طاهره وحیدیان
01-17-2014, 05:37 AM
روزی فتحعلی شاه نشسته بود و دو تن از بانوان مورد علاقه ی او یکی به نام " جهان " و دیگری به نام "حیات " در دو طرفش نیز نشسته بودند .
شاه این شعر را خواند :
نشسته ام به میان دو دلبر و دو دلم به که مهر ببندم ؟ در این میان خجلم
فورا جهان گفت :تو پادشاه جهانی ، جهان تو را باید ...
حیات گفت :اگر حیات نباشد جهان چه کار آید ؟؟
زن دیگری از زنان حرمسرا که نامش " بقا " بود همین که جملات را شنید متوجه شاه شد و گفت :
حیات و جهان هر دوشان بی وفاست بقا را طلب کن ، که آخر بقاست 1
__________________1-کشکول امامت ، ج1 ، ص 56
شاه این شعر را خواند :
نشسته ام به میان دو دلبر و دو دلم به که مهر ببندم ؟ در این میان خجلم
فورا جهان گفت :تو پادشاه جهانی ، جهان تو را باید ...
حیات گفت :اگر حیات نباشد جهان چه کار آید ؟؟
زن دیگری از زنان حرمسرا که نامش " بقا " بود همین که جملات را شنید متوجه شاه شد و گفت :
حیات و جهان هر دوشان بی وفاست بقا را طلب کن ، که آخر بقاست 1
__________________1-کشکول امامت ، ج1 ، ص 56