PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : پیامبرم!



امیرحسین
12-08-2010, 11:31 PM
با سلام

امروز وقتی این قسمت از کتاب خدا خانه دارد رو خوندم، واقعا منقلب شدم از این همه عشق و شور و شعور ! :ger2:

زجر میکشد. سنگهای گران بر سینه. زنجیرها. شلاقها. آفتاب. تشنگی. رد میشود از کوچه. رو برمیگرداند تا اشکش را نبینند. چند بار بغض فرو میدهد. نمیداند چند بار نزدیک است بیفتد. چند بار راه عوض میکند تا شاید نبیند. «برادرانم، این شکنجه ها را تاب بیاورید. خدا با شماست...»
اگر میشد روح خون چکانش را عریان کند، میدیدند که زخمی است به تعداد هر شلاق و مجروح به اندازه هر زنجیر. وزن تمام سنگها روی سینه اش بود.

«مردی آمده است که رنج شما، بر او سخت دشوار است. عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ !».
مگر رنجهای تک تک ما بر شانه ی اوست؟ عَزِيزٌ عَلَيْهِ !
[hr]
«هر گونه ناراحتى و زيان و ضررى به شما برسد براى او سخت ناراحت كننده است (عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ.)» - سوره توبه – آیه 128

یا حق !