محمد حسین
05-27-2013, 11:50 AM
تازه سنندج آزاد شده بود؛ هر خانهای و هر دریچهای میتوانست مخفیگاه و منظر دشمنی باشد که به سمتی نشانه رفته بود؛ نیروهای اسلام تازه، فرصت استراحت پیدا کرده و با این حال هر آن، منتظر خبر تازهای بودند.
http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1391/06/06/13910606000523_PhotoA.jpg
شهید بروجردی با سلاح عقیده و منطق وارد کردستان آشوبزده توسط ضدانقلاب شد؛ او مردم مسلمان کُرد را بر این باور رساند که برای جنگیدن به کردستان نیامده است؛ نمونهای از این فداکاری و خدمت به مردم شهید «محمد بروجردی» را در ادامه به روایت یکی از همرزمانش میخوانیم:
***
تازه سنندج آزاد شده بود و هنوز پاکسازی کامل نشده بود. هر خانهای، هر دریچهای میتوانست مخفیگاه و منظر دشمنی باشد که به سمتی نشانه رفته. نیروهای اسلام تازه، فرصت استراحت پیدا کرده بودند، با این حال هر آن، منتظر خبر تازهای میشدند. ناگهان یکی از بچّهها به مقر وارد شد و در حالی که نفس نفس میزد، گفت:
ـ یکی از زنها تو یکی از خونهها؛ موقع وضع حملشه، جرأت نمیکنن ببرنش بیمارستان.
حاجی؛ منتظر شنیدن بقیّه حرفها نشد، فوراً از جا برخاست و رفت بیرون؛ حتّی محافظ هم با خودش برنداشت؛ یکراست سراغ خانه آن کُرد مسلمان رفت تا آن زن را با شوهرش به بیمارستان برساند.
وضعیت خیلی بحرانی بود، همه دلواپس بودیم و کاری جز انتظار کشیدن نداشتیم. حاجی که وارد شد همه تشویشها و دلواپسیها تمام شد دلواپسی نجات جان کودک و مادر، تشویش به خطر افتادن جان حاجی.
لبخند پیروزمندانه «حاجی» در هنگام وارد شدن به جمع نیروها؛ پاسخ همه سؤالات بچّهها بود؛
ـ خطر پیش نیامد؟
ـ بچّه به دنیا آمد؟
فارس
http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1391/06/06/13910606000523_PhotoA.jpg
شهید بروجردی با سلاح عقیده و منطق وارد کردستان آشوبزده توسط ضدانقلاب شد؛ او مردم مسلمان کُرد را بر این باور رساند که برای جنگیدن به کردستان نیامده است؛ نمونهای از این فداکاری و خدمت به مردم شهید «محمد بروجردی» را در ادامه به روایت یکی از همرزمانش میخوانیم:
***
تازه سنندج آزاد شده بود و هنوز پاکسازی کامل نشده بود. هر خانهای، هر دریچهای میتوانست مخفیگاه و منظر دشمنی باشد که به سمتی نشانه رفته. نیروهای اسلام تازه، فرصت استراحت پیدا کرده بودند، با این حال هر آن، منتظر خبر تازهای میشدند. ناگهان یکی از بچّهها به مقر وارد شد و در حالی که نفس نفس میزد، گفت:
ـ یکی از زنها تو یکی از خونهها؛ موقع وضع حملشه، جرأت نمیکنن ببرنش بیمارستان.
حاجی؛ منتظر شنیدن بقیّه حرفها نشد، فوراً از جا برخاست و رفت بیرون؛ حتّی محافظ هم با خودش برنداشت؛ یکراست سراغ خانه آن کُرد مسلمان رفت تا آن زن را با شوهرش به بیمارستان برساند.
وضعیت خیلی بحرانی بود، همه دلواپس بودیم و کاری جز انتظار کشیدن نداشتیم. حاجی که وارد شد همه تشویشها و دلواپسیها تمام شد دلواپسی نجات جان کودک و مادر، تشویش به خطر افتادن جان حاجی.
لبخند پیروزمندانه «حاجی» در هنگام وارد شدن به جمع نیروها؛ پاسخ همه سؤالات بچّهها بود؛
ـ خطر پیش نیامد؟
ـ بچّه به دنیا آمد؟
فارس