داستانهايي از کودکي امام سجاد (عليه السلام)
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7

موضوع: داستانهايي از کودکي امام سجاد (عليه السلام)

  1. #1
    کهنه کار آســـــمان آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2011
    نوشته ها
    950
    می پسندم
    1,456
    مورد پسند : 934 بار در 574 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    میزان امتیاز
    64

    داستانهايي از کودکي امام سجاد (عليه السلام)


    کودکي در سفر

    عبدالله مبارک در يکي از سالهايي که به سفر حج مي رفت ، در ميان راه ، کودک هفت يا هشت ساله اي را بدون توشه و مرکب ديد . بر او سلام کرد و گفت : «با چه کسي بيابانها را پيموده اي ؟» . گفت : «با خداي متعال ». سخن کودک که نشانه ي نيکي مقام او بود ، در نظر عبدالله جالب بود . سپس درباره ي زاد و توشه اش پرسيد. کودک پاسخ داد : «توشه ام تقوا و مرکبم ، پاهايم و مقصدم پيشگاه مولاست » . تعجب عبدالله بيشتر شد و بزرگي مقام و عظمت معنوي او بر وي آشکار گشت و بر آن شد که از نسب وي سئوال کند ، لذا از آن کودک پرسيد : «از چه طايفه اي ؟» گفت : «از خاندان مطلب». از او خواست توضيح بيشتري بدهد. گفت : «هاشمي هستم » از او خواست تا بيشتر خود را معرفي کند. گفت : «از خاندان علي (ع) و فاطمه (س) هستم».

    عبدالله که علاوه بر آگاهي يافتن به نسب آن کودک ، شاهد ادب و فن بيان آن کودک نيز بود ، از اين رو در موردي شعري از او خواست . فورا شعري سرود : «ما آب دهندگان بر سر حوض کوثريم و وارد شوندگان به آن را سيراب مي کنيم . هر کس رستگار شد ، به وسيله ما رستگار شد ، و هر کس توشه اي دوستي با ما باشد ، زياني نمي بيند . هر کس ما را مسرور کند ، از ما مسرور خواهد شد ، و کسي که با ما بدي کند ، براي او بدي است و هر کس حق ما را غصب کند ، وعده گاه او روز قيامت است ». عبدالله از او جدا شد و ديگر او را نديد تا در مکه ، او را با حالتي غير از وضع ميان راه مشاهده کرد . او را ديد که نشسته است و اطراف او عده اي جمع شده اند و از او سئوال مي کنند. وقتي تحقيق کرد ، فهميد او امام زين العابدين (ع) است .(1)
    ***
    **
    *


    پشت هر کوه بلند

    سبزه زاریست پر از یاد خدا
    و در آن باغ کسی می خواند
    که خدا هست، دگر غصه چرا؟!؟!...


    *
    **
    ***


  2. کاربر مقابل پست آســـــمان عزیز را پسندیده است:

    امیرحسین (09-13-2012)

  3. #2
    کهنه کار آســـــمان آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2011
    نوشته ها
    950
    می پسندم
    1,456
    مورد پسند : 934 بار در 574 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    میزان امتیاز
    64

    RE: داستانهايي از کودکي امام سجاد (عليه السلام)

    معرفي جانشينان

    وقتي علي (ع) در مسجد کوفه ضربت خورد ، امام حسن را به امامت معرفي کرد ، فرزندانش را به

    گواهي گرفت و به امام حسين (ع) فرمود : «تو پس از برادرت ، به امامت قيام مي کني.» بعد هم

    دست امام سجاد را که سه ساله بود ، گرفت و گفت : «تو را نيز رسول خدا (ص) امر مي کند که براي

    بعد از خود ، فرزندت محمد باقر (ع) را به امامت برگزيني . سلام من و رسول خدا (ص) را به او برسان .» (2)
    ***
    **
    *


    پشت هر کوه بلند

    سبزه زاریست پر از یاد خدا
    و در آن باغ کسی می خواند
    که خدا هست، دگر غصه چرا؟!؟!...


