RE: ببخشید! شما فرشته اید؟!
از قسطهایی که به تاخیر میافتند و از قرضهایی که چالهها و چاههای زندگی را پر نمیکنند!
از شغل دومی که برای خودش دست و پا کرده و بیشتر از اینکه دستگیر باشد، دستوپاگیر است!
از دو سالی که برای خودش و همسرش هییییچ نتوانسته بخرد و فقط گاه و بیگاه برای دخترکش،
چیزکی، لباسی، اسباببازی یا... خریده!
از صد و شست هزار تومان شهریهای که تمام درآمد ماهانهاش است و صد هزار تومانش میرود برای
اجارهی خانه و چهل هزار تومانی که برای این قسط و سی هزار تومان برای آن قسط و بعد دخل و خرج
و حساب و کتابی که فقط خدا میتواند ازش سر دربیاورد که پس چطور دارد میچرخد چرخ این زندگی؟!
میگوید و میگوید و در درددلهایش، غرور و عزت نفس موج میزند!
میگوید و میگوید و من فقط نگاهش میکنم... بدون اینکه حرفی بزنم یا حتی سرم را به تایید تکان
بدهم... فقط نگاهش میکنم!
نمیتوانم لبخند بزنم، نه که نخواهم!
نمیتوانم تاییدش کنم و چطور میتوانم سرم را به نشانهی تایید تکان بدهم وقتی که نمیتوانم تصور
کنم جای او باشم و کم نیاورم!
جای او باشم و با وجود فشاری آنچنان کمرشکن و مردافکن، همچنان همّت کنم برای حضور پای درس استاد و شوق داشته باشم برای دستگیری فکری و معنوی از بندگان خدا!
جای او باشم و انگیزه و حال و حوصله و دل و دماغ و این چیزهایم هنوز سر جای خودش باشد!
و من ماندهام این لبخند که از روزی که دیدمش، بر گوشهی لبهایش نشسته، از کجا میآید پس!
وبلاگ:اين راه بي نهايت
http://zvm.parsiblog.com/Posts/98/