maryam
06-23-2011, 03:16 AM
یکی از طلبههای یمنی که در قم درس میخواند تعریف میکرد: قبل از این که به ایران بیایم در دانشگاه صنعاء تحصیل میکردم. روزی برای رفتن به کلاس درس به دانشگاه آمده بودم، وارد سالن دانشگاه شدم. سالن، دو طبقه بود و در هر طبقه دو کلاس که نزدیک به صد نفر گنجایش داشت. دیدم چهارصد دانشجو از پنجرههای کلاس سرک میکشند و به من زل زدهاند. تعجّب کردم. به سر و صورتم دست کشیدم، خودم را وارسی کردم، نه؛ هیچچیز عجیب و متفاوتی در من نبود. به عقب برگشتم. دختری را دیدم با وقار که چادر ایرانی به سر داشت. از سر راهش کنار رفتم. تازه فهمیدم نگاهها به سمت او بوده نه من!!
وقتی دور شد، با عصبانیت سر دانشجوها فریاد زدم: مگر خارجی ندیدهاید؟ آبروی یمنیها را بردید، کمی خجالت بکشید!!
گفتند: نه؛ فکر بد نکن، به خدا قسم ما با قصد گناه به این خانم نگاه نمیکنیم. ما همه سر این ساعت، یعنی وقتی کلاس دارد، کنار پنجره میآییم تا فقط ابهت و وقار زن ایرانی را ببینیم.
بعدها فهمیدم او دختر سفیر ایران در یمن است...
http://www.gharibreza.com/Portal/Cultcure/Persian/CaseID/33719/71243.aspx
وقتی دور شد، با عصبانیت سر دانشجوها فریاد زدم: مگر خارجی ندیدهاید؟ آبروی یمنیها را بردید، کمی خجالت بکشید!!
گفتند: نه؛ فکر بد نکن، به خدا قسم ما با قصد گناه به این خانم نگاه نمیکنیم. ما همه سر این ساعت، یعنی وقتی کلاس دارد، کنار پنجره میآییم تا فقط ابهت و وقار زن ایرانی را ببینیم.
بعدها فهمیدم او دختر سفیر ایران در یمن است...
http://www.gharibreza.com/Portal/Cultcure/Persian/CaseID/33719/71243.aspx