    *
    **
    ***


  4. کاربر مقابل پست آســـــمان عزیز را پسندیده است:

    امیرحسین (09-13-2012)

  5. #3
    کهنه کار آســـــمان آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2011
    نوشته ها
    950
    می پسندم
    1,456
    مورد پسند : 934 بار در 574 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    میزان امتیاز
    64

    RE: داستانهايي از کودکي امام سجاد (عليه السلام)

    شوخي

    صحابي بزرگ پيامبر (ص) جابر بن عبدالله انصاري مي گويد : در خدمت رسول خدا (ص) نشسته بودم ،

    در حالي که امام حسين (ع) نيز در دامن آن حضرت بود و با او شوخي مي کرد . فرمود : «اي جابر ، از

    اين پسرم فرزندي به نام علي به دنيا مي آيد. وقتي که روز قيامت شود ، منادي ندا مي دهد : «سرو

    ر عابدان از جا برخيزد. پسر او از جا بر مي خيزد. بعد از او نيز پسري به نام محمد (ص) متولد مي شود

    که تو اي جابر ، اگر او را درک کردي ، سلام مرا به او برسان .» (3)
    ***
    **
    *


    پشت هر کوه بلند

    سبزه زاریست پر از یاد خدا
    و در آن باغ کسی می خواند
    که خدا هست، دگر غصه چرا؟!؟!...


    *
    **
    ***


  6. کاربر مقابل پست آســـــمان عزیز را پسندیده است:

    امیرحسین (09-13-2012)

  7. #4
    کهنه کار آســـــمان آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2011
    نوشته ها
    950
    می پسندم
    1,456
    مورد پسند : 934 بار در 574 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    میزان امتیاز
    64

    RE: داستانهايي از کودکي امام سجاد (عليه السلام)

    جانشين
    زهري مي گويد در خدمت حضرت حسين (ع) بودم. ناگهان امام سجاد (ع) که خردسال بود ، وارد شد.

    امام حسين (ع) او را به سينه چسبانيد و پيشاني اش را بوسيد. من رو به امام حسين (ع) کرده عرض

    کردم : «يابن رسول الله ! پناه بر خدا ، اگر دستمان به تو نرسيد ، به چه کسي مراجعه مي کنيم ؟».

    امام حسين (ع) فرمود : «به اين پسرم مراجعه کنيد ، که او امام و پدر ديگر امامان است ». (4)
    ***
    **
    *


    پشت هر کوه بلند

    سبزه زاریست پر از یاد خدا
    و در آن باغ کسی می خواند
    که خدا هست، دگر غصه چرا؟!؟!...


    *
    **
    ***


  8. کاربر مقابل پست آســـــمان عزیز را پسندیده است:

    امیرحسین (09-13-2012)

  9. #5
    کهنه کار آســـــمان آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2011
    نوشته ها
    950
    می پسندم
    1,456
    مورد پسند : 934 بار در 574 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    میزان امتیاز
    64

    RE: داستانهايي از کودکي امام سجاد (عليه السلام)

    کناسه کوفه

    ابوحمزه ثمالي مي گويد : سالي يک بار در موسم حج ، خدمت امام سجاد (ع) مي رسيدم . سالي
    خدمت آن حضرت رسيدم ، در حالي که کودکي را بر روي زانويش نشانده بود . وقتي من وارد شدم ،
    کودک از جا برخاست و مي خواست از در خانه بيرون برود ، که پايش به در خورد و بر زمين افتاد و خون از صورت مبارکش جاري شد.

    امام سجاد (ع) با عجله جلو رفت و خون از سر و صورت او پاک کرد و فرمود : «تو را به خدا مي سپارم و پناه به خدا ، از آن که تو را در کناسه به دار آويزند.»


    ابوحمزه مي گويد : عرض کردم : «کدام کناسه؟». فرمود : «کناسه کوفه . اگر تو پس از من زنده بماني ، خواهي ديد که اين پسرم در ناحيه ي کوفه کشته اند و بعد از دفن قبر او را شکافته ، بدنش را در کناسه کوفه به دار مي آويزند و بعد او را مي سوزانند ». گفت : «فدايت شوم ، نام اين پسر بچه چيست ؟ امام (ع) فرمود : «نام او زيد است ».
    ***
    **
    *


    پشت هر کوه بلند

    سبزه زاریست پر از یاد خدا
    و در آن باغ کسی می خواند
    که خدا هست، دگر غصه چرا؟!؟!...


