توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سوره صافّات [37]
امیرحسین
08-26-2011, 03:23 PM
سوره صافّات [37]
اين سوره در «مكّه» نازل شده، و 182 آيه است.
محتواى سوره:
بطور كلى محتواى اين سوره در پنج بخش خلاصه مىشود.
بخش اول: بحثى پيرامون گروههائى از ملائكه و فرشتگان خداوند، و در مقابل آنها گروهى از شياطين سركش و سرنوشت آنها را مطرح مىسازد.
بخش دوم: از كفار، و انكارشان نسبت به نبوت و معاد، و عاقبت كار آنها در قيامت سخن مىگويد، و گرفتارى تمام آنها در چنگال عذاب الهى، و نيز بخشى از نعمتهاى مهم بهشتى و لذات و زيبائيها و شادكاميهاى بهشتيان را شرح مىدهد.
بخش سوم: قسمتى از تاريخ انبياى بزرگى، مانند «نوح» و «ابراهيم» و «اسحاق» و «موسى» و «هارون» و «الياس» و «لوط» و «يونس» را به صورت فشرده و در عين حال بسيار مؤثر و نافذ بازگو مىكند، ولى بحث در باره «ابراهيم» قهرمان بت شكن، مشروحتر آمده است.
بخش چهارم: از يكى از انواع شرك كه مىتوان آن را «بدترين نوع شرك» دانست. يعنى اعتقاد به رابطه خويشاوندى ميان خداوند و جن و خداوند و فرشتگان بحث مىكند.
و سر انجام بخش پنجم كه آخرين بخش اين سوره است، و در چند آيه كوتاه مطرح شده، پيروزى لشكر حق را بر لشكر كفر و شرك و نفاق، و گرفتار شدن آنها را در چنگال عذاب الهى، ضمن تنزيه و تقديس پروردگار بيان مىدارد.
امیرحسین
08-26-2011, 03:24 PM
فضيلت تلاوت سوره:
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله آمده است:
«كسى كه سوره صافات را بخواند به عدد هر جن و شيطانى ده حسنه به او داده مىشود، و شياطين متمرد از او فاصله مىگيرند، و از شرك پاك مىشود و دو فرشتهاى كه مأمور حفظ او هستند در قيامت در باره او شهادت مىدهند كه به رسولان خداوند ايمان داشته است».
و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام چنين مىخوانيم: «كسى كه سوره صافات را در هر روز جمعه بخواند از هر آفتى محفوظ مىماند، و هر بلائى در زندگى دنيا از او دفع مىگردد، خداوند وسيعترين روزى را در اختيارش مىگذارد، و او را در مال و فرزندان و بدن، گرفتار زيانهاى شيطان رجيم و گردنكشان عنود نمىسازد، و اگر در آن روز و شب از دنيا برود خداوند او را شهيد مبعوث مىكند، و شهيد مىميراند، و او را در بهشت با شهدا هم درجه مىسازد».
هدف از تلاوت، انديشه و سپس اعتقاد و بعد از آن عمل است، و بدون شك كسى كه تلاوت اين سوره را با اين كيفيت انجام دهد هم از شر شياطين محفوظ خواهد ماند، هم از شرك پاك مىگردد، و با داشتن اعتقاد صحيح و اعمال صالح در زمره شهيدان قرار خواهد گرفت.
ضمنا نامگذارى اين سوره به نام «صافّات» به مناسبت آيه اول آن است.
امیرحسین
08-26-2011, 03:25 PM
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
(آيه 1)- فرشتگانى كه آماده انجام مأموريتند: اين سوره نخستين سوره از قرآن مجيد است كه اولين آيات آن با سوگندها شروع مىشود، سوگندهائى انديشه انگيز، كه فكر انسان را همراه خود به جوانب مختلف اين جهان مىكشاند.
درست است كه خداوند از همه راستگويان راستگوتر است، و نيازى به سوگند ندارد، ولى توجه به دو نكته مشكل سوگند را در تمام آيات قرآن كه از اين به بعد گهگاه با آن سر و كار داريم حل خواهد كرد.
نخست اين كه: هميشه سوگند به امور پر ارزش و مهم ياد مىكنند، بنابر اين سوگندهاى قرآن دليل بر عظمت و اهميت امورى است كه به آنها سوگند ياد شده.
ديگر اين كه سوگند هميشه براى تأكيد است، و دليل بر اين است كه امورى كه براى آن سوگند ياد شده از امور كاملا جدى و مؤكد است.
به هر حال در آغاز اين سوره به نام سه گروه برخورد مىكنيم كه به آنها سوگند ياد شده است.
نخست مىفرمايد: «قسم به آنها كه صف كشيدهاند و صفوف خود را منظم ساختهاند»! (وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا).
(آيه 2)- «همانها كه قويا نهى مىكنند و باز مىدارند» (فَالزَّاجِراتِ زَجْراً).
(آيه 3)- «و آنها كه پى در پى تلاوت ذكر مىكنند» (فَالتَّالِياتِ ذِكْراً).
معروف و مشهور آن است كه توصيفات فوق اوصافى است براى گروههائى از فرشتگان.
گروههائى كه براى انجام فرمان الهى در عالم هستى به صف ايستاده و آماده فرمانند.
گروههائى از فرشتگان كه انسانها را از معاصى و گناه باز مىدارند، و وسوسههاى شياطين را در قلوب آنها خنثى مىكنند، و يا مأمور ابرهاى آسمانند و آنها را به هر سو مىرانند و آماده آبيارى سرزمينهاى خشك مىكنند.
و بالاخره گروههائى از فرشتگان كه آيات كتب آسمانى را به هنگام نزول وحى بر پيامبران مىخوانند.
امیرحسین
08-26-2011, 03:25 PM
(آيه 4)- اكنون ببينيم اين سوگندهاى پر محتوا سوگند به صفوف فرشتگان و انسانها براى چه منظورى بوده است؟
آيه شريفه اين مطلب را روشن ساخته، مىگويد: «معبود شما مسلما يكتاست» (إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ).
سوگند به آن مقدساتى كه گفته شد بتها همه بر بادند، و هيچ گونه شريك و شبيه و نظيرى براى پروردگار نيست.
(آيه 5)- سپس مىافزايد: «همان پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن دو قرار دارد، و پروردگار مشرقها»! (رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ).
خورشيد آسمان در هر روز از سال از نقطهاى غير از نقطه روز قبل و بعد طلوع مىكند، و فاصله اين نقاط با يكديگر آنقدر منظم و دقيق است كه حتى يك هزارم ثانيه كم و زياد نمىشود، و هزاران هزار سال است كه نظم «مشارق شمس» بر قرار مىباشد. در طلوع و غروب ستارگان ديگر نيز همين نظام حكمفرماست.
(آيه 6)- پاسدارى آسمان از نفوذ شياطين! در آيات گذشته سخن از صفوف مختلف فرشتگان الهى بود و در اينجا از نقطه مقابل آنها، يعنى گروههاى شياطين و سرنوشت آنها، سخن مىگويد، و مىتواند مقدمهاى باشد براى ابطال اعتقاد جمعى از مشركان كه شياطين و جن را معبود خود قرار مىدادند.
نخست مىگويد: «ما آسمان نزديك [پائين] را با ستارگان آراستيم» (إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ).
به راستى منظره ستارگان آسمان آنقدر زيباست كه هرگز چشم از ديدن آن خسته نمىشود، بلكه خستگى را از تمام وجود انسان بيرون مىكند هر چند اين مسائل در عصر و زمان ما براى شهر نشينانى كه در دود كارخانهها غوطهورند، و طبعا آسمانى تاريك و سياه دارند چندان مفهوم نيست، ولى روستانشينان هنوز مىتوانند ناظر اين گفته قرآنى يعنى تزيين آسمان با ستارگان درخشان باشند.
امیرحسین
08-26-2011, 03:26 PM
(آيه 7)- در اين آيه به محفوظ بودن صحنه آسمان از نفوذ شياطين اشاره كرده، مىگويد: «ما آن را از هر شيطان خبيث و عارى از خير و نيكى حفظ كرديم» (وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ).
(آيه 8)- سپس مىافزايد: «آنها نمىتوانند به (سخنان) فرشتگان عالم بالا گوش فرا دهند (و هرگاه چنين كنند) از هر سو هدف (تيرهاى شهاب) قرار مىگيرند»! (لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ).
(آيه 9)- آرى «آنها به شدت به عقب رانده مىشوند (و از صحنه آسمان طرد مىگردند) و براى آنان مجازاتى دائم است» (دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ).
اشاره به اين كه نه تنها شياطين از نزديك شدن به عرصه آسمان منع و طرد مىشوند بلكه سر انجام گرفتار عذاب دائم نيز مىگردند.
(آيه 10)- در اين آيه به گروهى از شياطين سركش و جسور اشاره مىكند كه قصد صعود به عرصه بلند آسمان مىكنند، مىفرمايد: «مگر آنها كه در لحظهاى كوتاه براى استراق سمع به آسمان نزديك شوند كه شهاب ثاقب آنها را تعقيب مىكند» و مىسوزاند (إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ).
«شهاب» در اصل به معنى شعلهاى است كه از آتش افروخته زبانه مىكشد، و به شعلههاى آتشينى كه در آسمان به صورت خط ممتد ديده مىشود نيز مىگويند.
مىدانيم اينها ستاره نيستند، بلكه شبيه ستارگانند، قطعات سنگهاى كوچكى هستند كه در فضا پراكندهاند، و هنگامى كه در حوزه جاذبه زمين قرار گيرند به سوى زمين جذب مىشوند، و بر اثر سرعت و شدت برخورد آنها با هواى اطراف زمين مشتعل و برافروخته مىشوند.
«ثاقب» به معنى نافذ و سوراخ كننده است، و در اينجا اشاره به اين است كه به هر موجودى اصابت كند آن را سوراخ كرده و آتش مىزند.
امیرحسین
08-26-2011, 03:26 PM
(آيه 11)- آنها كه هرگز حق را پذيرا نمىشوند! قرآن همچنان مسأله رستاخيز و مخالفت منكران لجوج را تعقيب مىكند و به دنبال بحث گذشته از قدرت خداوند و خالق آسمان و زمين بر همه چيز مىفرمايد: «از آنها بپرس آيا آفرينش (و معاد) آنان سختتر است يا آفرينش فرشتگان» و آسمانها و زمين (فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا).
آرى «ما آنها را از گل چسبندهاى آفريديم»! (إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِينٍ لازِبٍ).
گويا مشركان كه منكر معاد بودند بعد از شنيدن آيات گذشته در مورد آفرينش آسمان و زمين و فرشتگان اظهار داشتند، آفرينش ما از آن مهمتر است.
قرآن در پاسخ آنها مىگويد: آفرينش انسانها در مقابل آفرينش زمين و آسمان پهناور و فرشتگانى كه در اين عوالم هستند چيز مهمى نيست، چرا كه مبدأ آفرينش انسان يك مشت خاك چسبنده بيش نبوده است.
زيرا مبدأ آفرينش انسان نخست «خاك» بود سپس با «آب» آميخته شد، كم كم به «صورت لجن بدبوئى» درآمد و بعد به صورت «گل چسبندهاى» شد و با اين بيان ميان تعبيرات گوناگون در آيات قرآن مجيد جمع مىشود.
(آيه 12)- سپس مىافزايد: «تو از (انكار آنها نسبت به معاد) تعجب مىكنى ولى آنها (معاد را) مسخره مىكنند» (بَلْ عَجِبْتَ وَ يَسْخَرُونَ).
تو آنقدر با قلب پاكت مسأله را واضح مىبينى كه از انكار آن در شگفتى فرو مىروى، و اما اين ناپاك دلان آنقدر آن را محال مىشمرند كه به استهزا بر مىخيزند.
(آيه 13)- عامل اين زشتكاريها تنها نادانى و جهل نيست، بلكه لجاجت و عناد است، لذا «هنگامى كه به آنها يادآورى شود (يادآورى دلائل معاد و مجازات الهى) هرگز متذكر نمىگردند» و همچنان به راه خويش ادامه مىدهند (وَ إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ).
امیرحسین
08-26-2011, 03:26 PM
(آيه 14)- حتى از اين بالاتر «هرگاه معجزهاى (از معجزات تو) را ببينند (نه تنها به سخريه و استهزا مىپردازند بلكه) ديگران را نيز به مسخره كردن وا مىدارند»! (وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ).
(آيه 15)- «و مىگويند: اين فقط سحر آشكارى است» و نه چيز ديگر! (وَ قالُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ).
(آيه 16)- آيا ما و پدرانمان زنده مىشويم؟ قرآن همچنان گفتگوهاى منكران معاد و پاسخ به آنها را ادامه مىدهد.
نخست استبعاد منكران رستاخيز را به اين صورت منعكس مىكند: آنها مىگفتند: «آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك و استخوان شديم بار ديگر برانگيخته خواهيم شد»؟! (أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ).
(آيه 17)- و از اين بالاتر اين كه «و آيا پدران نخستين ما نيز برانگيخته مىشوند»؟! (أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ).
همانها كه جز مشتى استخوان پوسيده، يا خاكهاى پراكنده وجودشان باقى نمانده است، چه كسى مىتواند اين اجزاى متفرق را جمع كند؟ و چه كسى مىتواند لباس حيات بر آنان بپوشاند؟
اما اين كوردلان فراموش كرده بودند كه روز نخست همه خاك بودند، و از خاك آفريده شدند، اگر در قدرت خدا شك داشتند بايد بدانند خداوند يك بار قدرت خود را به اينها نشان داده بود، و اگر در قابليت خاك مردد بودند، آن هم يك بار به ثبوت رسيده بود.
(آيه 18)- سپس قرآن به كوبندهترين پاسخها در برابر آنها پرداخته، به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله مىفرمايد: «به آنها بگو: آرى (همه شما، و نياكانتان مبعوث مىشويد) در حالى كه ذليل و خوار و كوچك خواهيد بود»؟! (قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ).
(آيه 19)- گمان مىكنيد زنده كردن شما و همه پيشينيان براى خداوند قادر و توانا كار مشكلى است، و عمل مهم سنگينى مىباشد؟ نه «تنها يك صيحه عظيم (از ناحيه مأمور پروردگار زده مىشود) ناگهان همه (از قبرها برمىخيزند، و جان مىگيرند و با چشم خود صحنه محشر را كه تا آن روز تكذيب مىكردند) نگاه مىكنند»! (فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ يَنْظُرُونَ).
امیرحسین
08-26-2011, 03:27 PM
(آيه 20)- اينجاست كه ناله اين مشركان مغرور و خيرهسر كه نشانه ضعف و زبونى و بيچارگى آنهاست بر مىخيزد، «و مىگويند: اى واى بر ما اين روز جزاست»! (وَ قالُوا يا وَيْلَنا هذا يَوْمُ الدِّينِ).
آرى! هنگامى كه چشمشان به دادگاه عدل الهى، و شهود و قضات اين دادگاه، و علائم و نشانههاى مجازات مىافتد بىاختيار ناله و فرياد سر مىدهند و با تمام وجود اعتراف به حقانيت رستاخيز مىكنند، اعترافى كه نمىتواند هيچ مشكلى را براى آنها حل كند.
(آيه 21)- اينجاست كه از ناحيه خداوند يا فرشتگان او به آنها خطاب مىشود آرى «امروز همان روز جدائى است كه شما آن را تكذيب مىكرديد» (هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ). جدائى حق از باطل، جدائى صفوف بدكاران از نيكوكاران، و روز داورى پروردگار بزرگ.
طبيعت اين دنيا آميزش و اختلاط حق و باطل است، در حالى كه طبيعت رستاخيز جدائى اين دو از يكديگر مىباشد.
(آيه 22)- سپس خداوند به فرشتگانى كه مأمور كوچ دادن مجرمان به دوزخند فرمان مىدهد: «ظالمان و هم رديفان آنها و آنچه را مىپرستيدند جمع آورى كنيد» (احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ).
(آيه 23)- آرى آنچه را «جز خدا (مىپرستيدند) حركت دهيد و به سوى دوزخ هدايتشان كنيد»! (مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلى صِراطِ الْجَحِيمِ).
آرى! يك روز به سوى «صراط مستقيم» هدايت شدند ولى پذيرا نگشتند، اما امروز بايد به «صراط جحيم» هدايت شوند و مجبورند بپذيرند! اين سرزنشى است گرانبار كه اعماق روح آنها را مىسوزاند.
امیرحسین
08-26-2011, 03:27 PM
(آيه 24)- دانستيم كه فرشتگان مجازات، ظالمان و همفكران آنها را به ضميمه بتها و معبودان دروغين يك جا كوچ مىدهند و به سوى جاده جهنم هدايت مىكنند.
در ادامه اين سخن قرآن مىگويد: در اين هنگام خطاب صادر مىشود «آنها را متوقف سازيد چون بايد مورد بازپرسى قرار گيرند» (وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ).
آرى! در اين كه پيرامون چه چيز سؤال مىشود؟ در روايت معروفى كه از طرق اهل سنت و شيعه نقل شده آمده است كه از «ولايت على عليه السّلام سؤال مىشود».
ولى اين يك مصداق روشن است، چرا كه در آن روز از همه چيز سؤال مىشود، از عقائد، از توحيد، و ولايت، از گفتار و كردار، و از نعمتها و مواهبى كه خدا در اختيار انسان گذارده است.
(آيه 25)- به هر حال اين دوزخيان بينوا كه به مسير جهنم هدايت مىشوند دستشان از همه جا بريده و كوتاه مىگردد، در اين هنگام به آنها گفته مىشود شما كه در دنيا در مشكلات به هم پناه مىبرديد، و از يكديگر كمك مىگرفتيد «چرا در اينجا از هم يارى نمىطلبيد»؟! (ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ).
آرى! تمام تكيه گاههائى كه در دنيا براى خود مىپنداشتيد همه در اينجا ويران گشته است، نه از يكديگر مىتوانيد كمك بگيريد، و نه معبودهايتان به يارى شما مىشتابند، كه آنها خود نيز بيچاره و گرفتارند.
(آيه 26)- در اين آيه مىافزايد: «بلكه آنها در آن روز در برابر فرمان خدا تسليم و خاضعند» و قدرت هيچ گونه اظهار وجود تا چه رسد به مخالفت ندارند (بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ).
(آيه 27)- اينجاست كه آنها به سرزنش يكديگر بر مىخيزند و هر يك اصرار دارد گناه خويش را به گردن ديگرى بيندازد، دنباله روان، رؤسا و پيشوايان خود را مقصر مىشمرند، و پيشوايان پيروان خود را، و در اين حال «رو به يكديگر كرده و از هم مىپرسند ...» (وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ).
(آيه 28)- پيروان گمراه به پيشوايان گمراه كننده خود «مىگويند: (شما رهبران گمراهى بوديد كه به ظاهر) از طريق خيرخواهى و نيكى وارد شديد» اما جز فريب چيزى در كارتان نبود! (قالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْيَمِينِ).
ما كه به حكم فطرت طالب نيكيها و پاكيها و سعادتها بوديم دعوت شما را لبيك گفتيم، آرى تمام گناهان ما به گردن شما است، ما جز حسن نيت و پاكدلى سرمايهاى نداشتيم و شما ديو سيرتان دروغگو نيز جز فريب و نيرنگ چيزى در بساط نداشتيد!
امیرحسین
08-26-2011, 03:28 PM
(آيه 29)- به هر حال پيشوايان آنها نيز سكوت نخواهند كرد و در پاسخ «مىگويند: شما خودتان اهل ايمان نبوديد» تقصير ما چيست! (قالُوا بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ).
اگر مزاج شما آماده انحراف نبود، اگر شما خود طالب شر و شيطنت نبوديد، كجا به سراغ ما مىآمديد؟ چرا به دعوت انبيا و نيكان و پاكان پاسخ نگفتيد؟
و همين كه ما يك اشارت كرديم با سر دويديد؟ پس معلوم مىشود عيب در خود شماست، برويد و خودتان را ملامت كنيد!
(آيه 30)- دليل ما روشن است «ما هيچ گونه سلطهاى بر شما نداشتيم» و زور و اجبارى در كار نبود! (وَ ما كانَ لَنا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ).
«بلكه خود شما قومى طغيانگر و متجاوز بوديد» و خلق و خوى ستمگرى شما باعث بدبختيتان شد (بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغِينَ).
و چه دردناك است كه انسان ببيند رهبر و پيشواى او كه يك عمر دل به او بسته بود موجبات بدبختى او را فراهم كرده است، سپس از او بيزارى مىجويد.
حقيقت اين است كه هر كدام از اين دو گروه از جهتى راست مىگويند.
(آيه 31)- لذا اين گفتگوها به جايى نمىرسد، و سر انجام اين پيشوايان گمراه به اين واقعيت اعتراف مىكنند، مىگويند: «اكنون فرمان پروردگارمان بر همه ما مسلّم شده (و حكم عذاب در باره همه صادر گرديده) و همگى از عذاب او مىچشيم» (فَحَقَّ عَلَيْنا قَوْلُ رَبِّنا إِنَّا لَذائِقُونَ).
شما طاغى بوديد و سرنوشت طغيانگران همين است، و ما هم گمراه و گمراه كننده.
(آيه 32)- «ما شما را گمراه كرديم همان گونه كه خود گمراه بوديم» (فَأَغْوَيْناكُمْ إِنَّا كُنَّا غاوِينَ).
بنابر اين چه جاى تعجب كه همگى در اين مصائب و عذابها شريك باشيم؟
امیرحسین
08-26-2011, 03:28 PM
(آيه 33)- سرنوشت اين پيشوايان و آن پيروان: به دنبال بيان مخاصمه پيروان و پيشوايان گمراه در قيامت در كنار دوزخ كه در آيات گذشته آمد، در اين آيه سرنوشت هر دو گروه را يك جا بيان كرده، و عوامل بدبختى آنها را شرح مىدهد كه هم بيان درد است و هم ذكر درمان.
نخست مىفرمايد: «همه آنها [پيشوايان و پيروان گمراه] در آن روز در عذاب الهى مشتركند» (فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ).
البته اشتراك آنها در اصل عذاب مانع تفاوتها و اختلاف دركات آنها در دوزخ و عذاب الهى نيست، چرا كه مسلما كسى كه مايه انحراف هزاران انسان شده است هرگز در مجازات، همسان يك فرد عادى گمراه نخواهد بود.
(آيه 34)- سپس براى تأكيد بيشتر مىافزايد: «ما اين گونه با مجرمان رفتار مىكنيم» (إِنَّا كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ).
اين سنّت هميشگى ماست، سنتى كه از قانون عدالت نشأت گرفته است.
(آيه 35)- در اين آيه به بيان ريشه اصلى بدبختى آنها پرداخته، مىگويد:
«آنها چنان بودند كه وقتى كلمه توحيد و لا اله الا اللّه به آنان گفته مىشد استكبار مىكردند» (إِنَّهُمْ كانُوا إِذا قِيلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ).
آرى! ريشه تمام انحرافات آنها تكبر و خود بر تر بينى، و زير بار حق نرفتن و بر سر سنتهاى غلط و تقاليد باطل اصرار و لجاجت ورزيدن، و به همه چيز غير از آن با ديده تحقير نگريستن بود.
(آيه 36)- ولى آنها براى اين گناه بزرگ خود عذرى بدتر از گناه مىآوردند «و پيوسته مىگفتند: آيا ما خدايان و بتهاى خود را به خاطر شاعر ديوانهاى رها كنيم»؟! (وَ يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ).
شاعرش مىناميدند چون سخنانش آن چنان در دلها نفوذ داشت و عواطف انسانها را همراه خود مىبرد كه گوئى موزونترين اشعار را مىسرايد، در حالى كه گفتارش ابدا شعر نبود، و مجنونش مىخواندند به خاطر اين كه رنگ محيط به خود نمىگرفت، و در برابر عقائد خرافى انبوه متعصبان لجوج ايستاده بود، كارى كه از نظر تودههاى گمراه يك نوع انتحار و خودكشى جنون آميز است، در حالى كه بزرگترين افتخار پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله همين بود كه تسليم اين شرائط نشد!
امیرحسین
08-26-2011, 03:29 PM
(آيه 37)- سپس قرآن براى نفى اين سخنان بىاساس و دفاع از مقام وحى و رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مىافزايد: «چنين نيست، او حق آورده و پيامبران پيشين را تصديق كرده است» (بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ).
محتواى سخنان او از يك سو، و هماهنگى آن با دعوت انبيا از سوى ديگر دليل صدق گفتار اوست.
(آيه 38)- «اما شما (اى مستكبران كوردل و گمراهان بدزبان) بطور مسلم عذاب دردناك الهى را خواهيد چشيد» (إِنَّكُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِيمِ).
(آيه 39)- ولى گمان نكنيد كه خداوند انتقامجو است و مىخواهد انتقام پيامبرش را از شما بگيرد چنين نيست شما «جز به آنچه انجام مىداديد كيفر داده نمىشويد» (وَ ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
در حقيقت همان اعمال شماست كه در برابر شما مجسم مىشود و با شما مىماند و شما را شكنجه و آزار مىدهد.
(آيه 40)- اين آيه كه در حقيقت مقدمهاى است براى بحثهاى آينده يك گروه را استثنا كرده، مىگويد: «جز بندگان مخلص پروردگار (كسانى كه خدا آنها را خالص كرده است) كه از همه اين كيفرها به دور و بركنارند» (إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ).
آرى! تنها اين گروهند كه به اعمالشان جزا داده نمىشوند، بلكه خدا با فضل و كرم با آنها رفتار مىكند و بىحساب پاداش مىگيرند.
(آيه 41)- گوشهاى از نعمتهاى بهشتى: در آيه قبل سخن از (عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ) به ميان آمد، در اينجا مواهب و نعمتهاى بىشمارى را كه خداوند به آنها ارزانى مىدارد، بيان مىكند كه مىتوان آن را در هفت بخش خلاصه كرد.
نخست مىگويد: «براى آنان [بندگان مخلص] روزى معين و ويژهاى است» (أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ).
اين جمله اشاره به مواهب معنوى و لذات روحانى و درك جلوههاى ذات پاك حق، و سرمست شدن از باده طهور عشق اوست، همان لذتى كه تا كسى نبيند نمىداند.
امیرحسین
08-26-2011, 03:29 PM
(آيه 42)- سپس به بيان نعمتهاى ديگر بهشتى پرداخته، آن هم نعمتهايى كه با نهايت احترام به بهشتيان داده مىشود، مىگويد: «ميوهها (ى گوناگون پر ارزش) و آنها گرامى داشته مىشوند ...» (فَواكِهُ وَ هُمْ مُكْرَمُونَ). و به صورت ميهمانهاى عزيزى با نهايت احترام از آنها پذيرائى مىشود.
(آيه 43)- از نعمت ميوههاى رنگارنگ و احترام و گرامى داشت كه بگذريم سخن از جايگاه آنها به ميان مىآيد، مىفرمايد: جايگاه آنها «در باغهاى (سرسبز) و پر نعمت بهشت است» (فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ).
هر نعمتى بخواهند در آنجا هست و هر چه اراده كنند در برابر آنها حاضر است.
(آيه 44)- و از آنجا كه يكى از بزرگترين لذات انسان بهره گرفتن از مجلس انس با دوستان يكرنگ و با صفاست، در چهارمين مرحله به اين نعمت اشاره كرده، مىگويد: «بهشتيان در حالى كه بر تختها رو به روى يكديگر تكيه زدهاند» (عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ).
(آيه 45)- در پنجمين مرحله از بيان مواهب بهشتيان، سخن از نوشابه و شراب طهور آنهاست، مىفرمايد: «و گرداگردشان قدحهاى لبريز از شراب طهور را مىگردانند» (يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ).
اين ظرفها در گوشهاى قرار نگرفته كه آنها تقاضاى جامى از آن كنند، بلكه به مقتضاى تعبير (يُطافُ عَلَيْهِمْ) گرد آنها مىگردانند!
(آيه 46)- سپس به توصيفى از آن شراب طهور پرداخته، مىگويد: «شرابى سفيد و درخشنده و لذت بخش براى نوشندگان» (بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ).
شرابى پاك، خالى از رنگهاى شيطانى، سفيد و شفاف.
(آيه 47)- از آنجا كه نام شراب و پيمانه و مانند اينها ممكن است مفاهيم ديگرى در اذهان تداعى كند بلافاصله در اين آيه با ذكر جمله كوتاه و گويائى همه اين مفاهيم را از ذهن شنوندگان مىشويد و مىگويد: «شرابى كه نه در آن مايه تباهى عقل است، و نه از آن مست مىشوند» (لا فِيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ).
و جز هوشيارى و نشاط و لذت روحانى چيزى در آن نيست.
امیرحسین
08-26-2011, 03:29 PM
(آيه 48)- و سر انجام در ششمين مرحله به همسران پاك بهشتى اشاره كرده، مىگويد: «نزد آنها همسرانى است كه جز به شوهران خود عشق نمىورزند، به غير آنان نگاه نمىكنند و چشمان درشت و زيبا دارند» (وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عِينٌ).
(آيه 49)- در اين آيه توصيف ديگرى براى همين همسران بهشتى بيان كرده و پاكى و قداست آنها را با اين عبارت بيان مىكند: «گويى (از لطافت و سفيدى) همچون تخم مرغهايى هستند كه (در زير بال و پر مرغ) پنهان مانده» و دست انسانى هرگز آن را لمس نكرده است! (كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ).
مواهب گوناگونى كه در باره بهشتيان در آيات گذشته ذكر شد مجموعهاى از مواهب مادى و معنوى است، گر چه حقيقت نعمتهاى بهشتى آن گونه كه هست از اهل دنيا مكتوم خواهد بود، جز اين كه بروند و ببينند و دريابند!
(آيه 50)- جستجو از دوست جهنّمى! بندگان مخلص پروردگار كه طبق آيات گذشته غرق انواع نعمتهاى معنوى و مادى بهشتند، ناگهان بعضى از آنها به فكر گذشته خود و دوستان دنيا مىافتند، همان دوستانى كه راه خود را جدا كردند و جاى آنها در جمع بهشتيان خالى است، مىخواهند بدانند سرنوشت آنها به كجا رسيد.
آرى! در حالى كه آنها غرق گفتگو هستند و از هر درى سخنى مىگويند «بعضى رو به بعضى ديگر كرده مىپرسند ...» (فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ).
امیرحسین
08-26-2011, 03:30 PM
(آيه 51)- ناگهان «يكى از آنها (خاطراتى در نظرش مجسم مىشود رو به سوى ديگران كرده و) مىگويد: من همنشينى (در دنيا) داشتم ...»! (قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كانَ لِي قَرِينٌ).
(آيه 52)- متأسفانه او به انحراف كشيده شده و در خط منكران رستاخيز قرار گرفت، «او پيوسته مىگفت: آيا (به راستى) تو اين سخن را باور كردهاى ...»
(يَقُولُ أَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِينَ).
(آيه 53)- «كه وقتى ما مرديم و به خاك و استخوان مبدّل شديم (بار ديگر) زنده مىشويم و جزا داده خواهيم شد» من كه اين سخنان را باور ندارم! (أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَدِينُونَ).
اى دوستان! كاش مىدانستم الآن او كجاست؟ و در چه شرائطى است؟
آه جاى او در ميان ما خالى است!
(آيه 54)- سپس «مىافزايد: (اى دوستان!) آيا شما مىتوانيد از او خبرى بگيريد»! (قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ).
(آيه 55)- «اينجاست كه نگاهى (به سوى دوزخ) مىكند ناگهان او را در ميان دوزخ مىبيند»! (فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَواءِ الْجَحِيمِ).
(آيه 56)- او را مخاطب ساخته «مىگويد: به خدا سوگند نزديك بود مرا (نيز) به هلاكت بكشانى»! (قالَ تَاللَّهِ إِنْ كِدْتَ لَتُرْدِينِ).
(آيه 57)- چيزى نمانده بود كه وسوسههاى تو در قلب صاف من اثر بگذارد، و مرا به همان خط انحرافى كه در آن بودى وارد كنى «و اگر (لطف الهى يار من نشده بود و) نعمت پروردگارم نبود من نيز از احضار شدگان (در دوزخ) بودم»! (وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّي لَكُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِينَ).
اين توفيق الهى بود كه رفيق راه من شد، و اين دست لطف هدايتش بود كه مرا نوازش داد و رهبرى كرد.
(آيه 58)- سپس به ياران خود مىگويد: اى دوستان! «آيا ما هرگز نمىميريم» و در بهشت جاودانه خواهيم بود؟ (أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتِينَ).
امیرحسین
08-26-2011, 03:30 PM
(آيه 59)- «و جز همان مرگ اول مرگى به سراغ ما نخواهد آمد، و ما هرگز عذاب نخواهيم شد» (إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ).
(آيه 60)- به هر حال اين گفتگو را با يك جمله پر معنى و بسيار احساس انگيز و مؤكد به انواع تأكيدات پايان داده، مىگويد: «راستى اين همان پيروزى بزرگ است» (إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ).
چه پيروزى و رستگارى از اين برتر كه انسان غرق نعمت جاودانى و حيات ابدى و مشمول انواع الطاف الهى باشد؟
(آيه 61)- و سر انجام خداوند بزرگ با يك جمله كوتاه و بيدار كننده و پر معنى به اين بحث خاتمه داده، مىفرمايد: «براى مثل اين بايد، عمل كنندگان عمل كنند» و به خاطر اين مواهب تلاشگران بكوشند (لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ).
چه تعبير زيبائى! مىگويد: تلاشگران براى اين چنين هدفى بايد تلاش كنند، براى بهشتى مملو از لذات روحانى، و پر از نعمتهاى جسمانى كه شراب طهورش انسان را در نشئهاى ملكوتى فرو مىبرد، و همنشينى دوستان باصفايش غمى بر دل نمىگذارد.
(آيه 62)- گوشهاى از عذابهاى جانكاه دوزخيان: بعد از بيان نعمتهاى روح بخش و پر ارزش بهشتى، به بيان عذابهاى دردناك و غم انگيز دوزخى مىپردازد، و آن چنان ترسيمى از آن مىكند كه در مقايسه با نعمتهاى پيشين در نفوس مستعد عميقا اثر مىگذارد و آنها را از هر گونه زشتى و ناپاكى باز مىدارد.
نخست مىفرمايد: «آيا اين (نعمتهاى جاويدان بهشتى بهتر است يا درخت (نفرت انگيز) زقوم»؟! (أَ ذلِكَ خَيْرٌ نُزُلًا أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ).
واژه «شجره» هميشه به معنى «درخت» نيست گاه به معنى گياه نيز مىآيد، و قرائن نشان مىدهد كه منظور از آن در اينجا «گياه» است.
امیرحسین
08-26-2011, 03:31 PM
(آيه 63)- سپس قرآن به بعضى از ويژگيهاى اين گياه پرداخته، مىگويد: «ما آن را مايه درد و رنج ظالمان قرار داديم» (إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِينَ).
اشاره به اين كه آنها هنگامى كه نام «زقوم» را شنيدند به سخريه و استهزا پرداختند و از اين رو وسيلهاى براى آزمايش اين ستمگران شد.
