مادر یک چشم من
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: مادر یک چشم من

  1. #1
    پاسخگوی مسائل مذهبی طاهره وحیدیان آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2011
    محل سکونت
    روی زمین خدا جایی در این غربتکده...جایی در همین نزدیکی...
    نوشته ها
    4,275
    می پسندم
    220
    مورد پسند : 2,271 بار در 1,502 پست
    نوشته های وبلاگ
    9
    میزان امتیاز
    156

    مادر یک چشم من



    مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود.اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت .یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خودش به خونه ببره .
    خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟
    به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم . روز بعد یکی از همکلاسی هام منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره.
    فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...
    روز بعد به مادرم گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟ اون هیچ جوابی نداد....
    حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم . احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت.
    دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم . سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم.
    اونجا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...
    از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم . تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من، اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو
    وقتی ایستاده بود دم در بچه ها بهش خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا ، اونم بی خبر.
    سرش داد زدم ": چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها مو بترسونی؟!" گم شو از اینجا برو! همین حالا.
    اون به آرامی جواب داد : " اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد .

  2. #2
    پاسخگوی مسائل مذهبی طاهره وحیدیان آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2011
    محل سکونت
    روی زمین خدا جایی در این غربتکده...جایی در همین نزدیکی...
    نوشته ها
    4,275
    می پسندم
    220
    مورد پسند : 2,271 بار در 1,502 پست
    نوشته های وبلاگ
    9
    میزان امتیاز
    156

    RE: مادر یک چشم من


    یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من در سنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه ، ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم .بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی .
    همسایه ها گفتن که اون مرده ، ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم.
    اونا یک نامه به من دادند که مادرم ازشون خواسته بود که به من بدن.
    ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به تو فکر میکردم ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ، خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا. ولی ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم .
    وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری با یک چشم بزرگ میشی. بنابراین چشم خودم رو دادم به تو. برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه.
    با همه عشق و علاقه من به تو

  3. #3
    مدیر ارشد محمد حسین آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2011
    نوشته ها
    2,422
    می پسندم
    897
    مورد پسند : 464 بار در 340 پست
    نوشته های وبلاگ
    16
    میزان امتیاز
    84

    RE: مادر یک چشم من

    واقعا
    عالی بود
    ممنون

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •