PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سوره نحل [16]



امیرحسین
06-22-2011, 04:04 PM
سوره نحل [16]

اين سوره 128 آيه دارد قسمتى از آن در «مكّه» و قسمتى در «مدينه» نازل گرديده است‏

محتواى سوره:

در آيات اين سوره هم بحثهاى خاص سوره‏هاى «مكّى» ديده مى‏شود- مانند بحث قاطع از توحيد و معاد و مبارزه شديد با شرك و بت‏پرستى- و هم بحثهاى مخصوص سوره‏هاى «مدنى» مانند بحث از احكام اجتماعى و مسائل مربوط به جهاد و هجرت.

و بطور كلى محتواى اين سوره را امور زير تشكيل مى‏دهد.

1- بيش از همه بحث از نعمتهاى خداوند در اين سوره به ميان آمده و آن چنان ريزه كاريهاى آن تشريح گرديده كه حسّ شكرگزارى هر انسان آزاده‏اى را بيدار مى‏كند.

اين نعمتها شامل نعمتهاى مربوط به باران، نور آفتاب، انواع گياهان و ميوه‏ها و مواد غذايى ديگر، و حيواناتى كه خدمتگزار انسانها هستند و انواع وسائل زندگى و حتى نعمت فرزند و همسر، و خلاصه شامل «انواع طيّبات» مى‏گردد.

2- بخش ديگرى از آن، از دلائل توحيد و عظمت خلقت خدا، و معاد بحث مى‏كند.

3- قسمت ديگرى از آن از احكام مختلف اسلامى سخن مى‏گويد.

4- بخش ديگرى از بدعتهاى مشركان سخن به ميان آورده.

5- و بالاخره در قسمت ديگرى انسانها را از وسوسه‏هاى شيطان بر حذر مى‏دارد.

فضيلت تلاوت سوره:

در بعضى از روايات از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود:

«كسى كه اين سوره را تلاوت كند خداوند او را در برابر نعمتهايى كه در اين جهان به او بخشيده محاسبه نخواهد كرد».

البته تلاوتى توأم با تفكر و سپس تصميم گيرى و عمل، و گام نهادن در طريق شكرگزارى.

امیرحسین
06-22-2011, 04:05 PM
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

(آيه 1)- فرمان عذاب نزديك است: قسمت مهمى از آيات آغاز اين سوره در «مكّه» نازل شده است، در همان ايام كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درگيرى شديدى با مشركان و بت پرستان داشت، و هر روز در برابر دعوت حيات آفرين و آزاديبخش او به بهانه‏هايى متوسل مى‏شدند، از جمله اين كه هرگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را تهديد به عذاب الهى مى‏كرد بعضى از لجوجان مى‏گفتند: اگر اين عذاب و كيفر كه مى‏گويى راست است پس چرا به سراغ ما نمى‏آيد؟! و شايد گاهى اضافه مى‏كردند كه اگر فرضا عذابى در كار باشد ما دست به دامن بتها مى‏شويم تا در پيشگاه خدا شفاعت كنند تا اين عذاب را از ما بر دارد.

نخستين آيه اين سوره، خط بطلان بر اين اوهام كشيده، مى‏گويد: «عجله نكنيد فرمان خدا (براى مجازات مشركان و مجرمان) قطعا فرا رسيده است» (أَتى‏ أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ).

و اگر فكر مى‏كنيد بتان شفيعان درگاه اويند سخت در اشتباهيد «خداوند منزه و برتر از آن است كه آنها براى او شريك مى‏سازند» (سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يُشْرِكُونَ).

(آيه 2)- و از آنجا كه هيچ مجازات و كيفرى بدون بيان كافى و اتمام حجت عادلانه نيست، اضافه مى‏كند: «خداوند فرشتگان را با روح الهى به فرمانش بر هر كس از بندگانش كه بخواهد نازل مى‏كند» (يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ).

و به آنها دستور مى‏دهد كه: مردم را انذار كنيد (و بگوييد:) معبودى جز من نيست» (أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا).

بنابراين، تنها «از (مخالفت دستور) من بپرهيزيد» و در برابر من احساس مسؤوليت كنيد (فَاتَّقُونِ).

منظور از «روح» در اين آيه وحى و قرآن و نبوت است كه مايه حيات و زندگى انسانهاست.

امیرحسین
06-22-2011, 04:05 PM
(آيه 3)- در اينجا قرآن براى ريشه كن ساختن شرك و توجه به خداوند يكتا از دو راه وارد مى‏شود: نخست از طريق دلائل عقلى به وسيله نظام شگرف آفرينش و عظمت خلقت، و ديگر از طريق عاطفى و بيان نعمتهاى گوناگون خداوند نسبت به انسان و تحريك حسّ شكرگزارى او.