(آيه 64)- سپس مىافزايد: «آن درختى است كه در قعر جهنم مىرويد» (إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ).
ولى اين ظالمان مغرور به سخريه ادامه دادند و گفتند: مگر ممكن است گياه يا درختى از قعر جهنم برويد؟ آتش كجا و درخت و گياه كجا؟
گويا آنها از اين نكته غافل بودند كه اصولى كه بر زندگى آن جهان (آخرت) حاكم است با اين جهان بسيار تفاوت دارد.
(آيه 65)- سپس مىافزايد: «شكوفه آن مانند سرهاى شياطين است»! (طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ).
اين تشبيه براى بيان نهايت زشتى و چهره تنفر آميز آن است.
(آيه 66)- سر انجام قرآن مىگويد: آنها [مجرمان] از آن مىخورند و شكمها را از آن پر مىكنند»! (فَإِنَّهُمْ لَآكِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ).
اين همان فتنه و عذابى است كه در آيات قبل به آن اشاره شد، خوردن از اين گياه دوزخى با آن بوى بد و طعم تلخ با آن شيرهاى كه تماسش با بدن مايه سوزندگى و تورم است، آن هم خوردن به مقدار زياد، عذابى است دردناك.
امیرحسین
08-26-2011, 03:31 PM
(آيه 67)- بديهى است خوردن از اين غذاى ناگوار و تلخ تشنگىآور است، «سپس روى آن آب داغ متعفنى مىنوشند» (ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْها لَشَوْباً مِنْ حَمِيمٍ).
(آيه 68)- آن غذاى دوزخيان، و اين هم نوشابه آنان، اما بعد از اين پذيرائى به كجا مىروند، قرآن مىگويد: «سپس بازگشت آنها به سوى جهنم است»! (ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِيمِ).
(آيه 69)- در اين آيه قرآن دليل اصلى گرفتارى دوزخيان را در چنگال اين مجازاتهاى دردناك در دو جمله كوتاه و پر معنى بيان مىكند، مىگويد: «چرا كه آنها پدران خود را گمراه يافتند» (إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّينَ).
(آيه 70)- اما «با اين حال بسرعت به دنبال آنان كشانده مىشوند» (فَهُمْ عَلى آثارِهِمْ يُهْرَعُونَ).
اشاره به اين كه چنان دل و دين بر تقليد نياكان باختهاند كه گوئى آنها را بسرعت و بىاختيار به دنبالشان مىدوانند و اين اشاره به نهايت تعصب و شيفتگى آنها به خرافات نياكان است.
(آيه 71)- اقوام گمراه پيشين: از آنجا كه مسائل گذشته در رابطه با مجرمان و ظالمان اختصاص به مقطع خاصى از زمان و مكان ندارد قرآن به تعميم و گسترش آن مىپردازد، و ضمن چند آيه كوتاه و فشرده زمينه را براى شرح احوال بسيارى از امتهاى پيشين- كه اطلاع بر احوالشان سند گويائى براى مباحث گذشته است- فراهم مىسازد.
نخست مىفرمايد: «قبل از آنها بيشتر پيشينيان گمراه شدند» (وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ).
(آيه 72)- سپس اضافه مىكند: گمراهى آنها به خاطر نداشتن رهبر و راهنما نبود، «ما در ميان آنها انذار كنندگانى فرستاديم» (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فِيهِمْ مُنْذِرِينَ).
پيامبرانى كه آنها را از شرك و كفر و ظلم و بيدادگرى و تقليد كوركورانه از ديگران بيم مىدادند، و آنها را به مسؤوليتهايشان آشنا مىساختند.
امیرحسین
08-26-2011, 03:31 PM
(آيه 73)- سپس در يك جمله كوتاه و پر معنى مىگويد: «اكنون بنگر عاقبت انذار شوندگان و اين اقوام لجوج گمراه به كجا رسيد»؟ (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ).
(آيه 74)- و در اين آيه به عنوان يك استثنا مىفرمايد: «مگر بندگان مخلص خدا» (إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ).
در واقع اين جمله اشاره به آن است كه عاقبت اين اقوام را بنگر كه چگونه آنها را به عذاب دردناكى گرفتار كرديم، و هلاك نموديم، جز بندگان با ايمان و مخلص كه از اين مهلكه جان سالم به در بردند.
(آيه 75)- گوشهاى از داستان نوح: از اينجا شرح داستان نه نفر از پيامبران بزرگ خدا آغاز مىشود كه در آيات پيشين بطور سر بسته به آن اشاره شده بود، نخست از «نوح» شيخ الانبيا و نخستين پيامبر اولوا العزم شروع مىكند، و قبل از هر چيز به دعاى پر سوز او هنگامى كه از هدايت قومش مأيوس شد اشاره كرده، مىفرمايد: «و نوح ما را خواند (و ما دعاى او را اجابت كرديم) و چه خوب اجابت كنندهاى هستيم» (وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ).
اين دعا ممكن است اشاره به همان دعايى باشد كه در سوره نوح آيه 26 و 27 آمده است «نوح گفت: پروردگارا! احدى از كافران را بر روى زمين مگذار، چرا كه اگر آنها را به حال خود واگذارى بندگانت را گمراه مىكنند ...»
(آيه 76)- و لذا در اين آيه بلا فاصله مىفرمايد: «و او و خاندانش را از اندوه بزرگ رهايى بخشيديم» (وَ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ).
اين اندوه بزرگ ممكن است اشاره به سخريههاى قوم كافر و مغرور، و آزارهاى زبانى آنها و هتاكى و توهين نسبت به او و پيروانش باشد، و يا اشاره به تكذيبهاى پى در پى اين قوم لجوج.
(آيه 77)- سپس مىافزايد: «و فرزندانش را همان بازماندگان (روى زمين) قرار داديم» (وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ).
امیرحسین
08-26-2011, 03:32 PM
(آيه 78)- به علاوه ذكر خير و ثناء جميل «و نام نيك او را در ميان امتهاى بعد باقى نهاديم» (وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ).
از او به عنوان يك پيامبر مقاوم و شجاع و دلسوز و مهربان ياد مىكنند، و او را «شيخ الانبياء» مىنامند.
(آيه 79)- «سلام و درود باد بر نوح در ميان جهانيان» (سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ).
(آيه 80)- و براى آن كه اين برنامه براى ديگران الهام بخش گردد، مىافزايد:
«ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مىدهيم»! (إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ).
(آيه 81)- «چرا كه او از بندگان با ايمان ما بود» (إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ).
در حقيقت مقام عبوديت و بندگى و همچنين ايمان توأم با احسان و نيكوكارى كه در دو آيه اخير آمده، دليل اصلى لطف خداوند نسبت به نوح و نجاتش از اندوه بزرگ و سلام و درود الهى بر او بود كه اگر اين برنامه از ناحيه ديگران نيز تعقيب شود مشمول همان رحمت و لطفند چرا كه الطاف پروردگار جنبه شخصى و خصوصى ندارد.
(آيه 82)- در اين آيه با جملهاى كوتاه و كوبنده سرنوشت آن قوم ظالم و شرور و كينه توز را بيان كرده، مىگويد: «سپس ديگران [دشمنان او] را غرق كرديم» (ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ).
از آسمان سيلاب آمد، و از زمين آب جوشيد، و سر تا سر كره زمين به اقيانوس پر تلاطمى مبدل شد! كاخهاى بيدادگران را درهم كوبيد، و جسدهاى بىجانشان بر صفحه آب باقى ماند!
(آيه 83)- طرح جالب بت شكنى ابراهيم! به دنبال گوشههايى از تاريخ پر ماجراى نوح در اينجا بخش قابل ملاحظهاى از زندگى ابراهيم را ذكر مىكند.
نخست ماجراى ابراهيم را به اين صورت با ماجراى نوح پيوند داده، مىفرمايد: «و از پيروان نوح ابراهيم بود» (وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ).
او در همان خط توحيد و عدل، در همان مسير تقوا و اخلاص كه سنت نوح بود گام بر مىداشت، كه انبيا همه مبلغان يك مكتب و استادان يك دانشگاهند.
امیرحسین
08-26-2011, 03:32 PM
(آيه 84)- بعد از بيان اين اجمال به تفصيل آن پرداخته، مىفرمايد:
به خاطر بياور «هنگامى را كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد» (إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ).
جالبترين تفسير را براى «قلب سليم» امام صادق عليه السّلام بيان فرموده در آنجا كه مىخوانيم: «قلب سليم قلبى است كه خدا را ملاقات كند در حالى كه هيچ كس جز او در آن نباشد».
در باره اهميت قلب سليم همين بس كه قرآن مجيد آن را تنها سرمايه نجات روز قيامت شمرده، چنانكه در سوره شعراء آيه 88 و 89 از زبان همين پيامبر بزرگ ابراهيم (ع) مىخوانيم: «روزى كه اموال و فرزندان سودى به حال انسان نمىبخشند، جز كسى كه با قلب سليم در پيشگاه خداوند حضور يابد».
(آيه 85)- آرى! ابراهيم با قلب سليم و روح پاك و ارادهاى نيرومند و عزمى راسخ مأمور مبارزه با بت پرستان شد، و از پدر (عمو) و قوم خودش آغاز كرد، چنانكه قرآن مىگويد: به خاطر بياور «هنگامى را كه به پدر و قومش گفت: اينها چيست كه مىپرستيد»؟! (إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ).
حيف نيست انسان با آن شرافت ذاتى و عقل و خرد در مقابل مشتى سنگ و چوب بىارزش تعظيم كند؟ عقلتان كجاست؟!
(آيه 86)- سپس اين تعبير را كه توأم با تحقير آشكار بتها بود با جمله ديگرى تكميل كرد و گفت: «آيا غير از خدا (كه بر حق است) به سراغ اين معبودان دروغين مىرويد»؟ (أَ إِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ).
(آيه 87)- سر انجام سخنش را با جمله كوبنده ديگرى در اين مقطع پايان داد و گفت: «شما در باره پروردگار عالميان چه گمان مىبريد»؟! (فَما ظَنُّكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ).
روزى او را مىخوريد، مواهب او سراسر وجود شما را احاطه كرده، با اين حال موجودات بىارزشى را همرديف او قرار دادهايد.
(آيه 88)- در تواريخ و تفاسير آمده است كه بت پرستان بابل هر سال مراسم عيد مخصوصى داشتند غذاهائى در بتخانه آماده مىكردند و در آنجا مىچيدند به اين پندار كه غذاها متبرك شود، سپس دسته جمعى به بيرون شهر مىرفتند و در پايان روز باز مىگشتند و براى نيايش و صرف غذا به بتخانه مىآمدند.
لذا هنگامى كه در شب از او دعوت به شركت در اين مراسم كردند «او نگاهى به ستارگان افكند ...» (فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ).
امیرحسین
08-26-2011, 03:33 PM
(آيه 89)- «پس گفت: من بيمارم» و با شما به مراسم جشن نمىآيم! (فَقالَ إِنِّي سَقِيمٌ). و به اين ترتيب عذر خود را خواست!
(آيه 90)- «آنها از او روى برتافته و به او پشت كردند» و بسرعت دور شدند (فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ).
(آيه 91)- به اين ترتيب ابراهيم (ع) تنها در شهر ماند و بت پرستان شهر را خالى كرده و بيرون رفتند، ابراهيم نگاهى به اطراف خود كرد، برق شوق در چشمانش نمايان گشت، لحظاتى را كه از مدتها قبل انتظارش را مىكشيد فرا رسيد، بايد يك تنه برخيزد و به جنگ بتها برود، و ضربه سختى بر پيكر آنان وارد سازد، ضربهاى كه مغزهاى خفته بت پرستان را تكان دهد و بيدار كند.
قرآن مىگويد: او وارد بتخانه شد «مخفيانه نگاهى به معبودانشان كرد و از روى تمسخر گفت: چرا (از اين غذاها) نمىخوريد»! (فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْكُلُونَ).
