PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : علی ...



امیرحسین
08-21-2011, 11:49 PM
مرد در کوچه فریاد زد:

«من راه‌های آسمان را بهتر از راه‌های زمین می‌شناسم.»

سلونی قبل ان تفقدونی فلانا بطرق السماء اعلم منی بطریق الارض (خطبه 189)

کسی اعتنایی نکرد.. هیچ کس مسافر نبود...

یکی گفت: «اگر دانایی موهای سر من را بشمار! آسمان را می‌خواهی چه کار؟!»

***



مرد اصرار کرد: «کاسه بیاورید تا من بی‌مزد و بی‌منت آن را از آسمان پر کنم.

فقط ظرف بیاورید.. حجمی برای پر شدن!»

کیلا بغیر ثمن لو کان له وعاء (خطبه 70)

خندیدند

فریاد کرد

اصرار کرد

خندیدند...

***



گوشه دیواری نشست:

«خدایا!

من از اینها آزرده‌ام.. اینها از من.

من از اینها خسته‌ام.. اینها از من.»

بعد نفرین کرد. چه نفرینی!

«خدایا! من را از اینها بگیر»

اللهم انی قد مللتهم و ملونی و سئمتهم و سئمونی... ابدلهم بی شرا منی... (خطبه 25)

***



کوچه خالی بود..

گوشه دیوار کسی جار نمی‌زد...

آرام مثل همیشه.

کرم‌ها آهسته و بی‌دغدغه می چرخیدند.

http://diddar.blogfa.com/post-152.aspx