در آغاز مى‏گويد: «خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريد» (خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ).

حقانيت آسمانها و زمين هم از نظام عجيب و آفرينش منظم و حساب شده آن روشن است و هم از هدف و منافعى كه در آنها وجود دارد.

و به دنبال آن اضافه مى‏كند: «خدا برتر از آن است كه براى او شريك مى‏سازند» (تَعالى‏ عَمَّا يُشْرِكُونَ).

آيا بتهايى كه آنها را شريك او قرار داده‏اند هرگز قادر به چنين خلقتى هستند؟

و يا حتى مى‏توانند پشه كوچك و يا ذره غبارى بيافرينند!

(آيه 4)- بعد از اشاره به مسأله آفرينش آسمان و زمين و اسرار بى‏پايان آنها، سخن از خود انسان مى‏گويد، انسانى كه به خودش از هر كس ديگر نزديكتر است، مى‏فرمايد: «انسان را از نطفه بى‏ارزشى آفريد، اما سر انجام به جايى رسيد كه موجودى (متفكر و فصيح و بليغ و) مدافع از خويشتن و سخنگوى آشكار شد» (خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ).

(آيه 5)- پس از آفرينش انسان به نعمت مهم ديگرى يعنى خلقت چهار پايان، و فوائد مختلفى كه از آنها عايد مى‏شود اشاره كرده، مى‏گويد: «خداوند چهار پايان را آفريد در حالى كه در آنها وسيله پوشش براى شماست و منافع ديگر و از گوشت آنها مى‏خوريد» (وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَكُمْ فِيها دِفْ‏ءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ).

جالب اين كه در ميان اين همه فوائد، قبل از هر چيز مسأله «پوشش» و «مسكن» را مطرح مى‏كند، زيرا بسيارى از مردم (بخصوص باديه نشينان) هم لباسشان از پشم و مو يا پوست تهيه مى‏شود، و هم خيمه‏هايشان كه آنها را از سرما و گرما حفظ مى‏كند، و به هر حال اين دليل بر اهميت پوشش و مسكن و مقدم بودن آن بر هر چيز ديگر است.

امیرحسین
06-22-2011, 04:06 PM
(آيه 6)- جالب اين كه تنها به منافع معمولى و عادى اين چهار پايان سودمند اكتفا نمى‏كند بلكه روى جنبه استفاده روانى از آنها نيز تكيه كرده، مى‏گويد:

«و در اين حيوانات براى شما زينت و شكوهى است به هنگامى كه آنها را به استراحتگاهشان باز مى‏گردانيد، و هنگامى كه (صبحگاهان) به صحرا مى‏فرستيد» (وَ لَكُمْ فِيها جَمالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ).

اين در واقع جمال استغناء و خودكفايى جامعه است، جمال توليد و تأمين فرآورده‏هاى مورد نياز يك ملت است، و به تعبير گوياتر جمال استقلال اقتصادى و ترك هرگونه وابستگى است!

(آيه 7)- در اين آيه به يكى ديگر از منافع مهم بعضى از اين حيوانات اشاره كرده، مى‏گويد: «آنها بارهاى سنگين شما را (بر دوش خود) حمل مى‏كنند و به سوى شهر و ديارى كه جز با مشقت زياد به آن نمى‏رسيديد مى‏برند» (وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى‏ بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ).

اين نشانه رحمت و رأفت خداوند است كه اين چهار پايان را با اين قدرت و نيرو آفريده است، و آنها را رام و تسليم شما نيز گردانيده «چرا كه پروردگار شما رءوف و رحيم است» (إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ).

به اين ترتيب اين چهار پايان در درجه اول، پوشش و وسائل دفاعى براى انسان در برابر گرما و سرما توليد مى‏كنند، و در درجه بعد از فرآورده‏هاى لبنياتى آنها استفاده مى‏شود، و سپس از گوشتشان، و بعد از آثار روانى كه در دلها مى‏گذارند، مورد توجه قرار گرفته و سر انجام باربرى آنها.

(آيه 8)- آنگاه به سراغ گروه ديگرى از حيوانات مى‏رود كه براى سوارى انسان از آنها استفاده مى‏شود، مى‏فرمايد: «خداوند اسبها و استرها و الاغها را آفريد تا شما بر آن سوار شويد، و هم مايه زينت شما باشد» (وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوها وَ زِينَةً).

در پايان آيه به مسأله مهمترى اشاره كرده و افكار را به وسائل نقليه و مركبهاى گوناگونى كه در آينده در اختيار بشر قرار مى‏گيرد و بهتر و خوبتر از اين حيوانات مى‏تواند استفاده كند متوجه مى‏سازد، و مى‏گويد: «و خداوند چيزها (وسائل نقليه ديگرى) مى‏آفريند كه شما نمى‏دانيد» (وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ).