    *
    **
    ***


  10. کاربر مقابل پست آســـــمان عزیز را پسندیده است:

    امیرحسین (09-13-2012)

  11. #6
    کهنه کار آســـــمان آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2011
    نوشته ها
    950
    می پسندم
    1,456
    مورد پسند : 934 بار در 574 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    میزان امتیاز
    64

    RE: داستانهايي از کودکي امام سجاد (عليه السلام)

    شکافنده علوم
    جابر به در خانه امام زين العابدين (ع) آمد و در آنجا امام باقر (ع) را در ميان جمعي از نوجوانان بني هاشم ديد.
    با خود گفت راه رفتن او ، مانند رسول خدا (ص) است و از نامش پرسيد . گفت : «من محمد بن علي بن الحسين هستم».

    جابرگريست و گفت : «به خدا قسم ، تو شکافنده ي علوم هستي . پدر و مادرم فدايت ، نزديک بيا» . جلو آمد . جابر پيراهن او را باز کرد و سينه اش را بوسيد و گونه اش را بر آن نهاد و گفت : «از طرف جدت رسول خدا (ص) به تو سلام مي گويم . او به من امر کرده که با تو چنين کنم . جدت به من فرموده اميد است زنده بماني ، تا وقتي که فرزندي از فرزندانم را ملاقات کني که نامش ، نام من است ، دانشها را مي شکافد ، شکافتني ، و تو باقي مي ماني تا وقتي که بينا شوي و سپس بينايي ات بازخواهد گشت ». (5)


    سپس جابر به امام باقر (ع) عرض کرد : «از پدرت براي من اجازه ي ورود بگير». امام باقر (ع) وارد شد و به پدر خود خبر داد که پيرمردي بر در خانه ايستاده و با من چنين و چنان کرد . امام سجاد (ع) فرمود : «او جابر انصاري است ». سپس فرمود : «آيا از ميان بچه ها ، فقط با تو چنين کرد ؟» . فرمود : «بله » فرمود : «او قصد بدي ندارد ، اما آنچنان تو را معرفي کرده ، دشمنان را آماده ي قتل تو ساخته است ». سپس جابر به حضور امام سجاد (ع) رسيد . (6)
    ***
    **
    *


    پشت هر کوه بلند

    سبزه زاریست پر از یاد خدا
    و در آن باغ کسی می خواند
    که خدا هست، دگر غصه چرا؟!؟!...


    *
    **
    ***


  12. کاربر مقابل پست آســـــمان عزیز را پسندیده است:

    امیرحسین (09-13-2012)

  13. #7
    کهنه کار آســـــمان آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2011
    نوشته ها
    950
    می پسندم
    1,456
    مورد پسند : 934 بار در 574 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    میزان امتیاز
    64

    RE: داستانهايي از کودکي امام سجاد (عليه السلام)

    پي نوشت :

    1. زندگاني امام زين العابدين ، عبدالرزاق مقرم ، ترجمه ي حبيب روحاني ، ص 357 (به نقل از : من لا يحضره الفقيه ، ص 148) .
    2. بحار الانوار ، ج 46، ص 91 .
    3. همان ، ص63 (به نقل از : بصائر الدرجات ، ص108).
    4. در حاشيه کتاب مقرم که جابر دو مرتبه نابينا شد ، اول قبل از واقعه کربلا ، لذا با امام حسين در کربلا حاضر نشد . بعد خدا منت نهاد و شفايش داد ، و ديگري در سال 77 هجري که 94 ساله بود و در مدينه ، در حال نابينايي از دنيا بشاره المصطفي ، ص80 ).
    5. تحليلي از زندگاني امام سجاد ، (به نقل از: وسيله الآمال في مناقب الآمال ، ص7).
    6. همان ، ص 173 (به نقل از : وسيله الآمال في مناقب الآمال ، ص 7.)
    منبع: حکايات کودکي معصومين عليهم السلام /س
    سايت راسخون
    ***
    **
    *


    پشت هر کوه بلند

    سبزه زاریست پر از یاد خدا
    و در آن باغ کسی می خواند
    که خدا هست، دگر غصه چرا؟!؟!...


    *
    **
    ***


  14. کاربر مقابل پست آســـــمان عزیز را پسندیده است:

    امیرحسین (09-13-2012)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •