توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان های جذاب و شنیدنی از قرآن کریم
پرواز
09-06-2011, 10:21 AM
سلام سلام سلام
این تاپیک همزمان با تاپیک آشنایی با سوره های قرآن کریم (http://qurangloss.ir/thread-547.html) کامل می شود
هر سوره ای رو که در تاپیک آشنایی (http://qurangloss.ir/thread-547.html) معرفی میکنیم در حد توان داستان های اون رو هم اینجا میگیم..
اگه یکم داستان ها بالا و پایین شد به بزرگواریتون ببخشید و در کامل کردن هر دو تاپیک مارا یاری نمایید:tae:
هم اکنون نیازمند یاری های رنگارنگ شما هستیم..
با تشکر فراوان - پرواز
نام داستان ها همراه با شماره ی پست مربوطه
1-داستان گاو بنی اسرائیل - پست شماره 2
2-غزوه حمراء الاسد - پست شماره 3
3-اصحاب سبت - پست شماره 4
4-ماجرای اولین قتل در طول تاریخ بشریت چه بود؟ - پست شماره 5
5-داستان حضرت موسی - پست شماره 6
6-داستان حضرت ابراهیم خلیل (امتحان الهی در قربانگاه اسماعیل ) - پست شماره 7
7-جنگ بدر - پست شماره 8
8-مسجد الضرار - پست شماره 9
9-داستان حضرت نوح - پست شماره 10
10-داستان اصحاب حجر - پست شماره 11
11-وحی به زنبور عسل - پست شماره 12
12-داستان پیامبری که خداوند او را یکصد سال می میراند(اثبات معاد)-پست شماره 13
13-مائده ی آسمانی - پست شماره 14
14-مژده تولد اسحاق-پست شماره 15
15-نسب و سرگذشت لوط(ع)-پست شماره 16
پرواز
09-06-2011, 10:32 AM
1-
بر اساس آیات 67 تا 73 سوره بقره و تفاسیر آنها ...
داستان گاو بنی اسرائیل :
یکی از بنی اسرائیل به طرز مرموزی کشته شده بود و کسی نمیدانست قاتل کیست. به همین دلیل، میان قبائل بنی اسرائیل درگیری شد، چون هر یک، آن را به طایفه و افراد قبیله دیگر نسبت میداد و خود را تبرئه میکرد.
سرانجام نمایندگان همه گروهها جهت داوری نزد حضرت موسی علیه السلام رفتند و از او خواستند این مشکل را حل کند. موسی علیه السلام نیز از پروردگار کمک خواست. خداوند به موسی وحی کرد به آنان امر کند که گاوی را بکشند و جسد مقتول را به قسمتی از آن گاو بزنند تا زنده شود و قاتل خود را معرفی کند.
بنی اسرائیل، ابتدا موسی را مسخره کردند. بعد وقتی مطمئن شدند موضوع جدی است، شروع کردند به سوالات جزئی پرسیدن درباره خصوصیات و ویژگیهای گاوی که بایست بکشند؛ رنگ پوستش، سنش و . . .
هر پاسخی که موسی از سوی خدا میداد کار پیدا کردن گاو مورد نظر سختتر میشد. اگر همان ابتدا میرفتند و گاوی را میکشتند به هدفشان میرسیدند اما چون مشخصات گاو کاملتر شده بود، پس از جستجوی بسیار ناگزیر شدند مبلغ زیادی بپردازند و گاو مورد نظر را بخرند.
سرانجام گاو را خریدند و سر بریدند و جسد را به بدن گاو زدند. مقتول نیز زنده شد و قاتل خود را معرفی کرد.
+:ترجمه و تفسیر آیات 67 تا 73 (http://qurangloss.ir/thread-23-page-5.html) رو میتونید با کلیک کردن روی اون کاملا مطالعه کنید..پست 50 تا 52
++:برای آشنایی با سوره ی بقره کلیک کنید - پست شماره 3 (http://qurangloss.ir/thread-547.html)
+++:منبع سایت رشد (http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%da%af%d8%a7%d9%88+%d8%a8%d9%86%db% 8c+%d8%a7%d8%b3%d8%b1%d8%a7%d8%a6%db%8c%d9%84&SSOReturnPage=Check&Rand=0)
پرواز
09-22-2011, 09:27 PM
2-
در سوره آل عمران- همانطور كه در آشنایی با سوره آل عمران گفته شد - از غزوات " بدر" و " احد" و" حمراء الاسد" و " بدر اخیر" كه در شعبان سال چهارم هجری روی داد ، سخن رفته است..
غزوه حمراء الاسد:
پس از پایان نبد احد , مسلمانان به مدینه بازگشتند و شب سختی را گذراندند چرا که از یک طرف، از بیشتر خانهها صدای ناله و نوحهسرایی بازماندگان بلند بود و از طرفی احتمال شورش منافقان و یهودیان ضد اسلام و مسلمانان وجود داشت به همین جهت پیامبر از سوی خداوند مأموریت یافت فردای همان شب دشمن را تعقیب کند.
بر این اساس تمام کسانی که دیروز در احد بودند حق داشتند در تعقیب دشمن شرکت کنند. پیامبر ابن ام مکتوم را جانشین خود در مدینه قرار داد و پرچم لشگر را به دست علی علیه السلام داد.
سپاه اسلام در حمراء الاسد که 8 فرسخی مدینه بود استقرار پیدا کرد و پیامبر دستور داد در تمام منطقه آتش روشن کنند تا دشمن تصور کند که نیروی فراوانی برای دفاع از اسلام حضور دارند.
معبد خزاعی رئیس قبیله خزاء با اینکه مشرک بود، به منظور حمایت از پیامبر از حمراء الاسد عازم روحا، مرکز ارتش قریش، شد و در دیدار با ابوسفیان به او گفت:« ای ابوسفیان! محمد در حمراء الاسد با افرادی آمده که چهرههای آنان از شدت خشم بر افروخته شده و من تا کنون در عمرم چنین چهرههایی ندیدهام.»
ابو سفیان نیز با شنیدن گزارش معبد خزاعی از حمله به مدینه منصرف شد و راه مکه را در پیش گرفت.
+:برای آشنایی با سوره ی آل عمران کلیک کنید - پست شماره 4 (http://qurangloss.ir/thread-547-post-4860.html#pid4860)
++:منبع:سایت رشد (http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%d8%ba%d8%b2%d9%88%d9%87+%d8%ad%d9% 85%d8%b1%d8%a7%d8%a1+%d8%a7%d9%84%d8%a7%d8%b3%d8%a f&SSOReturnPage=Check&Rand=0)
پرواز
09-30-2011, 10:59 AM
3-
واژه" اصحاب سَبت " بهصورت صريح تنها يك بار در آيه 47 نساء بهكار رفته است; ولى در آيات 65ـ66 بقره; 154 نساء; 78 مائده; 163 اعراف و 124 نحل داستان اين قوم و سرانجام آنان بيان گرديده است.
واژه «سَبْت» كه در زبان عبرى «شبات» خوانده مىشود به معناى استراحت كردن، پايان كار، مرگ و يكى از روزهاى هفته، مىآيد.1
اصحاب سبت
«اصحاب سبت»ازقومبنىاسرائيل بودند «لُعِنَ الَّذينَ كَفَروا مِن بَنى اِسرءيلَ...» (مائده/5،78)و در شهرى ساحلى بهنام «اَيله»3 ميان «مصر» و «مدين» يا «مدين» يا «طبريه» يا «مقنا» (كه بين «مدين» و «عينونا» قرار داشته) زندگى مىكردهاند.4 اين قوم در عصر پيامبرى حضرت داود(عليه السلام)بوده5 و شمار آنان را 000/70 يا 000/12 نفر گفتهاند.6
گروهى از مورخان و مفسران نيز آنها را بخشى از قوم ثمود پنداشتهاند كه بر اثر همجوارى با بنىاسرائيل به ديانت يهود گرويدهاند.7
خداوند يهود* را به امساك <[خوددارى از كار] و تعظيم روز جمعه فرمان داد8; اما آنان در اين فرمان الهى اختلاف كرده، با اين باور كه روز شنبه به سبب پايان يافتن آفرينش آسمانها و زمين در آن روز بزرگترين روزهاست9،از پذيرفتن روزى جز شنبه سرباز زده، فرمان خداوند را ناديده گرفتند، از اينرو خداوند نيز كار را بر آنها سخت گرفت و كار كردن در آن روز از جمله صيد* ماهى كه با توجه به ساحلى بودن محل سكونتشان از كارهاى رايج و مهم آن قوم بود، بر آنها حرام گشت10: «اِنَّما جُعِلَ السَّبتُ عَلَى الَّذينَ اختَلَفوا فيهِ...» (نحل/16،124) يهوديان تا مدتى بر اين فرمان پايبند بوده، در روزهاى شنبه با تعطيل كردن كار به عبادت و استراحت مىپرداختند; ولى ماهيان چون روزهاى شنبه خود را در امان مىديدند بهصورت انبوه در كنارههاى دريا و روى آب نمايان مىشدند، بهگونهاى كه سطح آب ديده نمىشد: «...تَأتيهِم حيتانُهُم يَومَ سَبتِهِم شُرَّعـًا...» (اعراف/7،163); ولى در روزهاى ديگر به زير آب رفته و جز شمار اندكى بر روى آب نمىآمدند: «...و يَومَ لايَسبِتونَ لاتَأتيهِم...» (اعراف/7،163)
آنان مدتى اين وضع را تحملكرده، مانند گذشتگان و پدرانشان از صيد ماهى در روز شنبه پرهيز مىكردند; ولى پس از آن نتوانستند بر تمايلات نفسانى خود چيره شوند و چون از يك سو نمىخواستند از فرمان الهى سرپيچى كرده، گرفتار كيفر شوند و از سوى ديگر حاضر نبودند از خيل ماهيان روز شنبه بى بهره باشند به حيلهاى دست زدند كه ظاهر آن فرمانبرى و باطنش نافرمانى بود.
آنان در كنار دريا حوضچههايى حفر كرده و از طرف دريا جويهايى را به اين حوضچهها كشيدند.
روز شنبه هنگامى كه آب دريا بالا مىآمد به وسيله اين جويها ماهيان زيادى به سوى حوضچهها هدايت مىشدند و هنگامى كه آب دريا پايين مىآمد در آن حوضچهها گرفتار مىشدند و در روز يك شنبه آنها را صيد مىكردند.11
برخى نيز گفتهاند: آنها در شب شنبه تورهاى ماهيگيرى را مىگستراندند و چون روز شنبه ماهيان زيادى در تورها جمع مىشد روز يك شنبه تورها را جمعآورى مىكردند و از اين راه اموال فراوانى بهدست مىآوردند.12
در آغاز، اين كار با ترس و پنهانى صورت مىگرفت; ولى به تدريج در ميان آنان گسترش يافت و صورتى آشكار به خود گرفت; اما در برابر اين گروه كه با حيله به صيد ماهى مىپرداختند دو گروه ديگر وجود داشتند: گروهى كه نه به صيد ماهى مىپرداختند و نه صيادان را از اين كار نهى مىكردند و موعظه آنها را بىفايده دانسته، مىگفتند: آنان را به حال خود واگذاريد تا نابود، يا به عذاب الهى گرفتار شوند: «...لِمَ تَعِظونَ قَومـًا اَللّهُ مُهلِكُهُم اَو مُعَذِّبُهُم عَذابـًا شَديدًا...» (اعراف/7،164)
گروه ديگر كسانى بودند كه به فرمانهاى پيامبرشان پايبند بوده و به اميد اينكه گناهكاران به سخنانشان گوش فرا داده از اين عمل دست بكشند به هدايت گمراهان پرداخته و آنان را از اين كار باز مىداشتند.
اين گروه كه به گفته برخى حدود 10 نفر(13) بودند هنگامى كه ديدند سخنانشان در گناهكاران اثرى ندارد از آنان جدا شدند.14
به تصريح قرآن، گروهى كه در برابر اين منكر ساكت نشده و نهى* از منكر نمودند، نجات يافته، گرفتار عذاب نشدند: «...اَنجَينا الَّذينَ يَنهَونَ عَنِ السّوءِ...» (اعراف/7،165);
اما درباره گروه دوم كه نهى از منكر را ترك كردند برخى از مفسران گفتهاند كه آنها نيز نجات يافتند، زيرا آيه «...واَخَذنَا الَّذينَ ظَـلَموا بِعَذاب بَـيس بِماكانوا يَفسُقون» (اعراف/7،165) آنان را دربرنمىگيرد، چون آنها مىدانستند سخنانشان در گناهكاران اثرى ندارد.15
برخى ديگر مىگويند: آنان دچار عذاب شده، بهصورت مورچه مسخ شدند16
گروهى از مفسران نيز درباره آنان سكوت كرده، سرانجام آنان را نامعلوم دانستهاند.17
امّا گروهى كه ماهى صيد مىكردند بهصورت ميمون مسخ* شدند: «فَلَمّا عَتَوا عَن ما نُهوا عَنهُ قُلنا لَهُم كونوا قِرَدَةً خـسِـين» (اعراف/7،166) آيه65 بقره/2 نيز تجاوزكارى اصحاب سبت و مسخ شدن آنان به ميمون را گزارش مىكند: «ولَقَد عَلِمتُمُ الَّذينَ اعتَدَوا مِنكُم فِى السَّبتِ فَقُلنا لَهُم كونوا قِرَدَةً خـسِـين» و طبق برخى روايات و گفته مفسران و مورخان بعد از سه(18) يا 7 (19) روز باد و باران شديدى همه آنان را به درون دريا ريخت و هيچ فردى از آنان بر روى خشكى نماند20;
همچنين بنابر نظر بيشتر مفسران از آيه «لُعِنَ الَّذينَ كَفَروا مِن بَنى اِسرءيلَ عَلى لِسانِ داوودَ و عيسَى ابنِ مَريَمَ ذلِكَ بِما عَصَوا و كانوا يَعتَدون» (مائده/5،78) برمىآيد كه قومى كه بر اثر نافرمانى از دستور خدا مورد لعن* حضرت داود قرار گرفتند همان اهل «اَيله»* بودند و به سبب بىاعتنايى به حرمت صيد ماهى در روز شنبه حضرت داود آنان را نفرين كرد و گفت: «خدايا آنها را لباس لعنت و عذاب بپوشان» و خداوند آنها را بهصورت ميمون مسخ كرد.21
+:برای خواندن ترجمه ی آیه 47 سوره ی نساء (http://qurangloss.ir/thread-75-page-4.html)کلیک کنید
++منبع : سایت گفتگوی دینی (http://www.askdin.com/showthread.php?t=1090)
+++:منابع شماره های سبز به دلیل طولانی بودن در سایت اصلی ذکر شده است
++++:توجه شود این پست کمی ویرایش شده است لذا برای خواندن متن کامل به سایت گفتگوی قرآنی مراجعه کنید
پرواز
10-05-2011, 07:25 AM
4-
ماجرای دو فرزند حضرت آدم(ع) به نامهای هابیل و قابیل، فقط در آیات 27 إلی 31 سوره مبارکه مائده ذکر شده
ماجرای اولین قتل در طول تاریخ بشریت چه بود؟
حضرت آیت الله مکارم شیرازی در کتاب "تفسیر نمونه، جلد 4، صفحه 442 " درباره این رویداد و آنچه در قرآن و احادیث نقل شده است توضیح داده و نوشتهاند: خدای متعال در آیات 27 - 31 ، داستان فرزندان آدم و قتل یکی به وسیله دیگری را شرح داده است.
خداوند در این آیات گوشزد میکند که سرانجامِ حسد چگونه ناگوار و مرگبار میباشد، که حتی به خاطر آن برادر دست به خون برادر خود میآلاید!
نخست میفرماید: «ای پیامبر! داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان». پس از آن، به شرح داستان میپردازد و میگوید: «در آن هنگام که هر کدام کاری برای تقرب به پروردگار انجام دادند، اما از یکی پذیرفته شد و از دیگر پذیرفته نشد» و همین موضوع، سبب شد برادری که عملش قبول نشده بود، دیگری را تهدید به قتل کند، و «سوگند یاد نمود که تو را خواهم کشت»!
اما برادر دوم او را نصیحت کرده، گفت: اگر چنین جریانی پیش آمده گناه من نیست، ایراد متوجه خود تو است که عملت با تقوا و پرهیزگاری همراه نبوده است؛ چرا که «خدا تنها از پرهیزگاران میپذیرد».
آنگاه اضافه کرد: حتی «اگر تو، به تهدیدت جامه عمل بپوشانی و دست به کشتن من دراز کنی، من هرگز مقابله به مثل نخواهم کرد و دست به قتل تو نمیگشایم» «چرا که من از پروردگار جهانیان میترسم و هرگز دست به چنین گناهی نمیآلایم».
به علاوه من نمیخواهم بار گناه دیگری را به دوش بکشم، «بلکه میخواهم تو بار گناه من و خویش را به دوش بکشی» زیرا اگر به راستی این تهدید را عملی سازی، بار گناهان گذشته من نیز بر دوش تو خواهد افتاد؛ چرا که حق حیات را از من سلب نمودهای، باید غرامت آن را بپردازی و چون عمل صالحی نداری باید گناهان مرا به دوش بگیری! و مسلماً با قبول این مسئولیت بزرگ از دوزخیان خواهی بود و همین است جزای ستمکاران.
چهارمین آیه، دنباله ماجرای فرزندان آدم(ع) را بدین گونه تعقیب کرده، نخست میگوید: «نفس سرکش قابیل او را مصمّم به کشتن برادر کرد و او را کشت».
با توجه به این که: «طوع» در اصل، به معنی رام شدن چیزی است، از این جمله استفاده میشود که بعد از قبولی عملِ «هابیل»، طوفانی در دل «قابیل» به وجود آمد.از یکسو، آتش حسد هر دم در دل او زبانه میکشید، و او را به انتقامجویی دعوت میکرد و از سوی دیگر، عاطفه برادری و عاطفه انسانی و تنفّر ذاتی از گناه و ظلم و بیدادگری و قتل نفس، او را از این جنایت باز میداشت.
ولی سرانجام نفس سرکش، آهسته، آهسته بر عوامل باز دارنده چیره شد، و وجدان بیدار و آگاه او را رام کرد، به زنجیر کشید و برای کشتن برادر آماده ساخت. پس از آن میگوید: چه زیانی از این بالاتر که عذاب وجدان، مجازات الهی و نام ننگین را تا دامنه قیامت برای خود خرید.
از بعضی روایات که از امام صادق(ع) نقل شده، استفاده میشود: هنگامی که «قابیل» برادر خود را کشت او را در بیابان افکنده بود و نمیدانست چه کند؟ چیزی نگذشت که درندگان به سوی جسد «هابیل» روی آوردند و او که گویا تحت فشار شدید وجدان قرار گرفته بود برای نجات جسد برادر خود مدتی آن را بر دوش کشید.
ولی باز پرندگان اطراف او را گرفته بودند، و در این انتظار بودند که چه موقع جسد را به خاک میافکند، تا به آن حملهور شوند!
در این موقع ـ همان طور که قرآن میگوید ـ خداوند زاغی را فرستاد که خاکهای زمین را کنار بزند و با پنهان کردن جسد بی جان زاغ دیگر، و یا با پنهان کردن قسمتی از طعمه خود ـ آن چنان که عادت زاغ است ـ به «قابیل» نشان دهد که چگونه جسد برادر خویش را به خاک بسپارد، میفرماید: «سپس خداوند زاغی را فرستاد که در زمین جستجو میکرد تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن کند».
سپس قرآن اضافه میکند: در این موقع «قابیل» از غفلت و بی خبری خود ناراحت شد و فریاد بر آورد: ای وای بر من! آیا من باید از این زاغ هم ناتوانتر باشم و نتوانم همانند او جسد برادرم را دفن کنم».
با آموزش چگونگی دفن از زاغ، جسد برادر را دفن نمود، ولی سخت پشیمان شد؛ چرا که هم برادر را از دست داده بود، هم نمیدانست جواب پدر و مادر را چه بگوید، و هم وجدانش پی در پی او را ملامت میکرد!
آری، «سرانجام از کرده خود نادم و پشیمان شد».
در حدیثی از پیامبر اسلام(ص) نقل شده که: خون هیچ انسانی به ناحق ریخته نمیشود، مگر این که سهمی از مسئولیت آن بر عهده قابیل، نخستین فرزند آدم است، که این سنت شوم آدم کشی را در دنیا بنا نهاد».
پی نوشت :
1- تفسیر نورالثقلین، تحقیق سید هاشم رسولی محلاتی، قم، 1415 ق، چاپ چهارم، ج1، ص610.
+منبع:سایت تبیان (http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=178962)
++:برای آشنایی با سوره ی مائده-پست6 (http://qurangloss.ir/thread-547-post-5357.html#pid5357)کلیک کنید
+++:برای خواندن ترجمه و تفسیر آیات 27 تا 31 سوره ی مائده -پست 22 تا 24 (http://qurangloss.ir/thread-111-page-3.html) کلیک کنید
پرواز
10-25-2011, 07:54 AM
5-
داستان حضرت موسی
حضرت موسي يكي از پيامبران اولوالعزم است كه داراي كتابي به نام تورات است. مأموريت آن حضرت اين بود كه برود و حكومت فرعون را منقرض كند. چون اگر حكومت فاسد باشد، موعظه فرد خيلي كارساز نيست. بايد آب را از سرچشمه اصلاح كرد. به فرمان خداوند متعال در برابر فرعون رفت و به فرعون گفت: من از طرف خداوند به پيغمبري مبعوث شدم و تو بايد به خداوند ايمان بياوري. فرعون ابرقدرت كه ادعاي پروردگاري ميكرد با شنيدن اين حرف خيلي ناراحت شد و در يك لحظه شكسته شد. گفت: اين چوپان با اين چوب دستي آمده و ميگويد: من پيغمبر هستم و تو بايد به من ايمان بياوري. در يك لحظه فكر كرد كه اين چه ميگويد. گفت: شك نكن من درست ميگويم. من غير از حق چيزي را نميگويم. به هر حال گفت: من معجزه دارم. فرعون گفت: معجزهات چيست؟ موسي عصاي خود را انداخت و تبديل به يك اژدها شد. دستش را در جيب خود كرد و از كف دستش نور بيرون ميآمد. فرعون يك مرتبه ترسيد. گفت: چه كنيم؟ معلوم ميشود كه اين يك سحر و جادو است. هدف او اين است كه زمينهاي ما را تصاحب كند. زمينهاي ما را بگيرد. پس ما اطلاعيهاي را به تمام كشورها ميفرستيم و تمام ساحران را در كاخ جمع ميكنيم و اين ساحرها را به جان موسي مياندازيم و با اين كار موسي را شكست ميدهيم. ساحرها را از تمام دنيا در پايتخت فرعون آوردند. ساحرها به فرعون گفتند: اگر ما آبروي موسي را بريزيم، مزدي هم به ما ميدهيد؟ گفت: مزد كه ميدهم، هيچ! شما را از مقربين خودم ميكنم. ساحرها خيلي مطمئن شدند و پهلوي موسي آمدند و گفتند: اول تو سحر ميكني يا ما شروع كنيم؟ موسي گفت: اول شما شروع كنيد. اينها طناب و چوبي كه داشتند بر زمين انداختند. جمعيت هم تماشا ميكردند. طنابها و چوبها شروع به تكان خوردن كردند. به طوري كه يك وحشتي هم در دل مردم بوجود آمد. «فَأَوْجَسَ في نَفْسِهِ خيفَةً مُوسى»(طه/67) حتي خود موسي هم ترسيد. البته ترس از اينكه يك موقع مردم فريب نخورند. خدا گفت: موسي نترس! الآن قصه حل ميشود. حالا تو عصا را بينداز. موسي عصا را انداخت و عصا تبديل به اژدها شد و همهي طنابها و چوبها را بلعيد. چون ساحرها خودشان سحر و جادو داشتند، فهميدند كه كار موسي سحر و جادو نيست. همهي آن ساحرها كه براي پول فرعون جمع شده بودند، يك دست شدند و طرفدار موسي گشتند. يك انقلاب فرهنگي بوجود آمد. در چند دقيقه صد و هشتاد درجه عوض شدند. تغيير ايدئولوژي و مكتب دادند.
ساحرها گفتند: «قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمينَ»(اعراف/121) گفتند: ما به پروردگار هستي ايمان آورديم. خيال نكن تو پروردگار اين جهان هستي. «قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى»(طه/70) ما همان پروردگاري را كه موسي و هارون ميگويند، قبول داريم. ما تو را كه ميگويي: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى»(نازعات/24) قبول نداريم.
ما به موسي و هارون ايمان آورديم. اگر خدا بخواهد عدو خير ميشود. موسي چوپان بي پول بود كه نميتوانست دو ساحر را از داخل كشور جمع كند. اما فرعون پولدار مركب دار بود كه همهي ساحرها را جمع كرد. آنها به قصد آبروريزي در كاخ فرعون آمدند و خودشان هم طرفدار موسي شدند. فرعون خيلي عصباني شد و گفت: جرا بي اجازه من ايمان آورديد؟ فرعون گفت: «قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ»(اعراف/123). چرا شما بدون اجازهي من ايمان آورديد. تا من اجازه ندادم شما حق نداريد به موسي ايمان بياوريد. بعد به مردان حق تهمت زد و فرمود: «إِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ»(اعراف/123) تو و موسي قبلاً همديگر را ديده بوديد. و لذا تا موسي عصايش را انداخت همه ايمان آورديد. پيداست همديگر را از قبل ديده بوديد. اين يك توطئه و مكري بوده است. «لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها» به مردان حق تهمت زد. گفت: هدف شما ارشاد نيست. شما ميخواهيد زمينهاي ما را بگيريد و كودتا كنيد. ميخواهيد حكومت را از ما بگيريد. «فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ» بعد هم تهديد كرد و گفت: من در آينده پدرتان را درمي آورم.
به هر حال فرعون ساحرها را آورده بود تا آبروي موسي را ببرند. ولي همان ساحرها طرفدار او شدند. حالا فرعون دارد از درون ميسوزد و خودش را ميخورد. فرعون تهديد ميكند كه شما را تكه تكه ميكنم. «لَأُقَطِّعَنَّ ايديَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعينَ»(اعراف/124). گفت: دست راستتان را با پاي چپتان قطع ميكنم، دو تا دست شما را قطع نميكنم كه با پا راه برويد. دو تا پاي شما را قطع نميكنم كه سينه خيز برويد. اصلاً شما را تكه تكه ميكنم و به درخت آويزان ميكنم تا عبرت بگيرد. اگر من بتوانم اين ساحران را بكشم، بعداً ديگر كسي به فكر ايمان آوردن به موسي نميافتد. ببينيم در مقابل تهديد چه گفتند؟ «قالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ»(اعراف/125) ما به سمت خدا برگشتيم. هر كاري ميخواهي بكن.
در يك آيه ديگر داريم كه به موسي گفتند: شما قضاوت كن و دستور بده كه ما را تكه تكه كنند. بالاخره زور دست تو است، هرچه ميخواهي قضاوت كن. «إِنَّما تَقْضي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا»(طه/72) تو در همين دنيا بيشتر دست نداري. عجب اين تغيير ايدئولوژي و انقلاب فرهنگي است. اينها يك ساعت پيش به فرعون ميگفتند: ما آبروي موسي را ميريزيم. يعني ساعت هشت منتظر يك سكه بودند. اما ساعت نه گفتند: كه كل كره زمين چيزي نيست و زور تو فقط در همين دنياست. انسان كيست؟ انسان موجودي است كه يك سكه كه برايش بسيار ارزش دارد در فاصله يك ساعت بي ارزش ميشود. حتي كره زمين نيز ديگر براي او كوچك ميشود. يك مرتبه به جبهه ميرود و خط شكن ميشود و غسل شهادت ميكند و از جانش هم براي اسلام ميگذارد. يك مرتبه هم برمي گردد و در پادگان سر يك صابون دعوا ميكند. انسان موجودي است كه اگر رشد كند، بي نهايت رشد ميكند و اگر سقوط كند، بي نهايت سقوط ميكند. و لذا «أَسْفَلِ السَّافِلِين» را داريم. ميتواند از فرشته بهتر و از يك چهارپا بدتر باشد. «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»(اعراف/179) قرآن ميگويد: بعضي از انسانها مثل چهارپا هستند. بلكه هم از چهارپا بدتر باشند. در بين تمام گرگها، ده پرونده نداريم ولي آدم داريم كه صد پرونده دارد. اگر انسان تربيت نشود از مار بدتر است. مار به جسم نيش ميزند. انسان به روح نيش ميزند. مار به كنار دستياش نيش ميزند اما انسان به آن طرف دنيا هم نيش ميزند. كسي كه با بصيرت متدين شد حوادث او را تغيير نميدهد. از اينهايي كه زود ميآيند و زود ميروند پيداست كه با بادي ميآيند و با بادي ميروند. باز درسي كه ميگيريم اين است كه آدم نبايد به ايمان و عبادت و سابقه خودش بنازد. خيليها ميگويند: ما سالها اهل مسجد و قرآن بوديم. از قديم حزب الهي بوديم. ممكن است افرادي دهها سال قبل مسلمان شده باشند ولي افرادي هم هستند كه همين امروز صبح مسلمان شدند.
مثل كساني كه دوچرخه دارند و سه ساعت پا ميزنند ولي يك(بيام و) ميآيد و به فاصله يك دقيقه از كنارش ميگذرد. لذا در تفسير طبري داريم كه صبح ساحر بودند و بعد ازظهر «سعدا بريرة» شدند. يعني صبح ساحر بودند و بعدازظهر فرعون اينها را شهيد كرد.
وقتي فرعون گفت: شما را تكه تكه ميكنم، گفتند: ما گناهي نكرديم. گناه ما دين ما است. اي فرعون تو گفتي: ما را تكه تكه ميكني، ما حاضر هستيم. «وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا إِلاَّ أَنْ آمَنَّا بِآياتِ رَبِّنا لَمَّا جاءَتْنا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمينَ»(اعراف/126) تو از ما انتقامي نميكشي. گناه ما دين ماست. خدايا صبر زيادي به ما بده. چون حالا كه قرار است طاغوتي مثل فرعون دست راست و پاي چپ ما را قطع كند و حالا كه قرار است ما با شكنجه از دنيا برويم، خدايا به ما صبر زيادي بده. «وَ تَوَفَّنا مُسْلِمينَ» ما را مسلمان بميران. از خدا استمداد كردند. اين ساحرها اولين پيروان بودند و چون با بصيرت ايمان آورده بودند با تهديد نرفتند. «رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً» نميگويد: «اَنْزِلْ» ميگويد: «أَفْرِغْ» يعني ما را از صبر زياد پر كن. چون شكنجه زياد است.
+منبع:موسسه ترویج فرهنگ قرآنی (http://www.tarvijequran.com/page.php?pg=showqurandars&id=1721&lang=fa)
پرواز
11-06-2011, 07:00 AM
6-
داستان حضرت ابراهیم خلیل (امتحان الهی در قربانگاه اسماعیل )
بزرگترین ایثار ابراهیم و اسماعیل ـ علیه السلام ـ در راه خدا
ابراهیم فراز و نشیبهای سختی را پشت سر گذاشت، و در همه جا و همه وقت، تسلیم فرمان خدا بود و در راه او حركت میكرد، همه رنجها را در راه خدا تحمل كرد و در تمام آزمایشهای الهی قبول شد، و شایستگی خود را به اثبات رساند.
ابراهیم در زندگی، اسماعیل را خیلی دوست داشت، چرا كه اسماعیل ثمره عمرش و پاداش یك قرن رنج و سختیهایش بود، به علاوه سالها از او جدا بود و در فراق او میسوخت، وانگهی زندگی اسماعیل در ظاهر و باطن در تمامی هدفها و راههای خداجویی با زندگی ابراهیم در آمیخته بود.
خداوند خواست ابراهیم را در مورد اسماعیل نیز امتحان كند، امتحانی كه بزرگترین و نیرومندترین انسانها را از پای در میآورد، و آن این بود كه ابراهیم با دست خود كارد بر حلقوم اسماعیل بگذارد و او را در راه خدا قربان كند گرچه اجرای این فرمان، بسیار سخت است اما برای ابراهیم كه قهرمان تسلیم در برابر فرمان خدا است آسان است به قول شاعر:
از تو ای دوست نگسلم پیوند گر به تیغم برند بند از بند
پند آنان دهند خلق ای كاش كه ز عشق تو میدهندم پند
اصل ماجرا چنین بود:
روزی اسماعیل كه جوانی نیرومند و زیبا بود از شكار برگشت، چشم ابراهیم به قد و جمال هم چون سرو اسماعیل افتاد، مهر پدری، آن هم نسبت به چنین فرزندی، به هیجان آمد و محبت اسماعیل در زوایای دل ابراهیم جای گرفت خداوند خواست ابراهیم را در مورد همین محبت سرشار امتحان كند.
شب شد، همان شب ابراهیم در خواب دید كه خداوند فرمان میدهد كه باید اسماعیل را قربان كنی.
ابراهیم در فكر فرو رفت كه آیا خواب، خواب رحمانی است؟ شب بعد هم عین این خواب را دید، این خواب را در شب سوم نیز دید، یقین كرد كه خواب رحمانی است. و وسوسهای در كار نیست.[1]
ابراهیم در یك دو راهی بسیار پرخطر قرار گرفت، اكنون وقت انتخاب است، كدام را انتخاب كند، خدا را یا نفس را، او كه همیشه خدا را بر وجود خود حاكم كرده، در این جا نیز ـ هر چند بسیار سخت بود ـ به سوی خدا رفت، گرچه ابلیس، سر راه او بیامان وسوسه میكرد. مثلاً به او میگفت این خواب شیطانی است و یا از عقل دور است، كه انسان جوانش را بكشد و...
ابراهیم كه بت شكن تاریخ بود، اكنون ابلیس شكن شد، جهاد اكبر كرد، و با تصمیمی قاطع آماده قربان كردن اسماعیل شد، چرا كه كنگره عظیم حج قربان میخواست، ایثار و فداكاری میخواست، نفس كشی و ابلیس كشی میخواست تا مفهوم واقعی و عینی یابد، و امضا شود و مورد قبول واقع گردد.
ابراهیم نخست این موضوع را با مادر اسماعیل «هاجر» در میان گذاشت[2] به او گفت: لباس پاكیزه به فرزندم اسماعیل بپوشان، موی سرش راشانه كن، میخواهم او را به سوی دوست ببرم و هاجر اطاعت كرد.
وقت حركت، ابراهیم به هاجر گفت: كارد و طنابی به من بده، هاجر گفت: تو به زیارت دوست میروی، كارد و طناب برای چه میخواهی؟
ابراهیم گفت: شاید گوسفندی قربان بیاورند، به كارد و طناب احتیاج پیدا كنم.
هاجر كارد و طناب آورد، وابراهیم با اسماعیل به سوی قربانگاه حركت كردند.
مقاومت ابراهیم، اسماعیل و هاجر در برابر وسوسههای شیطان
شیطان به صورت پیرمردی نزد هاجر آمد و به حالت دلسوزی و نصیحت گفت: آیا میدانی ابراهیم، اسماعیل را به كجا میبرد.
گفت: به زیارت دوست.
شیطان گفت: ابراهیم او را میبرد تا به قتل رساند.
هاجر گفت: كدام پدر،پسر را كشته است مخصوصاً پدری چون ابراهیم و پسری مانند اسماعیل.
شیطان گفت: ابراهیم میگوید: خدا فرموده است.
هاجر گفت: هزار جان من و اسماعیل فدای راه خدا باد، كاش هزار فرزند میداشتم و همه را در راه خدا قربان میكردم (نقل شده: هاجر چند سنگ از زمین برداشت و به سوی شیطان انداخت و او را از خود دور كرد).
وقتی كه شیطان از هاجر مأیوس شد، به صورت پیرمرد نزد ابراهیم رفت و گفت: ای ابراهیم! فرزند خود را به قتل نرسان كه این خواب شیطانی است، ابراهیم با كمال قاطعیت به او رو كرد و گفت: ای ملعون، شیطان تو هستی.
پیرمرد پرسید: ای ابراهیم! آیا دل تو را میدارد كه فرزند محبوبت را قربان كنی؟
ابراهیم گفت: سوگند به خدا اگر به اندازه افراد شرق و غرب فرزند داشتم و خدای من فرمان میداد كه آنها را در راهش قربان كنم، تسلیم فرمان او بودم (نقل شده ابراهیم با پرتاب كردن چند سنگ به طرف شیطان، او را از خود دور ساخت).
شیطان از ابراهیم ـ علیه السلام ـ ناامید شد و به همان صورت سراغ اسماعیل رفت، و گفت: ای اسماعیل، پدرت تو را به قتل برساند، اسماعیل گفت: برای چه؟ شیطان گفت: میگوید فرمان خدا است، اسماعیل گفت: اگر فرمان خدا است، در برابر فرمان خدا باید تسلیم بود، چند سنگ برداشت و با سنگ به شیطان حمله كرد و او را از خود دور نمود.[3]
ابراهیم و اسماعیل ـ علیه السلام ـ در قربانگاه
ابراهیم فرزند عزیزش، میوه دلش و ثمره یك قرن رنج و سختیهایش، اسماعیل عزیزتر از جانش را به قربانگاه «منی» آورد، به او گفت: فرزندم! در خواب دیدم كه تو را قربان میكنم.
اسماعیل این فرزند رشید و با كمال كه به راستی شرایط فرزندی ابراهیم را دارا بود، بیدرنگ در پاسخ گفت: ای پدر! فرمان خدا را انجام بده، به خواست خدا مرا از مردان صبور و بااستقامت خواهی یافت.[4]
ای پدر وصیت من به تو این است كه: 1. دست و پای مرا محكم ببند تا مبادا وقتی تیزی كارد بر من رسید، حركتی كنم و لباس تو خون آلود گردد 2. وقتی به خانه رفتی به مادرم تسلی خاطر بده و آرام بخش او باش 3. مرا درحالی كه پیشانیم روی زمین است و در حال سجده هستم قربان كن كه بهترین حال برای قربانی است، وانگهی چشمت به صورت من نمیافتد و در نتیجه محبت پدری بر تو غالب نمیشود و تو را از اجرای فرمان خدا باز نمیدارد ابراهیم دست و پای اسماعیل را با طناب بست و آماده قربان كردن اسماعیل عزیزش شد، روحیه عالی اسماعیل، در را در اجرای فرمان كمك میكرد، ابراهیم كارد را بر حلقوم اسماعیل میگذارد، و برای این كه فرمان خدا سریع اجرا گردد، كارد را فشار میدهد، فشاری محكم، اما كارد نمیبرد، ابراهیم ناراحت میشود از این رو كه فرمان خدا به تأخیر میافتد، با ناراحتی كارد را به زمین میاندازد، كار به اذن خدا به زبان میآید و میگوید: «خلیل به من میگوید ببر، ولی جلیل (خدای بزرگ) مرا از بریدن نهی میكند».[5]
ابراهیم از اسماعیل كمك میخواهد، به او میگوید فرزند چه كنم؟
اسماعیل میگوید: سر كارد را (مانند نحر كردن شتر) در گودی حلقم فرو كن، ابراهیم میخواست پیشنهاد اسماعیل را عمل كند و در همین لحظه ندای خدا به گوش ابراهیم میرسد:
هان ای ابراهیم! «قَد صَدقتَ الرؤیا؛ فرمان خدا را با عمل تصیق كردی»
همراه این ندا گوسفندی كه مدتها در صحرای علفزار بهشت چریده بود نزد ابراهیم آورده شد، ابراهیم ندایی شنید كه از اسماعیل دست بردار و به جای او این گوسفند را قربان كن.[6]
خداوند تشنه خون نیست، نمیخواهد آدم بكشد، بلكه میخواهد آدم بسازد، ابراهیم و اسماعیل با این همه ایثار و بندگی و ایستادگی در سختترین امتحانات الهی، قهرمانانه فاتح شدند.
قصه ابراهیم و اسماعیل، قصه كشتن و خونریزی نیست بلكه قصه ایثار و استقامت و فداكاری و تسلیم حق بودن است، تا ابراهیمیان تاریخ بدانند كه باید این چنین به سوی خدا رفت، از همه چیز برید و سر به آستان الله نهاد.
چرا كه تا انسان این چنین نفس كش و ابلیس برانداز و ایثارگر و مرد میدان نباشد نمیتواند ابراهیم شود و به امامت برسد، و بر فرق فرقدان كمال تكیه زند و بر ملكوتیان فایق گردد، و خداوند بر او سلام كند، و در قرآن بفرماید: «سلام بر ابراهیم، ما این چنین به نیكوكاران توجه داریم، ابراهیم از بندگان با ایمان ما بود».[7]
این است معنی ایثار، قربانی، انتخاب بزرگ، فداكاری و استقامت و بالأخره همه چیز را برای خدا خواستن و در راه او فدا كردن.
خداوند در قرآن سوره صافات آیه 107 میفرماید:
«وَ فَدَیناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ؛ ما قربانی بزرگی فدای اسماعیل كردیم»
واژه «عظیم» شاید اشاره به این است كه فداكاری ابراهیم آن قدر بزرگ است كه فدا شده آن نیز بزرگ است، نه تنها همان گوسفند كه در آن لحظه نزد ابراهیم آورده شد قربانی شد، بلكه همه سال در مراسم حج، و در تمام نقاط دنیا، مسلمانان روز عید قربان، میلیونها گوسفند یا حیوانات دیگر ذبح میكنند و به یاد ابراهیم قهرمان ایثار میافتند، و خاطره ابراهیم را تجدید مینمایند، به راستی عظیم است، و خداوند این چنین به بنگان مخلص و فداكارش پاداش میدهد و نام بزرگ آنان را جاودانه در سینه زرین ابدیت مینگارد و انسانهای با ایمان تاریخ را بر آن میدارد كه در برابر ابراهیم این چنین تواضع كنند و یاد و حماسه او را فراموش ننمایند و سعی كنند كه در خط ابراهیم گام بردارند و ایثار و گذشت و ترور شیطان را از او و همسر و فرزندش بیاموزند.
و در مناسك حج، كه بر حاجیان واجب شده با زدن هفت سنگ به جمره اُخری، سپس با بیست و یك سنگ، سه ستون سنگی (جمره اولی و وسطی و اخری) را سنگ باران كنند، برای آنست كه در كلاس بزرگ حج، هم چون ابراهیم و همسر و فرزندش به میدان شیطان بروند و مردان و زنان و جوانان، این چنین شیطان را ترور كنند نه اینكه خود مورد ترور شیطان شوند.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . توضیح این كه: ابراهیم میخواست قلبش مالامال از اطمینان شود، و احتیاط میكرد كه مبادا وسوسهای در كار باشد. با توجه به این كه پای كشتن و قربانی كردن در میان بود.
[2] . گرچه قبلاًگفتیم هاجر از دنیا رفت،ولی قول دیگر این است كه هاجر در این وقت، زنده بود، و این مطلب بر همین اساس است ـ ضمناً بعضی معتقدند كه ذبیح، اسحاق بوده نه اسماعیل، بنابراین قول، ساره زنده بوده و در جریان ذبح بوده است، ولی اكثر علمای اسلام معتقدند كه ذبیح، همان اسماعیل بوده است و این موضوع از امام صادق ـ علیه السلام ـ سؤال شد، فرمود: اسماعیل بود (نور الثقلین، ج 4، ص 424) و سخن معروف پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ «انا ابنْ الذبیحین» (من پسر دو قربانی هستم) با توجه به این كه تردیدی نیست آن حضرت از نوادگان اسماعیل است، نیز این مطلب را تأیید میكند،(منظور از قربانی دوم، عبدالله پدر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ است) اما در تورات، اسحاق به عنوان ذبیح معرفی شده، گویی مطلب تورات وارد روایات اسلامی شده است.
[3] . هم اكنون در مراسم حج در منی، سه ستون (به نامهای جَمره اولی و وْسطی و اُخری) به یاد این خاطره، سنگباران میشوند.
[4] . «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ» (صافات ـ102).
[5] . مجمع البیان، ج 7،ص 452؛ تفسیر ابو الفتوح، ج 9، ص 320؛ معراج السعاده، ص 491.
[6] . معراج السعاده، ص 491؛ مجمع البیان، ج 8، ص 453.
[7] . صافات، 109ـ111.
منبع: وبلاگ مذهبی و اعتقادی (http://ashooraeyan61.blogfa.com/post-283.aspx)
پرواز
11-19-2011, 09:36 PM
7-
جنگ بدر
وعده پيروزى مسلمانان در جنگ بدر
« به خاطر بياوريد زماني را كه خداوند به شما وعده مي داد كه بر يكي از دو طايفه پيروز خواهيد شد و شما دوست مي داشتيد طايفه ي غير مسلح براي شما باشد...» ( انفال – 8)
آيا اين پيروزي قابل پيش بيني بود؟
با توجه به وضع ظاهري، پيروزى مسلمانان در جنگ بدر غیر ممکن بود، زيرا:
1) مسلمانان به قصد جنگ حركت نكرده بودند و تجهيزات كافي نداشتند.
2) تعداد سربازان دشمن 950 نفر با 100 اسب و 700 شتر بودند، در حالي كه سربازان اسلام 313 نفر بودند با 2 اسب و 70 شتر.
و خداوند بنا به وعده ای که داده بود(برای اینکه 313 نفر بر 950 نفرغالب ایند) برای یاری مسلمانان 1000 ملایکه را فرستاد. قران می فرماید:
إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُرْدِفِينَ ﴿انفال/9﴾ به خاطر بياوريد زمانى را كه (از شدت وحشت و اضطراب كه از كثرت نفرات دشمن و فزونى تجهيزات جنگى آنها براى شما پيش آمده بود) به خدا پناه برديد و دست حاجت به سوى او دراز كرديد و از وى تقاضاى كمك نموديد خداوند تقاضاى شما را پذيرفت (و فرمود:) من شما را با يك هزار نفر از فرشتگان كه پشت سر هم فرود مىآيند، كمك و يارى مىكنم .
وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلاَّ بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ﴿انفال/10﴾ و خداوند اين وعده را نداد مگر براي اينكه بشارتي بر شما بوده و شما دلهايتان قوي و مطمئن شود، و هيچ ياريي جز از ناحيه خدا نيست كه خدا مقتدري است شايسته كار.
منابع : وبلاگ اسلام-قرآن -اعجاز (http://akshayemazhabi.blogfa.com/post-461.aspx) -کانون تفسیر قرآن (http://www.qurangloss.ir/thread-138.html)
پرواز
12-09-2011, 11:24 AM
8-
مسجد الضرار
پیامبر اسلام «ص» و سپاه سي هزار نفره مهاجرین و انصار بعد از بیست روز توقف در منطقه تبوک پیروزمندانه به مدینه منوره برگشتند قبل از ورود به مدینه جمعی از مخالفین پیامبر اسلام که قبلاٌ دست به برنامه خطرناکی زده بودند که همانا احداث مسجدی در حومه مدینه منوره بود و برای افتتاح آن لحظه شماری میکردند و این مسجد به مسجد الضرار معروف شد مسجدی که به قصد ضرر رساندن به مسلمانان ساخته شد.
توضیح :
در مدینه منوره یک شخص یهودی بود به نام ابوعامر راهب که در زمان جاهلیت آئین نصرانیت را پذیرفته بود و جایگاه خاصی در بین قوم خزرج داشت و زمانی که پیامبر اسلام به مدینه مهاجرت فرمود ابوعامر مخالفت خود را آشکار و سپس به عنوان اعتراض به مکه رفت وبا مشرکین مکه علیه پیامبر اسلام هماهنگ شد و زمانی که قریش در چند جبهه شکست خوردند ابوعامر به روم نزد هرقل رفت و درخواست کمک و همکاری نمود سپس نامه ای به چند نفر از منافقین قومش در مدینه نوشت كه مسجدی بسازند تا در آینده سنگری شود بر علیه اسلام و پیامبر اسلام . قوم خزرج در نزدیکی مسجد قباء اقدام به احداث مسجدی کردند و قبل از عزیمت پیامبر اسلام «ص» به تبوک چند نفر از بانیان خدمت پیامبر اسلام رسیدند و از وی دعوت کردند که مسجد آنان را افتتاح و با قدوم خود و اقامه نماز در آن محله مسجد آنان را متبرک نماید . پیامبر بزرگوار با تواضع خاصی که داشت فرمود فعلاٌ در صدد سفری هستم انشاء الله بعد از بازگشت از سفر در جلسه افتتاح شرکت خواهم کرد در زمان برگشت به مدینه حدود بیست و چهار ساعت قبل از وصول به مدینه منوره حضرت جبرئیل از جانب رب العالمین خدمت پیامبر بزرگوار رسید و آیاتی از قرآن کریم را به وی وحی فرمود که در آیات مورد اشاره خداوند متعال به صورت قطع و یقین به پیامبر اسلام فرمود مسجد جدید الاحداث قوم خزرج برای ضرر به مسلمانان ساخته شده و سنگری است علیه اسلام و جهت تفرقه بین مسلمانان « لا تقم فیه ابداٌ » به آن مسجد وارد نشوید و شرکت شما در افتتاح جایز نیست که توضیح موضوع در آیه 107 و 108 سوره توبه آمده است
107«گروهى ديگر از آنها مسجدى در مدينه اختيار كردند» (وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً).
«ضرر و زيانى» (ضِراراً).
«تقويت مبانى كفر»(وَ كُفْراً).
«ايجاد تفرقه در ميان صفوف مسلمانان» (وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ).
«مركز و كانونى براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه كرده بود (و سوابق سوئش بر همگان روشن بود) بسازند تا از اين پايگاه نفاق، برنامههاى خود را عملى سازند» (وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ).
«و حتى سوگند ياد مىكردند كه ما جز نيكى قصد و نظر ديگرى نداشتيم» (وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنى).
«خداوندى (كه از اسرار درون همه آگاه است و غيب و شهود برايش يكسان مىباشد) گواهى مىدهد كه بطور مسلم آنها دروغگو هستند» (وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ).
108-«هرگز در اين مسجد قيام به عبادت مكن»(لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً).
«شايستهتر اين است كه در مسجدى قيام به عبادت كنى كه شالوده آن در روز نخست بر اساس تقوا گذارده شده است» (لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ).
«گروهى از مردان در آن به عبادت مشغولند كه دوست مىدارند خود را پاكيزه نگه دارند، و خدا پاكيزگان را دوست دارد» (فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ).
و بعد از نزول وحی و روشن شدن توطئه منافقین ، پیامبر اسلام قبل از ورود به مدینه چند نفری را به محل فرستاد و مسجد را خراب و منهدم کردند .
+منابع :
1-پایگاه اینترنتی استاد حاج ماموستا قادری (http://www.aljomeh.org/fa/index.php?option=com_content&view=article&id=128:1388-09-11-14-05-03&catid=37:1388-08-26-08-14-59&Itemid=67) و کانون تفسیر قرآن - سوره ی توبه (http://www.qurangloss.ir/thread-208-page-7.html)
پرواز
01-27-2012, 10:01 AM
9-
داستان حضرت نوح (ع)
داستان حضرت نوح از قدیمترین داستانهای پیامبران و امتهای گذشته است. قوم نوح به پرستش خدایان ساختگی روی آورده بودند و حضرت نوح بارها و بارها سعی در آگاه نمودن آنان كرده بود ولی هر بار او را تكذیب می نمودند و به بهانه های مختلف كه اوبشری همچون دیگر انسانهاست از وی نافرمانی می كردند. حضرت نوح با دعوت ایشان به اندیشیدن در مورد هفت آسمان، پرتو افشانی خورشید و نور ماه و نیز یادآوری نعمتهای زمین از آنها می خواست كه به خدای واحد ایمان آورند اما، آنان هر بار بیش از پیش خداوند را منكر شده و او را دروغگو انگاشتند و می گفتند:
32 هود:
قالوا یـنوح قد جـدلتنا فاكثرت جدلنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصـدقین
گفتند: ای نوح براستی با ما مجادله كردی و چه مجادله دور و درازی هم با ما كردی و اگر راست میگوئی هر چه به ما وعده می دهی (هم اكنون بر سر ما) بیاور.
آنگاه به نوح وحی شد كه از قوم تو جز كسانی كه تاكنون ایمان آورده اند ایمان نخواهند آورد و از آنچه كرده اند اندوهگین مباش.
هود :37
و اصنع الفلك باعیننا و وحینا و لا تخـطبنی فی الذین ظلموا انهم مغرقون
و كشتی را زیر نظر ما و وحی ما بسازو درباره كسانی كه ستم ورزیده اند سخن مگو،كه ایشان غرق شدنی اند.
آنگاه نوح(ع) به دستور خداوند كشتی ساخت و فرمان خداوند نیز سر رسید و آب از چشمه ها فوران كرد و باران عظیمی باریدن گرفت و سیلاب و طوفان شدیدی در گرفت.
سپس به فرمان خداوند مومنان به كشتی سوار شده و از هر جفت جانوری نیز دو تا بر كشتی وارد نمود.
هر لحظه بر میزان آبهای نازله و چشمه ها افزوده میشد و كافرین كه پسر نوح نیز همراه ایشان بود به خیال فرار از طغیان آب به كوهها پناه بردند، اما همه آنان به فرمان خداوند در میان آب های خروشان غرق شدند.
44 هود:
و قیل یـارض ابلعی ماءك و یـسماء اقلعی و غیض الماء و قضی الامر و استوت علی الجودی و قیل بعدا للقوم الظـلمین
و گفته شد كه ای زمین آبت را فرو ببر، و ای آسمان (بارانت را) فرو بند، و آب فروكش كرد و كار به سر انجام رسید و (كشتی) بر (كوه) جودی نشست.
آنگاه به فرمان خداوند باران قطع شد و كشتی به سلامت بر جودی قرار گرفت و بدین ترتیب گناهكاران و كافرین به مجازات عمل خویش رسیدند.
خداوند در قرآن كریم داستان حضرت نوح(ع) را از اخبار غیبی برشمرده كه نه پیامبر و نه قوم او از آن اطلاعی نداشته اند.
49 هود:
تلك من انباء الغیب نوحیها الیك ما كنت تعلمها انت و لا قومك من قبل هـذا فاصبر ان العـقبة للمتقین
این از اخبار غیبی است كه بر تو وحی می كنیم، نه تو و نه قومت پیش از این آنها را نمی دانستید ، پس شكیبائی پیشه كن كه نیك سرانجامی از آن پرهیزگاران است
+منبع:داستان های جذاب و خواندنی (http://mstory.mihanblog.com/post/34)
پرواز
07-13-2012, 09:10 AM
10-
داستان اصحاب حجر
سوره ی حجر-(آيه 80)- و اما در مورد «اصحاب الحجر»، همان قوم سركشى كه در سرزمينى به نام «حجر» زندگى مرفهى داشتند و پيامبر بزرگشان «صالح» براى هدايت آنها مبعوث شد، چنين مىگويد: «و اصحاب حجر، فرستادگان خدا را تكذيب كردند» (وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ).
اين نكته قابل توجه است كه قرآن در مورد اصحاب الحجر- و همچنين در مورد قوم نوح و قوم شعيب و قوم لوط در آيات سوره شعراء به ترتيب آيه 105 و 123 و 160 و بعضى ديگر از اقوام پيشين- مىگويد: آنها «پيامبران» را تكذيب كردند، در حالى كه ظاهر امر چنين نشان مىدهد كه هر كدام يك پيامبر بيشتر نداشتند و تنها او را تكذيب نمودند.
اين تعبير شايد به خاطر آن است كه برنامه و هدف پيامبران، آنچنان با يكديگر پيوستگى دارد كه تكذيب يكى از آنها تكذيب همه آنها خواهد بود.
(آيه 81)- به هر حال قرآن در باره «اصحاب الحجر» چنين ادامه مىدهد:
«و ما آيات خود را به آنان داديم ولى آنها از آن روى گرداندند»! (وَ آتَيْناهُمْ آياتِنا فَكانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ).
تعبير به «اعراض» (روى گرداندن) نشان مىدهد كه آنها حتى حاضر نبودند اين آيات را بشنوند و يا به آن نظر بيفكنند.
(آيه 82)- اما به عكس در كار زندگى دنيايشان آن قدر سخت كوش بودند كه:
«براى خود خانههاى امن و امانى در دل كوهها مىتراشيدند» (وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً آمِنِينَ).
عجيب است كه انسان براى چند روز زندگى دنيا اين همه محكم كارى مىكند، ولى براى زندگى جاويدان و ابديش آنچنان سهل انگار است كه حتى گاهى حاضر به شنيدن سخن خدا و نظر افكندن در آيات او نيست!
(آيه 83)- خوب، چه انتظارى در باره چنين قومى مىتوان داشت، جز اين كه طبق قانون «انتخاب اصلح الهى» و ندادن حق ادامه حيات به اقوامى كه بكلى فاسد و مفسد مىشوند، بلاى نابود كنندهاى بر سر آنها فرود آيد و نابودشان سازد، لذا قرآن مىگويد: «سر انجام صيحه (آسمانى) صبحگاهان دامانشان را گرفت» (فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ).
اين صيحه صداى صاعقه مرگبارى بوده كه بر خانههاى آنها فرود آمد.
(آيه 84)- نه آن كوههاى سر به آسمان كشيده و نه آن خانههاى امن و امان و نه اندام نيرومند اين قوم سركش و نه آن ثروت سرشار، هيچ كدام نتوانستند در برابر اين عذاب الهى مقاومت كنند، لذا در پايان داستان آنها مىفرمايد:
«و آنچه را به دست آورده بودند، آنان را از عذاب الهى نجات نداد» (فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ).
+منبع:برگزیده تفسیر نمونه-سوره ی حجر (http://www.qurangloss.ir/thread314-3.html)
پرواز
07-17-2012, 02:11 PM
11-
وحی به زنبور عسل
سوره ی نحل -
(آيه 68)- پروردگارت به زنبور عسل وحى فرستاد! در اينجا لحن قرآن به طرز شگفت انگيزى تغيير مىيابد و در عين ادامه دادن بحثهاى پيشين در زمينه نعمتهاى مختلف الهى و بيان اسرار آفرينش، سخن از «زنبور عسل» (نحل) و سپس خود عسل به ميان مىآورد، اما در شكل يك مأموريت الهى و الهام مرموز كه نام «وحى» بر آن گذارده شده است.
نخست مىگويد:
«و پروردگار تو به زنبور عسل، وحى كرد كه خانههايى از كوهها و درختان و داربستهايى كه مردم مىسازند انتخاب كن» (وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ).
«وحى» در اينجا همان فرمان غريزه و انگيزهها و الهام ناخودآگاهى است كه خداوند در جانداران مختلف آفريده است.
نخستين مأموريت زنبوران در اين آيه مأموريت خانه سازى ذكر شده، و اين شايد به خاطر آن است كه مسأله مسكن مناسب نخستين شرط زندگى است و به دنبال آن فعاليتهاى ديگر امكان پذير مىشود.
(آيه 69)- بعد دومين مأموريت زنبور عسل شروع مىشود چنانكه قرآن مىگويد: ما به او الهام كرديم كه:
«سپس از تمام ثمرات تناول كن» (ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ).
«و راههايى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده به راحتى بپيما» (فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا).
سر انجام آخرين مرحله مأموريت آنها را (به صورت يك نتيجه) اين چنين بيان مىكند:
«از درون زنبوران عسل نوشيدنى مخصوصى خارج مىشود كه رنگهاى مختلفى دارد» (يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ).
رنگ عسل بر حسب آن كه بر چه گل و ثمرهاى نشسته و از آن بهره گيرى كرده تفاوت مىكند.
«در اين (شراب حلال) داروى شفابخش مهمى براى مردم است» (فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ).
مىدانيم در گلها و گياهان، داروهاى حيات بخشى نهفته شده است و جالب اين كه دانشمندان از طريق تجربه به اين حقيقت رسيدهاند كه زنبوران به هنگام ساختن عسل آن چنان ماهرانه عمل مىكنند كه خواص درمانى و دارويى گياهان كاملا به عسل منتقل شده و محفوظ مىماند!
«و در اين (ماجراى برنامه زندگى زنبوران عسل و ارمغانى كه آنها براى جهان انسانيت مىآورند، كه هم غذاست، هم شفا و هم درس زندگى) نشانه روشنى (از عظمت و قدرت پروردگار) است براى جمعيتى كه مىانديشند» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ).
+منبع: (http://www.qurangloss.ir/thread315-3.html)برگزیده تفسیر نمونه-سوره ی (http://www.qurangloss.ir/thread314-3.html)نحل (http://www.qurangloss.ir/thread315-3.html)
پرواز
07-24-2012, 09:06 AM
12
داستان پیامبری که خداوند او را یکصد سال می میراند (اثبات معاد)
آیه 259-سوره ی بقره
به نام خدا
(آيه 259)- در اين آيه سرگذشت يكى ديگر از انبياء پيشين بيان شده، كه مشتمل بر شواهد زندهاى بر مسائل معاد است.
آيه اشاره به سرگذشت كسى مىكند كه در اثناى سفر خود در حالى كه بر مركبى سوار بود و مقدارى آشاميدنى و خوراكى همراه داشت از كنار يك آبادى گذشت در حالى كه به شكل وحشتناكى در هم ريخته و ويران شده بود و اجساد و استخوانهاى پوسيده ساكنان آن به چشم مىخورد هنگامى كه اين منظره وحشتزا را ديد گفت چگونه خداوند اين مردگان را زنده مىكند؟ شرح بيشتر اين ماجرا را از زبان قرآن بشنويم.
مىفرمايد: «يا همانند كسى كه از كنار يك آبادى عبور مىكرد در حالى كه ديوارهاى آن به روى سقفها فرو ريخته بود، (و اجساد و استخوانهاى اهل آن در هر سو پراكنده بود، او از روى تعجب با خود) گفت: چگونه خدا اينها را بعد از مرگ زنده مىكند»! (أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها).
در ادامه مىفرمايد: «خداوند او را يكصد سال ميراند، سپس او را زنده كرد و به او گفت: چقدر درنگ كردى؟ گفت: يك روز يا قسمتى از يك روز، فرمود (نه) بلكه يكصد سال درنگ كردى» (فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ).
سپس براى اين كه آن پيامبر، اطمينان بيشترى به اين مسأله پيدا كند، به او دستور داده شد كه به غذا و نوشيدنى و همچنين مركب سواريش كه همراه داشته، نگاهى بيفكند كه اولى كاملا سالم مانده بود و دومى به كلى متلاشى شده بود، تا هم گذشت زمان را مشاهده كند، و هم قدرت خدا را بر نگهدارى هر چه اراده داشته باشد، مىفرمايد: به او گفته شد «پس حالا نگاه كن به غذا و نوشيدنيت (كه همراه داشتى ببين كه با گذشت سالها) هيچ گونه تغيير نيافته» (فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ).
بنابراين، خدايى كه مىتواند غذا و نوشيدنى تو را كه قاعدتا بايد زود فاسد گردد، به حال اول نگهدارد، زنده كردن مردگان براى او مشكل نيست، زيرا ادامه حيات چنين غذاى فاسد شدنى كه عمر آن معمولا بسيار كوتاه است، در اين مدت طولانى سادهتر از زنده كردن مردگان نيست.
سپس مىافزايد: «ولى نگاه به الاغ خود كن (كه چگونه از هم متلاشى شده براى اين كه اطمينان به زندگى پس از مرگ پيدا كنى) و تو را نشانهاى براى مردم قرار دهيم» آن را زنده مىسازيم (وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ).
به هر حال در تكميل همين مسأله مىافزايد: «به استخوانها نگاه كن (كه از مركب سواريت باقى مانده) و ببين چگونه آنها را بر مىداريم و به هم پيوند مىدهيم و گوشت بر آن مىپوشانيم» (وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً).
و در پايان آيه مىفرمايد: «هنگامى كه با مشاهده اين نشانههاى واضح (همه چيز) براى او روشن شد گفت: مىدانم كه خدا بر هر كارى قادر است» (فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ).
در باره اين كه او كداميك از پيامبران بوده مشهور و معروف اين است كه «عزير» بوده و در حديثى از امام صادق عليه السّلام اين موضوع تأييد شده است.
+منبع:تفسیر سوره ی بقره
پرواز
07-28-2012, 10:55 AM
13
مائده ی آسمانی
مائده-(آيه 112)- سپس اشاره به جريان معروف نزول مائده آسمانى كرده، مىگويد:
«ياران خاص مسيح به عيسى گفتند: آيا پروردگار تو مىتواند غذايى از آسمان براى ما بفرستد»؟ (إِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ).
مسيح از اين تقاضا كه بوى شك و ترديد مىداد پس از آوردن آن همه آيات و نشانههاى ديگر نگران شد و به آنها هشدار داد و گفت:
«از خدا بترسيد اگر ايمان داريد» (قالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).
(آيه 113)- ولى به زودى به اطلاع عيسى رسانيدند كه ما هدف نادرستى از اين پيشنهاد نداريم، و غرض ما لجاجتورزى نيست بلكه
«گفتند: مىخواهيم از اين مائده بخوريم (و علاوه بر نورانيتى كه بر اثر تغذيه از غذاى آسمانى در قلب ما پيدا مىشود، زيرا تغذيه بطور مسلم در روح انسان مؤثر است) قلب ما اطمينان و آرامش پيدا كند و با مشاهده اين معجزه بزرگ به سر حد عين اليقين برسيم و بدانيم آنچه به ما گفتهاى راست بوده و بتوانيم بر آن گواهى دهيم» (قالُوا نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْها وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَ نَكُونَ عَلَيْها مِنَ الشَّاهِدِينَ).
(آيه 114)- هنگامى كه عيسى از حسن نيت آنها در اين تقاضا آگاه شد، خواسته آنها را به پيشگاه پروردگار به اين صورت منعكس كرد:
«خداوندا! مائدهاى از آسمان براى ما بفرست كه عيدى براى اول و آخر ما باشد، و نشانهاى از ناحيه تو محسوب شود و به ما روزى ده، تو بهترين روزى دهندگان هستى» (قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عِيداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آيَةً مِنْكَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ).
(آيه 115)- خداوند اين دعايى را كه از روى حسن نيت و اخلاص صادر شده بود اجابت كرد، و به آنها
«فرمود: من چنين مائدهاى را بر شما نازل مىكنم، ولى توجه داشته باشيد، بعد از نزول اين مائده مسؤوليت شما بسيار سنگينتر مىشود و با مشاهده چنين معجزه آشكارى هر كس بعد از آن، راه كفر را بپويد او را چنان مجازاتى خواهم كرد كه احدى از جهانيان را چنين مجازاتى نكرده باشم»! (قالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ).
پرواز
08-02-2012, 09:53 AM
14-
مژده تولد اسحاق
سوره هود
71-
«به دنبال آن به او بشارت داديم كه اسحاق از او متولد خواهد شد و پس از اسحاق، يعقوب» از اسحاق متولد مىگردد، (فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ).
در حقيقت هم به او بشارت فرزند دادند، و هم «نوه»، يكى اسحاق و ديگرى يعقوب كه هر دو از پيامبران خدا بودند.
(آيه 72)- همسر ابراهيم «ساره» كه با توجه به سن زياد خود و همسرش سخت از دارا شدن فرزند مأيوس و نوميد بود، با لحن بسيار تعجب آميزى
«فرياد كشيد كه اى واى بر من! آيا من فرزند مىآورم در حالى كه پيرزنم، و شوهرم نيز پير است، اين مسأله بسيار عجيبى است»!؟ (قالَتْ يا وَيْلَتى أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ).
(آيه 73)- به هر حال رسولان پروردگار فورا او را از اين تعجب در آوردند، و سوابق نعمتهاى فوق العاده الهى را بر اين خانواده و نجات معجز آسايشان را از چنگال حوادث يادآور شدند و به او
«گفتند: آيا از فرمان خداوند تعجب مىكنى»؟(قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ).
در حالى كه
«رحمت خدا و بركاتش بر شما اهل بيت بوده و هست» (رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ).
همان خدايى كه ابراهيم را از چنگال نمرود ستمگر رهايى بخشيد، و در دل آتش سالم نگاه داشت.
اين رحمت و بركت الهى تنها آن روز و آن زمان نبود بلكه در اين خاندان همچنان ادامه داشته و دارد، چه بركتى بالاتر از وجود پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و امامان معصوم كه در اين خاندان آشكار شدهاند.
و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر، فرشتگان گفتند:
«او (خدايى است) كه حميد و مجيد است» (إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ).
پرواز
09-02-2012, 05:22 AM
15-
نسب و سرگذشت لوط (ع)
سوره اعراف-
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
(آيه 80)- سرنوشت دردناك قوم لوط:
«به خاطر بياوريد لوط پيامبر را هنگامى كه به قوم خود گفت: آيا شما عمل زشت و ننگينى انجام مىدهيد كه احدى از جهانيان تاكنون مرتكب آن نشده است»؟
(وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ).
(آيه 81)- در اين آيه گناهى را كه در آيه قبل بطور سر بسته ذكر شده بود، تشريح مىكند و مىگويد:
«شما از روى شهوت به سراغ مردان مىرويد، و از زنان صرف نظر مىكنيد» (إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ).
و در پايان آيه به عنوان تأكيد مىگويد:
«بلكه شما جمعيت اسراف كاريد» (بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ).
يعنى از حدود الهى قدم بيرون گذارده و در سنگلاخ انحراف و تجاوز از مرز فطرت سرگردان شدهايد.
نسب و سرگذشت لوط (ع)
فارابی درباره ی حضرت لوط (ع) و نام وی می گوید :
گفته شده است لوط عربی است و اصل آن از لَوط به معنای چسبندگی است .
آن حضرت به این مناسبت اوط نامیده شد که دوستی وی به قلب حضرت ابراهیم (ع) چسبید . او پسر هاران بن تارخ , یعنی برادر زاده ابراهیم (ع) بود . خداوند او را به پنج شهر در ناحیه اردن فرستاد که "موءتفکات"نام گرفتند و هیچ کدام از قوم وی به او ایمان نیاوردند و از اعمال زشت خود اعراض نکردند .
از آیات قرآن نیز استفاده می شود که او به حضرت ابراهیم (ع) ایمان آورد و با آن حضرت به سرزمین مقدس شامات مهاجرت کرد و سپس به سوی قومی که برای اولین بار مرتکب گناه زشت همجنس گرایی شده بودند , فرستاده شد . طبق نقل تاریخ , آن قوم در سرزمین سَدوم زندگی می کردند . به همین جهت هنگامی که قومش را انذار کرد , در پاسخ او گفتند " خاندان لوط را از شهر و دیار خود بیرون کنید ... " زیرا آنها اهل آن سرزمین نبودند .
در آخر نیز خدا به لطف خود , لوط و خانواده اش به جز همسرش را نجات بخشید و فرشتگان الهی , آن قوم را سنگ باران و سرزمین آنان را زیرو و رو کردند .
+منبع: قرآن حکیم و شرح آیات منتخب -حضرت آیت الله مکارم شیرازی
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.