امیرحسین
06-22-2011, 04:06 PM
(آيه 9)- به دنبال نعمتهاى مختلفى كه در آيات گذشته بيان شد در اينجا به يكى از نعمتهاى بسيار مهم معنوى اشاره كرده، مى‏فرمايد: «بر خداست كه راه راست و صراط مستقيم را (كه هيچ گونه انحراف و كژى در آن نيست) در اختيار بندگان بگذارد» (وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ).

در اين كه اين راه راست اشاره به جنبه تكوينى يا تشريعى مى‏كند، مفسران تفسيرهاى مختلفى دارند، ولى هيچ مانعى ندارد كه هر دو جنبه را شامل شود.

به اين ترتيب كه خداوند از نظر خلقت و آفرينش و تكوين، انسان را مجهز به عقل و استعداد و نيروهاى لازم براى پيمودن اين صراط مستقيم كرده است.

و از سوى ديگر، خدا پيامبران را با وحى آسمانى و تعليمات كافى و قوانين مورد نياز انسان فرستاده است، تا از نظر تشريع، راه را از چاه مشخص كرده و با انواع بيانها او را تشويق به پيمودن اين راه كنند و از مسيرهاى انحرافى باز دارند.

سپس از آنجا كه راههاى انحرافى فراوان است، به انسانها هشدار مى‏دهد و مى‏گويد: «بعضى از اين راهها منحرف و بيراهه است» (وَ مِنْها جائِرٌ).

و از آنجا كه نعمت اختيار و آزادى اراده و انتخاب، يكى از مهمترين عوامل تكامل انسان مى‏باشد با يك جمله كوتاه به آن اشاره كرده، مى‏گويد: «اگر خدا مى‏خواست همه شما را (به اجبار) به راه راست هدايت مى‏كرد» به گونه‏اى كه نتوانيد گامى از آن فراتر بگذاريد (وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ).

ولى اين كار را نكرد، چرا كه هدايت اجبارى، نه افتخار است و نه تكامل!

(آيه 10)- در اين آيه باز به سراغ نعمتهاى مادى مى‏رود تا حس شكرگزارى انسانها را برانگيزد، آتش عشق خدا را در دلهايشان بيفروزد، و آنها را به شناخت بيشتر بخشنده اين نعمتها دعوت كند.

مى‏گويد: «او كسى است كه از آسمان آبى فرستاد» (هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً).

آبى حيات بخش، زلال، شفاف، و خالى از هرگونه آلودگى «كه نوشيدن شما از آن است» (لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ).

«و نيز گياهان و درختانى از آن به وجود مى‏آيد كه (حيوانات خود را) در آن به چرا مى‏فرستيد» (وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ).

بدون شك منافع آب باران تنها نوشيدن انسان و روييدن درختان و گياهان نيست، بلكه شستشوى زمينها، تصفيه هوا، ايجاد رطوبت لازم براى طراوت پوست تن انسان و راحتى تنفس او، و مانند آن همه از فوائد باران است، ولى از آنجا كه دو قسمت ياد شده، از اهميت بيشترى برخوردار بوده روى آن تكيه شده.

امیرحسین
06-22-2011, 04:06 PM
(آيه 11)- باز همين مسأله را چنين ادامه مى‏دهد: «خداوند با آن (آب باران) براى شما زراعت و زيتون و نخل و انگور، و از همه ميوه‏ها مى‏روياند» (يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ).

«مسلما در آفرينش اين (ميوه‏هاى رنگارنگ و پربركت و اين همه محصولات كشاورزى) نشانه روشنى (از خدا) براى انديشمندان است» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ).

(آيه 12)- سپس به نعمت تسخير موجودات مختلف جهان در برابر انسان اشاره كرده، مى‏فرمايد: «و (خداوند) شب و روز را براى شما مسخر كرد و همچنين خورشيد و ماه را» (وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ).

«و ستارگان نيز به فرمان او مسخر شما هستند» (وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ).

«مسلما در اين امور نشانه‏هايى است (از عظمت خدا و بزرگى آفرينش) براى آنها كه انديشه مى‏كنند» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ).

امیرحسین
06-22-2011, 04:07 PM
(آيه 13)- علاوه بر اينها «مخلوقاتى را كه در زمين براى شما آفريده» نيز مسخر فرمان شما ساخت (وَ ما ذَرَأَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ).

«مخلوقاتى گوناگون و رنگارنگ» (مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ).