(آيه 92)- سپس افزود: اصلا «چرا سخن نمىگوئيد»؟ چرا لال و دهن بسته هستيد! (ما لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ).
(آيه 93)- «سپس به سوى آنها رفت (آستين را بالا زد تبر را به دست گرفت) و ضربهاى محكم با دست راست بر پيكر آنها فرود آورد» و جز بت بزرگ، همه را درهم شكست (فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ).
و چيزى نگذشت كه از آن بتخانه آباد و زيبا ويرانهاى وحشتناك ساخت.
(آيه 94)- بتپرستان به شهر بازگشتند و به سراغ بتخانه آمدند، چه منظره وحشتناك و بهتآورى! لحظاتى چند مات و مبهوت، خيره خيره به آن ويرانه نگاه كردند. سپس سكوت جاى خود را به خروش و نعره و فرياد داد ... چه كسى اين كار را كرده؟ كدام ستمگر؟! و چيزى نگذشت كه به خاطرشان آمد جوان خداپرستى در اين شهر وجود دارد، به نام ابراهيم «آنها با سرعت به او روى آوردند» (فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ).
امیرحسین
08-26-2011, 03:34 PM
(آيه 95)- نقشههاى مشركان شكست مىخورد: سر انجام ابراهيم را به همين اتهام به دادگاه كشاندند. او را مورد سؤال قرار داده و از او خواستند توضيح دهد.
قرآن شرح اين ماجرا را در سوره انبيا بيان كرده و در اينجا تنها به يك فراز حساس آن قناعت مىكند و آن آخرين سخن ابراهيم با آنان در زمينه باطل بودن بت پرستى است مىگويد: ابراهيم «گفت: آيا چيزى را مىپرستيد كه با دست خود مىتراشيد»؟! (قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ). آيا هيچ آدم عاقلى مصنوع خود را پرستش مىكند؟
(آيه 96)- معبود بايد خالق انسان باشد نه مخلوق او، اكنون درست بنگريد و معبود حقيقى را پيدا كنيد: «خداوند هم شما را آفريده، و هم بتهائى را كه مىسازيد» (وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ).
آسمان و زمين همه مخلوق اويند و زمان و مكان همه از اوست، بايد سر بر آستان چنين خالقى نهاد و او را پرستش و نيايش كرد.
اين دليلى است بسيار قوى و دندان شكن كه هيچ پاسخى در مقابل آن نداشتند.
(آيه 97)- ولى مىدانيم زورگويان و قلدران هرگز با منطق و استدلال آشنا نبودهاند، و چون پيشرفت اين منطق توحيدى را مزاحم منافع خويش مىديدند با منطق زور و سرنيزه و آتش به ميدان آمدند، تكيه بر قدرت خويش كردند «گفتند:
بناى مرتفعى براى او بسازيد (و در ميان آن آتش بيفروزيد) و او را در جهنمى از آتش بيفكنيد»! (قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْياناً فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ).
(آيه 98)- در اينجا قرآن به ريزه كاريها و جزئيات اين مسأله كه در سوره انبيا آمده است اشاره نمىكند، تنها در يك جمع بندى فشرده و جالب پايان اين ماجرا را چنين بيان مىكند: «آنها طرحى براى نابودى ابراهيم ريخته بودند، ولى ما آنان را پست و مغلوب ساختيم» (فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِينَ).
امیرحسین
08-26-2011, 03:34 PM
(آيه 99)- ابراهيم (ع) از اين مهلكه به سلامت بيرون آمد، و چون رسالت خود را در بابل پايان يافته مىديد تصميم بر مهاجرت به اراضى مقدس شام گرفت «و گفت: من به سوى پروردگارم مىروم، او مرا هدايت خواهد كرد» (وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي سَيَهْدِينِ).
بديهى است خداوند مكانى ندارد اما مهاجرت از محيط آلوده به محيط پاك و سرزمين انبيا مهاجرت به سوى خداست.
(آيه 100)- و در اينجا نخستين تقاضايش از خدا كه در آيات فوق منعكس است تقاضاى فرزند صالح بود، فرزندى كه بتواند خط رسالت او را تداوم بخشد، و برنامههاى نيمه تمامش را به پايان برساند، اينجا بود كه عرض كرد: «پروردگارا! به من از صالحان [فرزندان صالح] ببخش» (رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ).
خداوند نيز اين دعا را مستجاب كرد، و فرزندان صالحى همچون «اسماعيل» و «اسحاق» به او مرحمت فرمود.
امیرحسین
08-26-2011, 03:34 PM
(آيه 101)- ابراهيم در قربانگاه! در اينجا سخن از اجابت اين دعاى ابراهيم به ميان آورده، مىگويد: «پس ما او [ابراهيم] را به نوجوانى بردبار و صبور بشارت داديم» (فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ).
در واقع سه بشارت در اين جمله جمع شده است بشارت تولد فرزندى پسر، و بشارت رسيدن او به سنين نوجوانى، و بشارت به صفت والاى حلم.
(آيه 102)- سر انجام فرزند موعود ابراهيم طبق بشارت الهى متولد شد، و قلب پدر را روشن ساخت، دوران طفوليت را پشت سر گذاشت و به سن نوجوانى رسيد.
در اينجا قرآن مىگويد: «پس هنگامى كه با او به مقام سعى و كوشش رسيد» (فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ).
يعنى به مرحلهاى رسيد كه مىتوانست در مسائل مختلف زندگى همراه پدر تلاش و كوشش كند و او را يارى دهد.
به هر حال به گفته جمعى از مفسران، فرزندش در آن وقت سيزده ساله بود كه ابراهيم خواب عجيب شگفت انگيزى مىبيند كه بيانگر شروع يك آزمايش بزرگ ديگر در مورد اين پيامبر عظيم الشأن است، در خواب مىبيند كه از سوى خداوند به او دستور داده شد تا فرزند يگانهاش را با دست خود قربانى كند و سر ببرد.
ابراهيم كه بارها از كوره داغ امتحان الهى سرفراز بيرون آمده بود، اين بار نيز بايد دل به دريا بزند و سر بر فرمان حق بگذارد.
ولى بايد قبل از هر چيز فرزند را آماده اين كار كند، رو به سوى او كرد و «گفت:
پسرم! من در خواب ديدم كه تو را ذبح مىكنم، نظر تو چيست»؟! (قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى).
فرزندش كه نسخهاى از وجود پدر ايثارگر بود و درس صبر و استقامت و ايمان را در همين عمر كوتاهش در مكتب او خوانده بود، با آغوش باز و از روى طيب خاطر از اين فرمان الهى استقبال كرد، و با صراحت و قاطعيت «گفت: پدرم هر دستور دارى اجرا كن» (قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ).
و از ناحيه من فكر تو راحت باشد كه «به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت» (سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ).
اين تعبيرات پدر و پسر چقدر پر معنى است از يك سو پدر با صراحت مسأله ذبح را با فرزند سيزده ساله مطرح مىكند و براى او شخصيت مستقل و آزادى اراده قائل مىشود، از سوى ديگر فرزند هم مىخواهد پدر در عزم و تصميمش راسخ باشد.
و به اين ترتيب هم پدر و هم پسر نخستين مرحله اين آزمايش بزرگ را با پيروزى كامل مىگذرانند.
امیرحسین
08-26-2011, 03:35 PM
(آيه 103)- در اين ميان چهها گذشت؟ قرآن از شرح آن خوددارى كرده، و تنها روى نقاط حساس اين ماجراى عجيب انگشت مىگذارد.
بعضى نوشتهاند: فرزند فداكار براى اين كه پدر را در انجام اين مأموريت كمك كند، گفت: پدرم ريسمان را محكم ببند تا هنگام اجراى فرمان الهى دست و پا نزنم، مىترسم از پاداشم كاسته شود! پدر جان! كارد را تيز كن و با سرعت بر گلويم بگذران تا تحملش بر من (و بر تو) آسانتر باشد!
پدرم! قبلا پيراهنم را از تن بيرون كن كه به خون آلوده نشود، چرا كه بيم دارم چون مادرم آن را ببيند عنان صبر از كفش بيرون رود.
آنگاه افزود: سلامم را به مادرم برسان و اگر مانعى نديدى پيراهنم را برايش ببر كه باعث تسلى خاطر و تسكين دردهاى اوست، چرا كه بوى فرزندش را از آن خواهد يافت، و هرگاه دلتنگ شود آن را در آغوش مىفشارد و سوز درونش را تخفيف خواهد داد.
لحظههاى حساسى فرارسيد ابراهيم كه مقام تسليم فرزند را ديد او را در آغوش كشيد، و هر دو در اين لحظه به گريه افتادند.
قرآن همين اندازه در عبارتى كوتاه و پر معنى مىگويد: «هنگامى كه هر دو تسليم شدند و ابراهيم جبين او را بر خاك نهاد ...» (فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ).
ابراهيم صورت فرزند را بر خاك نهاد و با سرعت و قدرت كارد را بر گلوى فرزند گذارد در حالى كه روحش در هيجان فرو رفته بود، اما كارد برنده در گلوى لطيف فرزند كمترين اثرى نگذارد! ....
ابراهيم در حيرت فرو رفت بار ديگر كارد را به حركت درآورد ولى باز كارگر نيفتاد.
آرى! ابراهيم «خليل» مىگويد: ببر! اما خداوند «جليل» فرمان مىدهد نبر! و كارد تنها گوش بر فرمان او دارد.
امیرحسین
08-26-2011, 03:35 PM
(آيه 104)- اينجاست كه قرآن با يك جمله كوتاه و پر معنى به همه انتظارها پايان داده، مىگويد: در اين هنگام «او را ندا داديم كه: اى ابراهيم!» (وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ).
(آيه 105)- «آن رؤيا را تحقق بخشيدى» و به مأموريت خود عمل كردى (قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا).
«ما اين گونه نيكوكاران را جزا مىدهيم» (إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ).
هم به آنها توفيق پيروزى در امتحان مىدهيم، و هم نمىگذاريم فرزند دلبندشان از دست برود.
(آيه 106)- سپس مىافزايد: «اين مسلما همان امتحان آشكار است» (إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ).
ذبح كردن فرزند با دست خود، آن هم فرزندى برومند و لايق، براى پدرى كه يك عمر در انتظار چنين فرزندى بوده، كار ساده و آسانى نيست.
و از آن عجيبتر تسليم مطلق اين نوجوان در برابر اين فرمان بود، كه با آغوش باز و با اطمينان خاطر به لطف پروردگار به استقبال ذبح شتافت.
(آيه 107)- اما براى اين كه برنامه ابراهيم ناتمام نماند، و در پيشگاه خدا قربانى كرده باشد و آرزوى ابراهيم برآورده شود، خداوند قوچى بزرگ فرستاد تا به جاى فرزند قربانى كند و سنتى براى آيندگان در مراسم «حج» و سرزمين «منى» از خود بگذارد، چنانكه قرآن مىگويد: «ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم» (وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ).
يكى از نشانههاى عظمت اين ذبح آن است كه با گذشت زمان سال به سال وسعت بيشترى يافته، و الآن در هر سال بيش از يك ميليون به ياد آن ذبح عظيم ذبح مىكنند و خاطرهاش را زنده نگه مىدارند.
(آيه 108)- نه تنها خداوند پيروزى ابراهيم را در اين امتحان بزرگ در آن روز ستود، بلكه خاطره آن را جاويدان ساخت، چنانكه در اين آيه مىگويد: «و نام نيك او را در امتهاى بعد باقى نهاديم» (وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ).
امیرحسین
08-26-2011, 03:36 PM
(آيه 109)- «سلام بر ابراهيم» آن بنده مخلص و پاكباز (سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ).
(آيه 110)- آرى «اين گونه نيكوكاران را پاداش مىدهيم» (كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ). پاداشى به عظمت دنيا، پاداشى جاودان در سراسر زمان، پاداشى در خور سلام و درود خداوند بزرگ!
ذبيح اللّه كيست؟
آنچه با ظواهر آيات مختلف قرآن هماهنگ است اين است كه ذبيح «اسماعيل» بوده است.
روايات بسيارى نيز در منابع اسلامى آمده است كه نشان مىدهد ذبيح «اسماعيل» بوده است نه اسحاق.
(آيه 111)- ابراهيم بنده مؤمن خدا: اين آيه و دو آيه بعد آخرين آياتى است كه ماجراى ابراهيم و فرزندانش را در اينجا تعقيب و تكميل مىكند.
نخست مىگويد: «او از بندگان با ايمان ماست» (إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ).
در حقيقت اين جمله دليلى است بر آنچه گذشت و اين واقعيت را بيان مىكند كه اگر ابراهيم همه هستى و وجود خويش و حتى فرزند عزيزش را يك جا در طبق اخلاص گذارد و فداى راه معبود خويش كرد به خاطر ايمان عميق و قويش بود.
(آيه 112)- سپس به يكى ديگر از مواهب خدا به ابراهيم سخن مىگويد:
مىفرمايد: «ما او را به اسحاق- پيامبرى از شايستگان- بشارت داديم» (وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ).
امیرحسین
08-26-2011, 03:36 PM
(آيه 113)- و در اين آيه، سخن از بركتى در ميان است كه خدا به ابراهيم و فرزندش اسحاق ارزانى داشت، مىفرمايد: «ما به او و اسحاق بركت داديم» (وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلى إِسْحاقَ).
بركت در همه چيز، در عمر و زندگى، در نسلهاى آينده، در تاريخ و مكتب و در همه چيز.
اما براى اين كه توهّم نشود كه اين بركت در خاندان ابراهيم جنبه نسب و قبيلهاى دارد بلكه در ارتباط با مذهب و مكتب و ايمان است، در آخر آيه مىافزايد: «و از دودمان آن دو، افرادى بودند نيكوكار و افرادى (كه به خاطر عدم ايمان) آشكارا به خود ستم كردند» (وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِينٌ).
و به اين ترتيب آيه فوق به گروهى از يهود و نصارى كه افتخار مىكردند ما از فرزندان انبيا هستيم پاسخ مىگويد كه پيوند خويشاوندى به تنهائى افتخار نيست، مگر اين كه در سايه پيوند فكرى و مكتبى قرار گيرد.
(آيه 114)- مواهب الهى بر موسى و هارون: در اينجا به گوشهاى از الطاف الهى نسبت به «موسى» و برادرش «هارون» اشاره شده، نخست مىگويد: «ما به موسى و هارون منت بخشيديم» و آنها را مرهون نعمتهاى خود ساختيم (وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى مُوسى وَ هارُونَ).
(آيه 115)- در نخستين مرحله مىفرمايد: و آن دو و قومشان را از اندوه بزرگ نجات داديم» (وَ نَجَّيْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ).
چه اندوهى از اين بزرگتر كه بنى اسرائيل در چنگال فرعونيان جبار و خونخوار گرفتار بودند؟ پسرانشان را سر مىبريدند، و زنانشان را به خدمتكارى و مردان را به بردگى و بيگارى وا مىداشتند.
(آيه 116)- در مرحله دوم مىفرمايد: «و آنها (موسى و هارون و بنى اسرائيل) را يارى كرديم تا (بر دشمنان خود) پيروز شدند» (وَ نَصَرْناهُمْ فَكانُوا هُمُ الْغالِبِينَ).
در آن روز كه لشكر خونخوار فرعونى با قدرت و نيروى عظيم و در پيشاپيش آنها شخص فرعون به حركت درآمد، بنى اسرائيل قومى ضعيف و ناتوان و فاقد مردان جنگى و سلاح كافى بودند، اما دست لطف خدا به يارى آنها آمد، فرعونيان را در ميان امواج دفن كرد، و آنها را از غرقاب رهائى بخشيد و كاخها و ثروت و باغها و گنجهاى فرعونيان را به آنها سپرد.
امیرحسین
08-26-2011, 03:37 PM
(آيه 117)- در سومين مرحله به مواهب معنوى كه خدا به اين قوم از بند رسته عنايت فرمود اشاره كرده، مىگويد: «ما به آن دو كتاب روشنگر داديم» (وَ آتَيْناهُمَا الْكِتابَ الْمُسْتَبِينَ).
آرى «تورات» كتاب مستبين يعنى كتاب روشنگر بود، و به تمام نيازمنديهاى دين و دنياى بنى اسرائيل در آن روز پاسخ مىگفت، همان گونه كه در آيه 44 سوره مائده نيز مىخوانيم: «ما تورات را نازل كرديم كه هم در آن هدايت بود و هم نور و روشنائى».
(آيه 118)- در مرحله چهارم باز به يكى ديگر از مواهب معنوى- موهبت هدايت به صراط مستقيم- اشاره كرده، مىگويد: «و آن دو را به راه راست هدايت نموديم» (وَ هَدَيْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ).
همان راه راست و خالى از هر گونه كجى و اعوجاج كه راه انبيا و اوليا است، و خطر انحراف و گمراهى و سقوط در آن وجود ندارد.
(آيه 119)- در پنجمين مرحله به سراغ تداوم مكتب و بقاى نام نيك آنها رفته، مىگويد: «و نام نيكشان را در اقوام بعد باقى گذارديم» تا به عنوان دو اسوه شناخته شوند، و مردم جهان از روش و تاريخ آنان الهام گيرند (وَ تَرَكْنا عَلَيْهِما فِي الْآخِرِينَ).
(آيه 120)- در ششمين مرحله سخن از سلام و درود خداوند بر موسى و هارون است مىفرمايد: «سلام بر موسى و هارون» (سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ).
سلامى كه رمز سلامت در دين و ايمان، در اعتقاد و مكتب، و در خط و مذهب است.
سلامى كه بيانگر نجات و امنيت از مجازات و عذاب اين جهان و آن جهان است.
(آيه 121)- و در هفتمين و آخرين مرحله به جزا و پاداش بزرگ خود به آنها پرداخته، مىگويد: آرى! «ما اين چنين نيكوكاران را پاداش مىدهيم» (إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ).
اگر آنها به اين افتخارات نائل شدند بىدليل نبود، آنها محسن بودند، مؤمن و مخلص و فداكار و نيكوكار، و چنين كسانى بايد مشمول اين همه پاداش شوند.
امیرحسین
08-26-2011, 03:37 PM
(آيه 122)- سر انجام در اين آيه به همان دليلى اشاره مىكند كه در داستان ابراهيم و نوح قبل از آن آمد، مىگويد: «آن دو (موسى و هارون) از بندگان مؤمن ما بودند» (إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ).
ايمان است كه روح انسان را چنان روشن و نيرومند مىسازد كه به سراغ احسان و نيكوكارى و پاكى و تقوا مىرود.
(آيه 123)- پيامبر خدا الياس در برابر مشركان: چهارمين سرگذشتى كه از انبياء پيشين در اين سوره آمده است سرگذشت فشردهاى از «الياس» است، مىفرمايد: «و الياس از رسولان (ما) بود» (وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ).
(آيه 124)- سپس براى شرح اين اجمال به تفصيل پرداخته، مىگويد:
به خاطر بياور «هنگامى را كه به قومش گفت: آيا تقوا پيشه نمىكنيد»؟ (إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ).
(آيه 125)- در اين آيه با صراحت بيشترى از اين مسأله سخن مىگويد: «آيا بت بعل را مىخوانيد و بهترين آفريدگارها را رها مىسازيد»؟! (أَ تَدْعُونَ بَعْلًا وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِينَ).
گفتهاند اين بت طلائى به قدرى بزرگ بود كه طولش به بيست زراع مىرسيد! و چهار صورت داشت، و خدمه او بالغ بر چهار صد نفر بود!
(آيه 126)- به هر حال «الياس» اين قوم بت پرست را سخت نكوهش كرد، و ادامه داد: «خدائى (را رها مىكنيد) كه پروردگار شما و پروردگار نياكان شماست» (اللَّهَ رَبَّكُمْ وَ رَبَّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ).
مالك و مربى همه شما او بوده و هست، هر نعمتى داريد از اوست، و حل هر مشكلى با دست قدرت او ميسر است، غير از او نه سر چشمه خير و بركتى وجود دارد و نه دفع كننده شر و آفتى.
امیرحسین
08-26-2011, 03:37 PM
(آيه 127)- اما اين قوم خيرهسر و خودخواه گوش به اندرزهاى مستدل، و هدايتهاى روشن اين پيامبر بزرگ الهى فرا ندادند، «و به تكذيب او برخاستند» (فَكَذَّبُوهُ).
خداوند هم مجازات آنها را در يك جمله كوتاه بيان كرده، مىفرمايد: «ولى به يقين همگى (در دادگاه عدل الهى) احضار مىشوند» (فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ).
و به كيفر اعمال زشت و شوم خود خواهند رسيد.
(آيه 128)- ولى ظاهرا گروه اندكى از پاكان و نيكان و خالصان به الياس ايمان آوردند، براى آنكه حق آنها فراموش نگردد، بلا فاصله مىفرمايد: «مگر بندگان مخلص خدا» (إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ).
(آيه 129)- در قسمت اخير اين داستان همان مسائل چهار گانهاى را كه در سرگذشتهاى پيامبران ديگر- موسى و هارون و ابراهيم و نوح- آمده بود به خاطر اهميتى كه دارد تكرار شده است.
نخست مىفرمايد: «ما نام نيك او را در ميان امتهاى بعد باقى گذارديم» (وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ).
امتهاى ديگر زحمات اين انبياء بزرگ را كه در پاسدارى خط توحيد، و آبيارى بذر ايمان منتهاى تلاش و كوشش را به عمل آوردند، هرگز فراموش نخواهند كرد، و تا دنيا برقرار است ياد و مكتب آنها نيز جاويدان است.
(آيه 130)- در مرحله دوم مىافزايد: «سلام بر الياسين» (سَلامٌ عَلى إِلْياسِينَ).
(آيه 131)- در مرحله سوم مىفرمايد: «ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مىدهيم» (إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ).
(آيه 132)- و در مرحله چهارم ريشه اصلى همه اينها را كه «ايمان» است طرح كرده، مىگويد: «مسلما او (الياس) از بندگان مؤمن ماست» (إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ).
«ايمان» و «عبوديت» سر چشمه احسان و احسان عامل قرار گرفتن در صف مخلصين و مشمول سلام خدا شدن است.
امیرحسین
08-26-2011, 03:39 PM
(آيه 133)- سرزمين بلازده اين قوم در برابر شماست! پنجمين پيامبرى كه در اين سوره، نامش به ميان آمده «لوط» است، كه طبق صريح قرآن همزمان و معاصر با ابراهيم (ع) بوده است.
نخست مىگويد: «و لوط از رسولان (ما) است» (وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ).
(آيه 134)- و بعد از بيان اين اجمال طبق روش اجمال و تفصيل كه قرآن دارد به شرح قسمتى از ماجراى او پرداخته، مىگويد: به خاطر بياور «زمانى را كه او و خاندانش را همگى نجات داديم» (إِذْ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ).
(آيه 135)- «مگر (همسرش) پير زنى كه از بازماندگان بود» و به سرنوشت آنان گرفتار شد» (إِلَّا عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ).
(آيه 136)- «سپس بقيه را نابود كرديم» (ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ).
جملههاى كوتاه فوق اشاراتى به تاريخ پر ماجراى اين قوم است كه شرح آن در سورههاى «هود» و «شعرا» و «عنكبوت» گذشت.
(آيه 137)- و از آنجا كه همه اينها مقدمهاى است براى بيدار كردن غافلان مغرور در پايان اين سخن اضافه مىكند: «و شما پيوسته صبحگاهان از كنار (ويرانههاى شهرهاى) آنها مىگذريد ...» (وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ).
(آيه 138)- «و (همچنين) شبانگاه (نيز از آنجا عبور مىكنيد) آيا نمىانديشيد»؟ (وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ).
اين تعبير به خاطر آن است كه شهرهاى قوم لوط در مسير كاروانهاى مردم حجاز به سوى شام قرار داشت، و اينها در سفرهاى روزانه و شبانه خود از كنار آن عبور مىكردند اگر گوش شنوا داشتند فرياد دلخراش و جانكاه اين قوم گنهكار بلاديده را مىشنيدند.
آرى! درس عبرت بسيار است اما عبرت گيرندگان كمند.
امیرحسین
08-26-2011, 03:40 PM
(آيه 139)- يونس در بوته امتحان: اين ششمين و آخرين سرگذشت انبيا و اقوام پيشين است كه در اين سوره آمده سرگذشت «يونس» و قوم توبه كارش.
نخست همچون داستانهاى گذشته سخن از مقام رسالت او به ميان آورده، مىگويد: «و يونس از رسولان (ما) است» (وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ).
يونس (ع) همانند ساير انبيا دعوت خود را از توحيد و مبارزه با بت پرستى شروع كرد، و سپس با مفاسدى كه در محيط رائج بود به مبارزه پرداخت، اما آن قوم در برابر دعوت او تسليم نشدند.
تنها گروه اندكى كه شايد از دو نفر تجاوز نكردند عابد و عالمى به او ايمان آوردند.
يونس آنقدر تبليغ كرد كه تقريبا از آنها مأيوس شد و به آنها نفرين كرد، به او وحى آمد كه در فلان زمان عذاب الهى نازل مىشود، هنگامى كه موعد عذاب نزديك شد يونس همراه مرد عابد از ميان آنها بيرون رفت در حالى كه خشمگين بود، تا به ساحل دريا رسيد در آنجا يك كشتى پر از جمعيت و بار را مشاهده كرد، و از آنها خواهش نمود كه او را نيز همراه خود ببرند.
(آيه 140)- اين همان است كه قرآن در اين آيه به آن اشاره كرده، مىگويد:
به خاطر بياور «هنگامى را كه به سوى كشتى پر (از جمعيت و بار) فرار كرد» (إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ).
(آيه 141)- به هر حال يونس سوار بر كشتى شد، طبق روايات ماهى عظيمى سر راه را بر كشتى گرفت، دهان باز كرد گوئى غذائى مىطلبد، سرنشينان كشتى گفتند: به نظر مىرسد گناهكارى در ميان ماست!- كه بايد طعمه اين ماهى شود، و چارهاى جز استفاده از قرعه نيست- در اينجا قرعه افكندند قرعه به نام يونس درآمد! قرآن در اينجا با يك جمله كوتاه به اين ماجرا اشاره كرده، مىگويد: «و با آنها قرعه افكند (و قرعه به نام او افتاد) پس مغلوب شد»! (فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ).
امیرحسین
08-26-2011, 03:40 PM
(آيه 142)- به هر حال قرآن مىگويد: او را به دريا افكندند «و ماهى عظيمى او را بلعيد، در حالى كه مستحق سرزنش بود»! (فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِيمٌ).
مسلم است اين ملامت و سرزنش به خاطر ارتكاب گناه كبيره يا صغيرهاى نبود، بلكه علت آن تنها ترك اولائى بود كه از او سر زد، و آن عجله در ترك قوم خويش و هجرت از آنان بود.
در روايتى آمده است كه: «خداوند به آن ماهى وحى فرستاد كه هيچ استخوانى را از او مشكن، و هيچ پيوندى را از او قطع مكن»!
(آيه 143)- يونس خيلى زود متوجه ماجرا شد، و با تمام وجودش رو به درگاه خدا آورد، و از ترك اولاى خويش استغفار كرد.
در اينجا ذكر معروف و پر محتوايى از قول يونس نقل شده كه در آيه 87 سوره انبيا آمده، و در ميان اهل عرفان به ذكر «يونسيّه» معروف است: «فنادى فى الظّلمات ان لا اله الّا انت سبحانك انّى كنت من الظّالمين او در ميان ظلمتهاى متراكم فرياد زد كه معبودى جز تو نيست، منزهى تو، من از ظالمان و ستمكاران بودم»! اكنون ببينم آيه در اين زمينه چه مىگويد؟ در يك جمله كوتاه مىگويد: «و اگر او از تسبيح كنندگان نبود ...» (فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ).
(آيه 144)- «تا روز قيامت در شكم ماهى باقى مىماند»! (لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ). و اين زندان موقت تبديل به يك زندان دائم مىشد، و آن زندان دائم مبدل به گورستان او مىگشت!
(آيه 145)- سپس خداوند مىفرمايد: «ما او را در يك سرزمين خشك و خالى از درخت و گياه افكنديم، در حالى كه بيمار بود» (فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِيمٌ).
ماهى عظيم در كنار ساحل خشك و بىگياهى آمد، و به فرمان خدا لقمهاى را كه از او زياد بود بيرون افكند، اما پيداست اين زندان عجيب سلامت جسم يونس را بر هم زده بود، بيمار و ناتوان از اين زندان آزاد شد.
امیرحسین
08-26-2011, 03:40 PM
(آيه 146)- باز در اينجا لطف الهى به سراغ او آمد، چرا كه بدنش بيمار و آزرده، و اندامش خسته و ناتوان بود، آفتاب ساحل او را آزار مىداد، پوششى لطيف لازم بود تا بدنش در زير آن بيارامد.
قرآن در اينجا مىگويد: «ما بوته كدوئى بر او رويانديم» تا در سايه برگهاى پهن و مرطوبش آرامش بيابد (وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ).
(آيه 147)- «يونس» را در اينجا رها مىكنيم و به سراغ قومش مىرويم.
هنگامى كه يونس با حالت خشم و غضب قوم را رها كرد، و مقدمات خشم الهى نيز بر آنها ظاهر شد، تكان سختى خوردند و به خود آمدند، اطراف عالم و دانشمندى را كه در ميان آنها بود گرفتند، و با رهبرى او در مقام توبه برآمدند، گريه سر دادند و مخلصانه از گناهان خويش و تقصيراتى كه در باره پيامبر خدا يونس داشتند توبه كردند.
در اينجا پردههاى عذاب كنار رفت و حادثه بر كوهها ريخت، و جمعيت مؤمن توبه كار به لطف الهى نجات يافتند.
هنگامى كه يونس بعد از اين ماجرا به سراغ قومش آمد. در تعجب فرو رفت كه چگونه آنها در روز هجرتش همه بت پرست بودند ولى اكنون همه موحد خدا پرست شدهاند؟
قرآن در اينجا مىگويد: «و او را به سوى جمعيّت يكصد هزار نفرى- يا بيشتر- فرستاديم»! (وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ).
امیرحسین
08-26-2011, 03:41 PM
(آيه 148)- «آنها ايمان آوردند، از اين رو تا مدت معلومى آنان را از مواهب زندگى بهرهمند ساختيم» (فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ).
البته ايمان اجمالى و توبه آنها قبلا بود، ولى ايمان آنها بطور تفصيل به خدا و پيامبرش يونس و تعليمات و دستورات او هنگامى صورت گرفت كه «يونس» به ميان آنها بازگشت.
درسهاى بزرگ:
مىدانيم طرح اين سرگذشتها در قرآن مجيد همه براى هدفهاى تربيتى است چرا كه قرآن كتاب داستان نيست كتاب انسانسازى و تربيت است.
از اين سرگذشت عجيب پندهاى بزرگى مىتوان گرفت:
الف) اين ماجرا نشان مىدهد كه چگونه يك قوم گنهكار و مستحق عذاب مىتوانند در آخرين لحظات مسير تاريخ خود را عوض كنند، و به آغوش پر مهر و رحمت الهى بازگردند و نجات يابند.
ب) اين ماجرا نشان مىدهد كه ايمان به خدا و توبه از گناه علاوه بر آثار و بركات معنوى مواهب ظاهرى دنيا را نيز متوجه انسان مىسازد، عمران و آبادى مىآفريند، و مايه طول عمر و بهرهگيرى از مواهب حيات مىشود.
ج) قدرت خداوند آنقدر وسيع و گسترده است كه چيزى در برابر آن مشكل نيست، تا آن حد كه مىتواند انسانى را در دهان و شكم جانور عظيم و وحشتناكى سالم نگهدارد، و سالم بيرون فرستد.
امیرحسین
08-26-2011, 03:41 PM
(آيه 149)- تهمتهاى زشت و رسوا: بعد از ذكر شش داستان از سرگذشت انبياء پيشين و درسهاى آموزندهاى كه در هر يك نهفته بود موضوع سخن را تغيير داده، به مطلب ديگرى كه به مشركان عرب سخت ارتباط داشته مىپردازد.
مسأله اين است كه جمعى از مشركان عرب به خاطر انحطاط فكرى و نداشتن هيچ گونه علم و دانش خدا را با خود قياس مىكردند و براى او فرزند و گاهى همسر قائل بودند.
نخست مىفرمايد: «از آنان بپرس: آيا پروردگارت دخترانى دارد و پسران از آن آنهاست»؟! (فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ).
چگونه آنچه را براى خود نمىپسنديد براى خدا قائل هستيد! اين سخن طبق عقيده باطل آنهاست كه از دختر سخت متنفر بودند و به پسر سخت علاقمند، و گر نه پسر و دختر از نظر انسانى و در پيشگاه خدا از نظر ارزش يكسانند و معيار شخصيت هر دو پاكى و تقواست.
(آيه 150)- سپس به دليل حسى مسأله پرداخته، باز به طريق استفهام انكارى مىگويد: «آيا ما فرشتگان را مؤنث آفريديم و آنها ناظر بودند»؟ (أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ).
بدون شك جواب آنها در اين زمينه منفى بود، چه اين كه هيچ كدام نمىتوانستند حضور خود را به هنگام خلقت فرشتگان ادعا كنند.
(آيه 151)- بار ديگر به دليل عقلى كه از مسلمات ذهنى آنها گرفته شده باز مىگردد و مىگويد: «بدانيد آنها با اين تهمت بزرگشان مىگويند:» (أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ).
(آيه 152)- «خداوند فرزند آورده، ولى آنها به يقين دروغ مىگويند»! (وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ).
(آيه 153)- در اينجا بار ديگر خداوند آنها را مورد عتاب و سرزنش قرار داده، مىفرمايد: «آيا دختران را بر پسران ترجيح داده است»؟! (أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنِينَ).
(آيه 154)- «شما را چه شده است؟ چگونه حكم مىكنيد»؟! هيچ مىفهميد چه مىگوئيد؟ (ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ).
امیرحسین
08-26-2011, 03:42 PM
(آيه 155)- آيا وقت آن نرسيده است كه از اين لا طائلات و خرافات زشت و رسوا دست برداريد؟ «آيات متذكر نمىشويد»؟ (أَ فَلا تَذَكَّرُونَ).
اين سخنان به قدرى باطل و بىپايه است كه اگر آدمى يك ذره عقل و درايت داشته باشد و انديشه كند باطل بودن آن را درك مىنمايد.
(آيه 156)- بعد از ابطال ادعاى خرافى آنها با يك دليل حسى و يك دليل عقلى، به سومين دليل مىپردازد كه دليل نقلى است، مىگويد: اگر چنين چيزى كه شما مىگوئيد صحت داشت بايد اثرى از آن در كتب پيشين باشد «يا شما دليل روشنى در اين باره داريد»؟! (أَمْ لَكُمْ سُلْطانٌ مُبِينٌ).
(آيه 157)- اگر داريد «پس كتابتان را بياوريد اگر راست مىگوئيد»! (فَأْتُوا بِكِتابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).
