امیرحسین
02-25-2013, 10:40 PM
امروز شنبه اول هفتهاس، درست بعد از جمعهای که چاشنی عصرش طعم دلتنگی داشته و آخر شبش هم با طعم تلخ و گس دلگیری به صبح رسیده.
شنبهاس و مثل هر شنبه اما این بار با حالت گرفته و به نوعی با خود قهر کرده لباس هایی که دیشب اتو کردم و روی مبل پهن کردم تا چروک نشوند را یکی یکی میپوشم ، جلوی آینه مقنعهام را مرتب میکنم، در آخر کار هم به خودم اخم و دهن کجی میکنم بابت این همه بیحوصلگی و دمق بودن. ظرف غذایی که مامان جان دیشب آماده کردن داخل کیفم میزارم بعد هم میرم لقمه کوچکی از نون و پنیر گردو با هول هولکی میپیچم ، آن هم کنار ظرف غذایم میگذارم داخل کیفم ، آخر سر هم گوشیم را برای بار آخر با اینکه میدانم خبری از پیامک نیست چک میکنم بعد با بیحوصلگی هولش میدهم داخل کیفم و بالاخره زیپ کیف را می بندم و چادرم را بدون اینکه در آینه طبق عادت نگاه کنم سر میکنم. کفشهایم را میپوشم و واکس نصفه نیمه میزنم بعد بلند با اهل خانه خداحافظی میکنم و میروم دنبال کسب روزی ان شاءالله حلال.
به سر کوچه نرسیده بسم الله را گفتهام و شروع به خواندن آبه الکرسی هر روزهام میکنم اما مثل خیلی وقتها فقط به زبان جاری کردهام و ته دلم دارم با خدای خودم حرف دیگری میزنم به نوعی مشغول غر زدن هستم و گلایه از مسائلی که سرش دلگیر و ناراحتم؛ عادت کرده است به این غرهای اول صبحم ، خدای همیشه مهربان کنار دل و بالای سرم .
در تمام راه فکرم درگیر است و درست همین امروز خدا هوایم را داشته و اتوبوس خلوت با صندلیهای خالی را روزی من کرده آن هم درست بعد از رسیدن تاکسی که آن هم خالی بود و زود آمد! . جای تشکر داشت و این را تشکر را ادا کردم.
مشغول کارم هستم و تازه لقمه نان پنیر وارفتهام تمام شده که اولین پیام به روی گوشیم میآید و بدون خواندن پیام و تنها با دیدن یک اسم لب هایم به حالت منحنی در میآید:
- ظهر بخیر خانوم بد اخلاق
می خندم و ته دلم ذوق میکنم ، ولی این واکنش و احساسات در جوابم معلوم که نیست هیچ برعکس عصبانیت ، ناراحتی و حتی دلگیری جیغ و داد میکند. حرف میزنیم و حرف میزنیم و در آخر هم بعد از کلی حرف و دلجویی همسر ، حالم تنها کمی بهتر میشود ، اما خوب نمیشوم ...
ساعت 11 شده ، حوصلهام سر میرود بلند میشوم قدم بزنم ، قدم هایم من را سمت پنجره نیمه باز سالن میبرند، پرده را کنار میزنم ، نسیم به صورت میخورد و حالم کمی جا میآید ، به سمت میزم بر می گردم و در همین حین متوجه میشم گوشیم در حال زنگ خوردن است ،
http://linkzan.com/wp-content/uploads/2013/02/851.jpg
شنبهاس و مثل هر شنبه اما این بار با حالت گرفته و به نوعی با خود قهر کرده لباس هایی که دیشب اتو کردم و روی مبل پهن کردم تا چروک نشوند را یکی یکی میپوشم ، جلوی آینه مقنعهام را مرتب میکنم، در آخر کار هم به خودم اخم و دهن کجی میکنم بابت این همه بیحوصلگی و دمق بودن. ظرف غذایی که مامان جان دیشب آماده کردن داخل کیفم میزارم بعد هم میرم لقمه کوچکی از نون و پنیر گردو با هول هولکی میپیچم ، آن هم کنار ظرف غذایم میگذارم داخل کیفم ، آخر سر هم گوشیم را برای بار آخر با اینکه میدانم خبری از پیامک نیست چک میکنم بعد با بیحوصلگی هولش میدهم داخل کیفم و بالاخره زیپ کیف را می بندم و چادرم را بدون اینکه در آینه طبق عادت نگاه کنم سر میکنم. کفشهایم را میپوشم و واکس نصفه نیمه میزنم بعد بلند با اهل خانه خداحافظی میکنم و میروم دنبال کسب روزی ان شاءالله حلال.
به سر کوچه نرسیده بسم الله را گفتهام و شروع به خواندن آبه الکرسی هر روزهام میکنم اما مثل خیلی وقتها فقط به زبان جاری کردهام و ته دلم دارم با خدای خودم حرف دیگری میزنم به نوعی مشغول غر زدن هستم و گلایه از مسائلی که سرش دلگیر و ناراحتم؛ عادت کرده است به این غرهای اول صبحم ، خدای همیشه مهربان کنار دل و بالای سرم .
در تمام راه فکرم درگیر است و درست همین امروز خدا هوایم را داشته و اتوبوس خلوت با صندلیهای خالی را روزی من کرده آن هم درست بعد از رسیدن تاکسی که آن هم خالی بود و زود آمد! . جای تشکر داشت و این را تشکر را ادا کردم.
مشغول کارم هستم و تازه لقمه نان پنیر وارفتهام تمام شده که اولین پیام به روی گوشیم میآید و بدون خواندن پیام و تنها با دیدن یک اسم لب هایم به حالت منحنی در میآید:
- ظهر بخیر خانوم بد اخلاق
می خندم و ته دلم ذوق میکنم ، ولی این واکنش و احساسات در جوابم معلوم که نیست هیچ برعکس عصبانیت ، ناراحتی و حتی دلگیری جیغ و داد میکند. حرف میزنیم و حرف میزنیم و در آخر هم بعد از کلی حرف و دلجویی همسر ، حالم تنها کمی بهتر میشود ، اما خوب نمیشوم ...
ساعت 11 شده ، حوصلهام سر میرود بلند میشوم قدم بزنم ، قدم هایم من را سمت پنجره نیمه باز سالن میبرند، پرده را کنار میزنم ، نسیم به صورت میخورد و حالم کمی جا میآید ، به سمت میزم بر می گردم و در همین حین متوجه میشم گوشیم در حال زنگ خوردن است ،
http://linkzan.com/wp-content/uploads/2013/02/851.jpg