از انواع پوششها، غذاها، همسران پاك، وسائل رفاهى گرفته تا انواع معادن و منابع مفيد زير زمينى و رو زمينى و ساير نعمتها.

«در اينها نيز نشانه‏اى است (آشكار) براى مردمى كه متذكر مى‏شوند» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ).

چرا تنها زيتون و نخل و انگور؟!

ممكن است چنين به نظر آيد كه اگر قرآن در آيات فوق از ميان انواع ميوه‏ها روى زيتون و خرما و انگور تكيه كرده به خاطر وجود آنها در محيط نزول قرآن بوده است، ولى با توجه به جهانى و جاودانى بودن قرآن، و عمق تعبيراتش روشن مى‏شود كه مطلب از اين فراتر است.

غذاشناسان و دانشمندان به ما مى‏گويند: كمتر ميوه‏اى است كه براى بدن انسان از نظر غذايى به اندازه اين سه ميوه، مفيد و مؤثر باشد.

همانها مى‏گويند: «روغن زيتون» براى توليد سوخت بدن ارزش بسيار فراوان دارد، كالرى حرارتى آن بسيار بالا است، و از اين جهت يك نيرو بخش است و آنها كه مى‏خواهند همواره سلامت خود را حفظ كنند، بايد به اين اكسير علاقه‏مند شوند.

روغن زيتون دوست صميمى كبد آدمى است، و براى رفع عوارض كليه‏ها و سنگهاى صفراوى و قولنجهاى كليوى و كبدى و رفع يبوست بسيار مؤثر است.

با پيشرفت دانش پزشكى و غذا شناسى اهميت دارويى «خرما» نيز به ثبوت رسيده است. در خرما كلسيم وجود دارد كه عامل اصلى استحكام استخوانهاست و نيز فسفر وجود دارد كه از عناصر اصلى تشكيل دهنده مغز و مانع ضعف اعصاب و خستگى است، قوه بينايى را مى‏افزايد.

و نيز خرما داراى پتاسيم است كه فقدان آن را در بدن علت حقيقى زخم معده مى‏دانند، و وجود آن براى ماهيچه‏ها و بافتهاى بدن انسان بسيار پرارزش است.

اين سخن امروز در ميان غذا شناسان معروف است كه خرما از سرطان جلوگيرى مى‏كند.

و اما در مورد «انگور» به گفته دانشمندان غذا شناس به قدرى عوامل مؤثر دارد كه مى‏توان گفت، يك داروخانه طبيعى است.

انگور دو برابر گوشت، در بدن حرارت ايجاد مى‏كند، و علاوه بر اين ضدّ سم است، براى تصفيه خون، دفع رماتيسم، نقرس، و زيادى اوره خون، اثر درمانى مسلّمى دارد، انگور معده و روده را لايروبى مى‏كند، نشاط آفرين و برطرف كننده اندوه است، اعصاب را تقويت كرده، و ويتامينهاى مختلف موجود در آن به انسان نيرو و توان مى‏بخشد.

بنابراين، تكيه كردن قرآن بر اين سه نوع ميوه بى‏دليل نيست، و شايد در آن روز قسمت مهمى از آن بر مردم پوشيده بوده است.

امیرحسین
06-22-2011, 04:07 PM
(آيه 14)- نعمت كوهها و درياها و ستارگان: در اينجا به سراغ بخش مهم ديگرى از نعمتهاى بى‏پايان خداوند در مورد انسانها مى‏رود و نخست از درياها كه منبع بسيار مهم حيات و زندگى است آغاز كرده، مى‏گويد: «و او كسى است كه درياها را براى شما تسخير كرده و به خدمت شما گمارد» (وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ).

مى‏دانيم قسمت عمده روى زمين را درياها تشكيل مى‏دهند، و نيز مى‏دانيم نخستين جوانه حيات در درياها آشكار شده، و قرار دادن آن در خدمت بشر يكى از نعمتهاى بزرگ خدا است.

سپس به سه قسمت از منافع درياها اشاره كرده، مى‏فرمايد: «تا از آن گوشت تازه بخوريد» (لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا).

گوشتى كه زحمت پرورش آن را نكشيده‏ايد تنها دست قدرت خدا آن را در دل اقيانوسها پرورش داده و رايگان در اختيارتان گذارده است.

ديگر از منافع آن مواد زينتى است كه از درياها استخراج مى‏شود لذا اضافه مى‏كند: «و زيورى براى پوشيدن (مانند مرواريد) از آن استخراج كنيد» (وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها).

يكى از ابعاد معروف چهارگانه روح انسان را حس زيبايى تشكيل مى‏دهد كه نقش مؤثرى در حيات بشر دارد، لذا بايد بطرز صحيح و سالمى- دور از هرگونه افراط و تفريط و اسراف و تبذير- اشباع گردد.

