غزل خوانى
علامه ى استاد داراى روحى لطيف ، و ذوقى عالى ، و لطافتى خاص بودند؛ در اشعار عرب به شعرهاى ابن فارض بخصوص به نظم السلوك آن كه معروف به تائيه كبرى است علاقه مند بودند. و در اشعار فارسى ديوان خواجه حافظ شيرازى را مى ستودند؛ و از اشعار عرفانى و فارسى و عربى ، گه گاهى براى دوستان غزلى آرام آرام مى خواندند.
ايشان داراى قريحه ى شعر بوده و غزل هاى عرفانى جذاب كه تؤ ام با وجد و حال و سراسر عشق و اشتياق است مى سروده اند؛ و ما براى نمونه يك غزل از او را در اينجا مى آوريم (66):
مهر خوبان دل و دين از همه بى پروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زيبا برد
تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون گشت
از سمك تا به سهايش كشش ليلا برد
من به سرچشمه ى خورشيد نه خود بردم راه
ذره اى بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خس بى سر و پايم كه به سيل افتادم
او كه مى رفت مرا هم به دل دريا برد
جام صهباز كجا بود مگر دست كه بود
كه درين بزم بگرديد و دل شيدا برد
خم ابروى تو بود و كف مينوى تو بود
كه به يك جلوه ز من نام و نشان يك جا برد
خودت آموختيم مهر و خودت سوختيم
با بر افروخته رويى كه قرار از ما برد
همه ياران به سر راه تو بوديم ولى
خم ابروى تو مرا ديد و زمن يغما برد
همه دل باخته بوديم و هراسان كه غمت
همه را پشت سر انداخت ، مرا تنها برد