرم تسلی خاطر بده و آرام بخش او باش 3. مرا درحالی كه پیشانیم روی زمین است و در حال سجده هستم قربان كن كه بهترین حال برای قربانی است، وانگهی چشمت به صورت من نمیافتد و در نتیجه محبت پدری بر تو غالب نمیشود و تو را از اجرای فرمان خدا باز نمیدارد ابراهیم دست و پای اسماعیل را با طناب بست و آماده قربان كردن اسماعیل عزیزش شد، روحیه عالی اسماعیل، در را در اجرای فرمان كمك میكرد، ابراهیم كارد را بر حلقوم اسماعیل میگذارد، و برای این كه فرمان خدا سریع اجرا گردد، كارد را فشار میدهد، فشاری محكم، اما كارد نمیبرد، ابراهیم ناراحت میشود از این رو كه فرمان خدا به تأخیر میافتد، با ناراحتی كارد را به زمین میاندازد، كار به اذن خدا به زبان میآید و میگوید: «خلیل به من میگوید ببر، ولی جلیل (خدای بزرگ) مرا از بریدن نهی میكند».[5]
ابراهیم از اسماعیل كمك میخواهد، به او میگوید فرزند چه كنم؟
اسماعیل میگوید: سر كارد را (مانند نحر كردن شتر) در گودی حلقم فرو كن، ابراهیم میخواست پیشنهاد اسماعیل را عمل كند و در همین لحظه ندای خدا به گوش ابراهیم میرسد:
هان ای ابراهیم! «قَد صَدقتَ الرؤیا؛ فرمان خدا را با عمل تصیق كردی»
همراه این ندا گوسفندی كه مدتها در صحرای علفزار بهشت چریده بود نزد ابراهیم آورده شد، ابراهیم ندایی شنید كه از اسماعیل دست بردار و به جای او این گوسفند را قربان كن.[6]
خداوند تشنه خون نیست، نمیخواهد آدم بكشد، بلكه میخواهد آدم بسازد، ابراهیم و اسماعیل با این همه ایثار و بندگی و ایستادگی در سختترین امتحانات الهی، قهرمانانه فاتح شدند.
قصه ابراهیم و اسماعیل، قصه كشتن و خونریزی نیست بلكه قصه ایثار و استقامت و فداكاری و تسلیم حق بودن است، تا ابراهیمیان تاریخ بدانند كه باید این چنین به سوی خدا رفت، از همه چیز برید و سر به آستان الله نهاد.
چرا كه تا انسان این چنین نفس كش و ابلیس برانداز و ایثارگر و مرد میدان نباشد نمیتواند ابراهیم شود و به امامت برسد، و بر فرق فرقدان كمال تكیه زند و بر ملكوتیان فایق گردد، و خداوند بر او سلام كند، و در قرآن بفرماید: «سلام بر ابراهیم، ما این چنین به نیكوكاران توجه داریم، ابراهیم از بندگان با ایمان ما بود».[7]
این است معنی ایثار، قربانی، انتخاب بزرگ، فداكاری و استقامت و بالأخره همه چیز را برای خدا خواستن و در راه او فدا كردن.
خداوند در قرآن سوره صافات آیه 107 میفرماید:
«وَ فَدَیناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ؛ ما قربانی بزرگی فدای اسماعیل كردیم»
واژه «عظیم» شاید اشاره به این است كه فداكاری ابراهیم آن قدر بزرگ است كه فدا شده آن نیز بزرگ است، نه تنها همان گوسفند كه در آن لحظه نزد ابراهیم آورده شد قربانی شد، بلكه همه سال در مراسم حج، و در تمام نقاط دنیا، مسلمانان روز عید قربان، میلیونها گوسفند یا حیوانات دیگر ذبح میكنند و به یاد ابراهیم قهرمان ایثار میافتند، و خاطره ابراهیم را تجدید مینمایند، به راستی عظیم است، و خداوند این چنین به بنگان مخلص و فداكارش پاداش میدهد و نام بزرگ آنان را جاودانه در سینه زرین ابدیت مینگارد و انسانهای با ایمان تاریخ را بر آن میدارد كه در برابر ابراهیم این چنین تواضع كنند و یاد و حماسه او را فراموش ننمایند و سعی كنند كه در خط ابراهیم گام بردارند و ایثار و گذشت و ترور شیطان را از او و همسر و فرزندش بیاموزند.
و در مناسك حج، كه بر حاجیان واجب شده با زدن هفت سنگ به جمره اُخری، سپس با بیست و یك سنگ، سه ستون سنگی (جمره اولی و وسطی و اخری) را سنگ باران كنند، برای آنست كه در كلاس بزرگ حج، هم چون ابراهیم و همسر و فرزندش به میدان شیطان بروند و مردان و زنان و جوانان، این چنین شیطان را ترور كنند نه اینكه خود مورد ترور شیطان شوند.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . توضیح این كه: ابراهیم میخواست قلبش مالامال از اطمینان شود، و احتیاط میكرد كه مبادا وسوسهای در كار باشد. با توجه به این كه پای كشتن و قربانی كردن در میان بود.
[2] . گرچه قبلاًگفتیم هاجر از دنیا رفت،ولی قول دیگر این است كه هاجر در این وقت، زنده بود، و این مطلب بر همین اساس است ـ ضمناً بعضی معتقدند كه ذبیح، اسحاق بوده نه اسماعیل، بنابراین قول، ساره زنده بوده و در جریان ذبح بوده است، ولی اكثر علمای اسلام معتقدند كه ذبیح، همان اسماعیل بوده است و این موضوع از امام صادق ـ علیه السلام ـ سؤال شد، فرمود: اسماعیل بود (نور الثقلین، ج 4، ص 424) و سخن معروف پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ «انا ابنْ الذبیحین» (من پسر دو قربانی هستم) با توجه به این كه تردیدی نیست آن حضرت از نوادگان اسماعیل است، نیز این مطلب را تأیید میكند،(منظور از قربانی دوم، عبدالله پدر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ است) اما در تورات، اسحاق به عنوان ذبیح معرفی شده، گویی مطلب تورات وارد روایات اسلامی شده است.
[3] . هم اكنون در مراسم حج در منی، سه ستون (به نامهای جَمره اولی و وْسطی و اُخری) به یاد این خاطره، سنگباران میشوند.
[4] . «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ» (صافات ـ102).
[5] . مجمع البیان، ج 7،ص 452؛ تفسیر ابو الفتوح، ج 9، ص 320؛ معراج السعاده، ص 491.
[6] . معراج السعاده، ص 491؛ مجمع البیان، ج 8، ص 453.
[7] . صافات، 109ـ111.
منبع: وبلاگ مذهبی و اعتقادی