به همين دليل در اسلام، استفاده از زينت به صورت معقول و خالى از هرگونه اسراف مانند بهره‏گيرى از لباسهاى خوب، انواع عطريات، بعضى سنگهاى قيمتى و مانند آن- مخصوصا در مورد زنان- كه نياز روحيشان به زينت بيشتر است توصيه شده است، ولى بايد خالى از اسراف و تبذير باشد.

بالاخره سومين نعمت درياها را حركت كشتيها به عنوان يك وسيله مهم براى انتقال انسان و نيازمنديهاى او، ذكر مى‏كند، و مى‏فرمايد: «كشتيها را مى‏بينى كه آبها را بر صفحه اقيانوسها مى‏شكافند» (وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ).

صحنه‏اى كه در برابر سرنشينان كشتى به هنگام حركت بر صفحه اقيانوسها ظاهر مى‏شود چقدر ديدنى است خدا اين نعمت را به شما داد تا از آن بهره گيريد «و از فضل او در مسير تجارت خود از كشتيها استفاده كنيد» (وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ).

با توجه به اين همه نعمت، حس شكرگزارى را در شما زنده كند، «و شايد شكر نعمتهاى او را به جا آوريد» (وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).

امیرحسین
06-22-2011, 04:07 PM
(آيه 15)- پس از بيان نعمت درياها، به سراغ كوههاى سخت و سنگين مى‏رود، مى‏گويد: «و در زمين كوههاى ثابت و محكمى افكند تا لرزش آن را نسبت به شما بگيرد» و به شما آرامش بخشد (وَ أَلْقى‏ فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ).

و از آنجا كه كوهها يكى از مخازن اصلى آبها (چه به صورت برف و يخ و چه به صورت آبهاى درونى) مى‏باشند بلافاصله بعد از آن، نعمت وجود نهرها را بيان كرده، مى‏گويد: «و (براى شما) نهرهايى قرار داديم» (وَ أَنْهاراً).

و از آنجا كه وجود كوهها ممكن است اين توهم را به وجود آورد كه بخشهاى زمين را از يكديگر جدا مى‏كند، و راهها را مى‏بندد، چنين اضافه مى‏كند: «و (براى شما) راههائى (قرار داد) تا هدايت شويد» (وَ سُبُلًا لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ).

(آيه 16)- و از آنجا كه راه بدون نشانه و علامت و راهنما، انسان را به مقصد نمى‏رساند بعد از ذكر نعمت «راه» به اين «نشانه‏ها» اشاره كرده، مى‏گويد:

«و علاماتى قرار داد» (وَ عَلاماتٍ).

اين علامتها انواع زيادى دارد: شكل كوهها و درّه‏ها و بريدگيهاى آنها، فراز و نشيبهاى قطعات مختلف زمين، رنگ خاكها و كوهها، و حتى چگونگى وزش بادها هر يك، علامتى براى پيدا كردن راههاست.

ولى از آنجا كه در پاره‏اى از اوقات در بيابانها، در شبهاى تاريك، يا هنگامى كه انسان شبانه در دل اقيانوسها سفر مى‏كند از اين علامات خبرى نيست، خداوند علامات آسمانى را به كمك فرستاده تا اگر در زمين علامتى نيست، از علامت آسمان استفاده كنند و گمراه نشوند! لذا اضافه مى‏كند: «و به وسيله ستارگان، مردم هدايت مى‏شوند» (وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ).

جالب توجه اين كه: روايات بسيارى از ائمه عليهم السّلام وارد شده كه در آنها «نجم» (ستاره) به پيامبر و «علامات» به امامان تفسير شده است كه اشاره به تفسير معنوى آيه است.

در حديثى از امام صادق عليه السّلام چنين مى‏خوانيم: «النّجم رسول اللّه و العلامات الائمة عليهم السّلام»: «ستاره اشاره به پيامبر است و علامات امامان عليهم السّلام هستند».

امیرحسین
06-22-2011, 04:08 PM
(آيه 17)- پس از بيان آن همه نعمتهاى بزرگ و الطاف خفىّ پروردگار، وجدان انسانها را به داورى مى‏طلبد و مى‏گويد: «آيا كسى كه مى‏آفريند همچون كسى است كه نمى‏آفريند، آيا متذكر نمى‏شويد»؟! (أَ فَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لا يَخْلُقُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ).

آيا بايد در برابر خالق اين همه نعمتها سجده كرد؟ يا موجوداتى كه خود مخلوق ناچيزى بيش نيستند و هرگز خلقتى نداشته و ندارند؟ اين يك روش مؤثر تربيتى است كه قرآن در بسيارى از موارد از آن استفاده كرده است، مسائل را به صورت استفهامى طرح، و پاسخ آن را بر عهده وجدانهاى بيدار مى‏گذارد، و حس خودجوشى مردم را به كمك مى‏طلبد.