در كدام كتاب؟ در كدام نوشته؟ و در كدام وحى آسمانى چنين چيزى آمده، و بر كدام پيامبر نازل شده است؟!
(آيه 158)- در اين آيه به يكى ديگر از خرافات مشركان عرب مىپردازد، و آن نسبتى است كه ميان «خدا» و «جن» قائل بودند! سخن را از صورت «خطاب» درآورده و به صورت «غائب» مطرح مىكند، گوئى آنها چنان بىارزشند كه بيش از اين شايستگى و لياقت روياروئى در سخن را ندارند، مىفرمايد: «آنها [مشركان] ميان او [خداوند] و جن (خويشاوندى و) نسبتى قائل شدند»! (وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً).
منظور از «نسب» هر گونه نسبت و رابطه است، هر چند جنبه خويشاوندى نداشته باشد، و مىدانيم كه جمعى از مشركان عرب جن را مىپرستيدند و آنها را شريك خدا مىپنداشتند، و به اين ترتيب رابطهاى ميان آنها و خداوند قائل بودند.
به هر حال قرآن مجيد اين عقيده خرافى را سخت انكار كرده، مىگويد: «در حالى كه جنيان به خوبى مىدانند كه اين بت پرستان در دادگاه الهى احضار مىشوند» (وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ).
(آيه 159)- بعد مىافزايد: «منزه است خداوند از آنچه توصيف مىكنند» (سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ).
امیرحسین
08-26-2011, 03:42 PM
(آيه 160)- هيچ توصيفى شايسته ذات مقدس پروردگار نيست «مگر (آنچه) بندگان مخلص خدا» از روى آگاهى در مورد او دارند (إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ).
بندگانى كه از هر گونه شرك و هواى نفس و جهل و گمراهى مبرا هستند، و خدا را جز به آنچه خودش اجازه داده توصيف نمىكنند.
آرى! بايد به سراغ سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و خطبههاى نهج البلاغه على عليه السّلام و دعاهاى پر مغز امام سجاد در صحيفه سجاديه رفت، و در پرتو توصيفهاى اين بندگان مخلص خدا، خدا را شناخت.
(آيه 161)- ادعاهاى دروغين! در آيات پيشين سخن از معبودهاى مختلف مشركين به ميان آمد، قرآن همين مسأله را تعقيب كرده، نخست اين بحث را به ميان مىآورد كه وسوسههاى شما بت پرستان در دلهاى پاكان و نيكان اثرى ندارد، و تنها قلوب آلوده و ارواح دوزخى و متمايل به فساد شماست كه خود را تسليم اين وسوسهها مىسازد، مىفرمايد: «شما و آنچه را پرستش مىكنيد ...» (فَإِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ).
(آيه 162)- «هرگز نمىتوانيد كسى را (با آن) فريب دهيد» و با فتنه و فساد از خداوند منحرف سازيد (ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفاتِنِينَ).
(آيه 163)- «مگر آنها كه در آتش دوزخ وارد مىشوند»! (إِلَّا مَنْ هُوَ صالِ الْجَحِيمِ).
(آيه 164)- بعد از اين سه آيه كه مسأله اختيار انسانها را در برابر فتنه جوئى و اغواگرى بت پرستان روشن مىسازد، ضمن سه آيه ديگر از مقام والاى فرشتگان خدا سخن مىگويد، همان فرشتگانى كه بت پرستان آنها را دختران خدا مىپنداشتند، و جالب اين كه سخن را از زبان خود آنها بيان كرده، مىگويد:
«و هيچ يك از ما نيست جز آنكه مقام معلومى دارد» (وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ).
(آيه 165)- «و ما همگى (براى اطاعت فرمان خداوند به صف ايستادهايم» و چشم بر امر او داريم (وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ).
امیرحسین
08-26-2011, 03:43 PM
(آيه 166)- «و ما همه تسبيحگوى او هستيم»، و او را از آنچه لايق ذات پاكش نيست منزه مىشمريم (وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ).
آرى! ما بندگانيم كه جان و دل بر كف داريم، همواره چشم بر امر، و گوش بر فرمانش سپردهايم، ما كجا و فرزندى خدا كجا؟
در حقيقت آيات سه گانه فوق به سه قسمت از صفات فرشتگان اشاره مىكند: نخست اين كه هر كدام رتبه و منزلتى دارند كه از آن تجاوز نمىكنند.
ديگر اين كه آنها دائما آماده اطاعت فرمان خدا در عرصه آفرينش و اجراى اوامر او در پهنه عالم هستى هستند.
سوم اين كه آنها پيوسته تسبيح خدا مىگويند و او را از آنچه لايق مقامش نيست منزه مىشمرند.
(آيه 167)- سپس در چهار آيه ديگر به يكى از عذرهاى ناموجه اين مشركان در ارتباط با همين مسأله بت پرستى و مطالب ديگر اشاره كرده و پاسخ مىدهد، مىفرمايد: «آنها پيوسته مىگفتند:» (وَ إِنْ كانُوا لَيَقُولُونَ).
(آيه 168)- «اگر يكى از كتابهاى پيشينيان نزد ما بود» (لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِكْراً مِنَ الْأَوَّلِينَ).
(آيه 169)- «به يقين ما بندگان مخلص خدا بوديم» (لَكُنَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ).
اين همه از بندگان مخلص و آنان كه خدايشان خالص كرده است سخن مگوى، و پيامبران بزرگى همچون نوح و ابراهيم و موسى و غير آنها را به رخ ما مكش، ما هم اگر مشمول لطف خدا شده بوديم و يكى از كتب آسمانى بر ما نازل مىشد، در زمره اين بندگان مخلص بوديم!
(آيه 170)- اين آيه مىگويد اين آرزوى آنها هم اكنون جامه عمل به خود پوشيده و بزرگترين كتاب آسمانى خدا «قرآن مجيد» بر آنان نازل شده، اما اين دروغ پردازان پر ادعا «به آن كافر شدند (و از در مخالفت و انكار و دشمنى درآمدند) ولى به زودى (نتيجه كار خود را) خواهند دانست» (فَكَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ).
امیرحسین
08-26-2011, 03:43 PM
(آيه 171)- حزب اللّه پيروز است! به دنبال بحثهاى گوناگونى كه پيرامون مبارزات انبياى بزرگ و كارشكنيهاى مشركان بىايمان طى آيات اين سوره آمده است، اكنون كه به آخرين آيات سوره نزديك مىشويم مهمترين مسأله را در اين رابطه بيان مىكند، و آن خبر از پيروزى نهائى لشكر خدا بر لشكر شيطان و دشمنان حق است، تا مؤمنان در هر عصر و زمان به اين وعده بزرگ الهى دلگرم شوند و براى ادامه مبارزه با لشكر باطل آماده و مقاوم گردند.
مىفرمايد: «وعده قطعى ما براى بندگان فرستاده ما از پيش مسلّم شده ...»
(وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ).
(آيه 172)- «كه آنان يارى شدگانند» (إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ).
(آيه 173)- «و لشكر ما (در تمام صحنهها) پيروزند»َ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ).
چون عبارت صريح و گويا، و چه وعده روح پرور و اميد بخشى؟!
(آيه 174)- سپس در ادامه اين آيات، هم براى دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و مؤمنان و تأكيد بر پيروزى، و هم تهديد مشركان بىخبر مىگويد: «از آنها [كافران] روى بگردان تا زمان معيّنى» كه فرمان جهاد فرارسد (فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِينٍ).
(آيه 175)- سپس اين جمله را با تهديد ديگرى تأكيد كرده، مىفرمايد: «وضع آنها را بنگر (چه بىمحتواست) اما به زودى (نتيجه اعمال خود را) مىبينند» (وَ أَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ). به زودى پيروزى تو و مؤمنان، و شكست ذلت بار خود را در اين دنيا، و مجازات الهى را در جهان ديگر خواهند ديد.
(آيه 176))- و از آنجا كه اين خيرهسران بىشرم پيوسته اين سخن را تكرار مىكردند كه وعده عذاب الهى چه شد؟ و اگر راست مىگوئى چرا معطلى؟ قرآن با لحنى تهديدآميز در پاسخ آنها مىگويد: «آيا اينها براى عذاب ما عجله مىكنند»؟
(أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ).
گاه مىگويند: اين وعده الهى چه شد؟ و گاه مىگويند اين پيروزى كى خواهد آمد؟
امیرحسین
08-26-2011, 03:44 PM
(آيه 177))- «اما هنگامى كه عذاب ما در آستانه خانههايشان فرود آيد انذار شدگان صبحگاه بدى خواهند داشت» (فَإِذا نَزَلَ بِساحَتِهِمْ فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرِينَ).
اين تعبير نزول عذاب را در متن زندگى آنها و مبدل شدن كانون آرامش آنها را به كانونى از وحشت و اضطراب نشان مىدهد.
(آيه 178))- به آنها اعتنا مكن! گفتيم آيات آخر اين سوره در حقيقت وسيلهاى است براى دلدارى پيامبر و مؤمنان راستين و تهديدى است براى كفار لجوج.
اين آيه بار ديگر با لحنى تهديد آميز مىفرمايد: «از آنها روى بگردان (و آنان را به حال خود واگذار) تا زمان معيّنى» (وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِينٍ).
(آيه 179))- «و وضع كارشان را ببين، آنها نيز به زودى (نتيجه اعمال خود را) مىبينند»! (وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ).
اين تكرار به خاطر تأكيد است كه آنها بدانند اين يك مسأله قطعى است كه به زودى مجازات و شكست و ناكامى خود را خواهند ديد، و به نتائج مرارت بار اعمالشان گرفتار مىشوند و پيروزى مؤمنان نيز قطعى و مسلم است.
(آيه 180))- سپس سوره با سه جمله پر معنى در باره «خداوند» و «پيامبران» و «جهانيان» پايان مىيابد.
مىفرمايد: «منزه است پروردگار تو، پروردگار عزّت (و قدرت) از آنچه آنان [مشركان و جاهلان] توصيف مىكنند» (سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ).
گاه فرشتگان را دختران او مىنامند، گاه در ميان او و جن نسبتى قائل مىشوند، و گاه موجودات بىارزشى همچون قطعات سنگ و چوب را همرديف او قرار مىدهند.
(آيه 181))- و در جمله دوم همه پيامبران را مورد لطف بىپايان خويش قرار داده، مىگويد: «و سلام بر رسولان» (وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ).
سلامى كه نشانه سلامت و عافيت از هرگونه عذاب و كيفر روز قيامت، سلامى كه امان در برابر شكستها و دليل بر پيروزى بر دشمنان است.
امیرحسین
08-26-2011, 03:44 PM
(آيه 182))- و سر انجام سخن را با حمد الهى پايان داده، مىگويد: «و حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است» (وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ).
سه آيه اخير مىتواند اشاره و مرورى اجمالى بر تمام مسائل اين سوره باشد، چرا كه بخش مهمى از اين سوره پيرامون توحيد و مبارزه با انواع شرك بود، و آيه اول با تسبيح و تنزيه خداوند از توصيفهاى مشركان، همه را بازگو مىكند.
بخش ديگرى از اين سوره بيان گوشههائى از حالات هفت پيامبر بزرگ بود، آيه دوّم اشارهاى به آنهاست.
و بالاخره بخش ديگرى از نعمتهاى الهى، مخصوصا انواع نعمتهاى بهشتى، و پيروزى جنود الهى بر لشكر كفر سخن مىگفت، و حمد و ستايش خدا در پايان كار اشارهاى به همه اينهاست.
در روايات متعددى مىخوانيم: «كسى كه مىخواهد در روز قيامت اجر و پاداش او با پيمانه بزرگ و كامل داده شود بايد آخرين سخنش در هر مجلسى كه مىنشيند اين بوده باشد: سبحان ربّك ربّ العزّة عمّا يصفون و سلام على المرسلين و الحمد للّه ربّ العالمين».
«پايان سوره صافّات»
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.