(آيه 18)- سر انجام براى اين كه هيچ كس تصور نكند نعمت خدا منحصر به اينهاست مى‏گويد: «و اگر بخواهيد نعمتهاى خدا را شماره كنيد قادر بر احصاى آن نيستيد» (وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها).

اكنون اين سؤال پيش مى‏آيد كه پس ما چگونه مى‏توانيم حق شكر او را ادا كنيم؟ آيا با اين حال در زمره ناسپاسان نيستيم؟

پاسخ اين سؤال را قرآن در آخرين جمله اين آيه بيان كرده، مى‏گويد:

«خداوند غفور رحيم است» (إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ).

آرى! خدا مهربانتر و بزرگوارتر از آن است كه شما را به خاطر عدم توانايى بر شكر نعمتهايش مؤاخذه يا مجازات كند، همين قدر كه بدانيد سر تا پاى شما غرق نعمت اوست و از اداى حق شكرش عاجزيد و عذر تقصير به پيشگاهش بريد، نهايت شكر او را انجام داده‏ايد.


ورنه سزاوار خداونديش ------ كس نتواند كه به جا آورد!

ولى اينها همه مانع از آن نيست كه ما به مقدار توانايى به احصاى نعمتهايش بپردازيم.

امیرحسین
06-22-2011, 04:08 PM
(آيه 19)- از آنجا كه در آيات گذشته به دو قسمت از مهمترين صفات خدا اشاره شد در اينجا به سومين صفت «معبود حقيقى» اشاره مى‏شود كه علم و دانايى است، مى‏گويد: «خداوند مى‏داند آنچه را پنهان مى‏داريد و آنچه را آشكار مى‏سازيد» (وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ).

پس چرا به دنبال بتها مى‏رويد كه نه كمترين سهمى در خالقيت جهان دارند، نه كوچكترين نعمتى به شما بخشيده‏اند، و نه از اسرار درون و اعمال برون شما آگاهند؟

(آيه 20)- بار ديگر روى مسأله خالقيت تكيه مى‏كند، ولى از آيه مشابه آن كه قبلا داشتيم فراتر مى‏رود و مى‏گويد: «معبودهايى را كه آنها غير از خدا مى‏خوانند نه تنها چيزى را خلق نمى‏كنند بلكه خودشان مخلوقند» (وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ).

تاكنون بحث در اين بود كه اينها خالق نيستند و به همين دليل لايق عبادت نمى‏باشند اكنون مى‏گويد آنها خود مخلوقند، نيازمند و محتاجند.

(آيه 21)- از اين گذشته، «آنها مردگانى هستند كه هرگز استعداد حيات ندارند» (أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ).

سپس اضافه مى‏كند: «و اين بتها اصلا نمى‏دانند در چه زمانى (عبادت كنندگانشان) مبعوث خواهند شد» (وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ).

اگر پاداش و جزا به دست آنها بود حدّ اقل بايد از «رستاخيز بندگان خود» باخبر باشند، با اين نادانى چگونه لايق عبادتند؟

و اين پنجمين صفتى است كه معبود به حق بايد داشته باشد و آنها فاقد آنند.

بت و بت پرستى در منطق قرآن مفهوم وسيعى دارد. هر موجود و هر كسى را كه تكيه گاه خود در برابر خدا قرار دهيم و سرنوشت خود را دست او بدانيم او بت ما محسوب مى‏شود، به همين دليل تمام آنچه در آيات فوق آمده در باره كسانى كه امروز ظاهرا خدا پرستند اما استقلال يك فرد مؤمن راستين را از دست داده و تكيه گاهى براى خود از بندگان ضعيف انتخاب كرده‏اند و به صورت وابسته زندگى مى‏كند، شامل مى‏شود.

(آيه 22)- به دنبال اين استدلالات زنده و روشن بر نفى صلاحيت بتها، چنين نتيجه گيرى مى‏كند بنابراين «معبود شما معبود واحدى است» (إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ).

و از آنجا كه ايمان به مبدأ و معاد همه جا با يكديگر قرين و لازم و ملزوم يكديگرند بلافاصله اضافه مى‏كند: «آنها كه ايمان به آخرت ندارند (و طبعا ايمان درستى به مبدأ نيز ندارند) دلهايشان حقيقت را انكار مى‏كند و در برابر حق مستكبرند» (فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ).

و گر نه دلائل توحيد براى آنها كه حق جو و متواضع در مقابل حقيقتند آشكار است، و هم دلائل معاد، ولى خوى استكبار و عدم تسليم در برابر حق سبب مى‏شود كه آنها دائما حالت انكار و نفى به خود بگيرند.

امیرحسین
06-22-2011, 04:08 PM
(آيه 23)- در اين آيه بار ديگر روى علم خدا به غيب و شهود و پنهان و آشكار مجددا تكيه كرده، مى‏گويد: «قطعا خداوند از آنچه پنهان مى‏دارند و آنچه آشكار مى‏سازند باخبر است» (لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ).

اين جمله در واقع تهديدى است در برابر كفار و دشمنان حق كه خدا از حال آنها هرگز غافل نيست.

آنها مستكبرند و «خداوند مستكبران را دوست نمى‏دارد» (إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ). چرا كه استكبار در برابر حق اولين نشانه بيگانگى از خداست.

(آيه 24)-

شأن نزول:

اين آيه در باره «مقتسمين» (تبعيض گران) كه قبلا در باره آنها بحث شد نازل گرديده است، آنها شانزده نفر بودند كه به چهار گروه تقسيم شدند و هر گروه چهار نفرى بر سر راه مردم در يكى از جاده‏هاى مكه در ايام حج ايستادند تا پيش از آنكه مردم وارد شوند ذهن آنها را نسبت به قرآن و اسلام بدبين سازند، و بگويند محمد صلّى اللّه عليه و آله دين و آيين تازه‏اى نياورده بلكه همان افسانه‏هاى دروغين پيشينيان است.

تفسير:

آنها كه بار گناه ديگران را بر دوش مى‏كشند- در آيات گذشته سخن از مستكبران بود و در اين آيه منطق هميشگى اين گروه بى‏ايمان منعكس شده است، مى‏گويد: «و هنگامى كه به آنها گفته شود پروردگار شما چه چيز نازل كرده است؟ در پاسخ مى‏گويند: (اينها وحى الهى نيست) همان افسانه‏هاى دروغين پيشينيان است» (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ).

جالب اين كه مستكبران امروز نيز غالبا موذيانه براى فرار از حق و همچنين براى گمراه ساختن ديگران به اين تهمت متوسل مى‏شوند، حتى در كتب جامعه شناسى شكل به اصطلاح علمى به آن داده‏اند و مذهب را زاييده جهل بشر و تفسيرهاى مذهبى را اسطوره‏ها مى‏نامند! اما آنها با مذاهب خرافى و ساختگى هرگز جنگ و ستيز ندارند، مخالفت آنها تنها با مذاهب راستين است كه افكار انسانها را بيدار مى‏كند، و زنجيرهاى استعمار را درهم مى‏شكند سدّ راه مستكبران و استعمارگران است.

امیرحسین
06-22-2011, 04:08 PM
(آيه 25)- اين آيه نتيجه اعمال اين كوردلان را چنين بيان مى‏كند: «اينها بايد روز رستاخيز هم بار گناهان خود را بطور كامل بر دوش بكشند و هم سهمى از گناهان كسانى را كه بخاطر جهل گمراه كرده‏اند»! (لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ).

«بدانيد آنها بدترين و زر و مسؤوليت را بر دوش مى‏كشند» (أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ).

چرا كه گاهى گفتار آنها سبب گمراهى هزاران نفر مى‏شود، چقدر دشوار است كه انسان هم بار گناهان خود را بر دوش كشد و هم سهمى از گناهان هزاران نفر ديگر را، و هرگاه سخنان گمراه كننده آنها باقى بماند و سر چشمه گمراهى نسلها شود بار آنها نيز بر دوششان سنگينى مى‏كند!

(آيه 26)- اين آيه به بيان اين نكته مى‏پردازد كه اين اولين بار نيست كه مستكبران به رهبران الهى تهمت مى‏زنند و وحى آسمانى را اساطير اولين مى‏شمارند، بلكه «آنهايى كه قبل از اينها بودند نيز از اين گونه توطئه‏ها داشتند، ولى خداوند به سراغ شالوده زندگى آنها رفت و از اساس آن را ويران نمود، و سقف بر سرشان از بالا فرود آمد»! (قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ).

«و عذاب و مجازات الهى از آنجا كه (باور نمى‏كردند و) نمى‏دانستند به سراغشان آمد» (وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ).

ريشه كن كردن ساختمان و فرود آمدن سقف، ممكن است اشاره به ساختمان و سقف ظاهرى آنها باشد كه بر اثر زلزله‏ها و صاعقه‏ها درهم كوبيده شد و بر سر آنان فرود آمد، و ممكن است كنايه از سازمان و تشكيلات آنها باشد كه به فرمان خدا از ريشه بركنده شد، و نابود گشت، ضمنا مانعى ندارد كه آيه اشاره به هر دو معنى باشد.

(آيه 27)- آنچه گفته شد عذاب دنياى آنان است ولى مجازاتشان به همين جا پايان نمى‏گيرد، بلكه «بعد از اين در روز رستاخيز خدا آنها را رسوا مى‏سازد» (ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُخْزِيهِمْ).

و آنها را مورد سؤال قرار مى‏دهد و مى‏گويد: «شريكانى كه شما براى من ساختيد (و به آنها عشق مى‏ورزيديد) و به خاطر آنها با ديگران دشمنى مى‏كرديد، كجا هستند؟ (وَ يَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فِيهِمْ).

در اينجا آنها پاسخى براى اين سؤال مسلما ندارند ولى: «كسانى كه به آنها علم داده شده (زبان به سخن مى‏گشايند و) مى‏گويند: شرمندگى و رسوايى و بدبختى، امروز بر كافران است» (قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْكافِرِينَ). و اين خود يك نوع مجازات و كيفر روانى براى آنهاست.

امیرحسین
06-22-2011, 04:09 PM
(آيه 28)- اين آيه با تعبيرى كه درس تكان دهنده‏اى براى بيدار كردن غافلان و بى‏خبران است در توصيف كافران مى‏گويد: آنها «كسانى هستند كه فرشتگان مرگ روح آنها را مى‏گيرند، در حالى كه به خود ظلم كرده بودند» (الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ).

زيرا انسان هر ظلم و ستمى كند در درجه اول به خودش باز مى‏گردد و خانه خويشتن را قبل از خانه ديگران ويران مى‏سازد.

اما آنها هنگامى كه خود را در آستانه مرگ مى‏بينند و پرده‏هاى غرور و غفلت از مقابل چشمانشان كنار مى‏رود «فورا تسليم مى‏شوند، (و به دروغ مى‏گويند:) ما كار بدى انجام نمى‏داديم»! (فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ).

آيا دروغ مى‏گويند، به خاطر اين كه دروغ بر اثر تكرار، صفت ذاتى آنها شده است؟ و يا مى‏خواهند بگويند ما مى‏دانيم اين اعمال را انجام داده‏ايم ولى اشتباه كرده‏ايم و سوء نيت نداشته‏ايم، ممكن است هر دو باشد.

ولى بلافاصله به آنها گفته مى‏شود شما دروغ مى‏گوييد، اعمال زشت فراوانى انجام داديد «آرى خداوند به آنچه انجام مى‏داديد (و همچنين از نيتهاى شما) باخبر است» (بَلى‏ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

بنابراين جاى انكار كردن و حاشا نمودن نيست! و اين ايمان اضطرارى هم سودى ندارد.

(آيه 29)- «اكنون كه چنين است از درهاى جهنم وارد شويد در حالى كه جاودانه در آن خواهيد بود» (فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها).

«چه جاى بدى است جايگاه متكبران» (فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ).

امیرحسین
06-22-2011, 04:09 PM
(آيه 30)- سرنوشت پاكان و نيكان: در آيات گذشته اظهارات مشركان در باره قرآن و نتائج آن را خوانديم، اما در اينجا اعتقاد مؤمنان را با ذكر نتائجش مى‏خوانيم:

نخست مى‏گويد: «و (هنگامى كه) به پرهيزكاران گفته مى‏شود پروردگار شما چه چيز نازل كرده است؟ مى‏گفتند: خير و سعادت» (وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا خَيْراً).

چه تعبير رسا و زيبا و جامعى! «خَيْراً» آن هم خير مطلق، كه مفهوم گسترده‏اش همه نيكيها، سعادتها و پيروزيهاى مادى و معنوى را در بر مى‏گيرد.

سپس همان گونه كه در آيات گذشته، نتيجه اظهارات مشركان، به صورت كيفرهاى مضاعف دنيوى و اخروى، مادى و معنوى، بيان شد، در آيه مورد بحث نتيجه اظهارات مؤمنان به اين صورت بيان شده است: «براى كسانى كه نيكى كردند، در اين دنيا نيكى است» (لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ).

قابل توجه اين كه «حسنه» همانند «خير» است كه انواع حسنات و نعمتهاى اين جهان را در بر مى‏گيرد.

اين پاداشهاى دنياى آنهاست، سپس اضافه مى‏كند: «و سراى آخرت از اين هم بهتر است، و چه خوبست سراى پرهيزكاران»؟ (وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِينَ).

(آيه 31)- اين آيه سراى پرهيزكاران را كه قبلا بطور سر بسته بيان شد، توصيف كرده، مى‏گويد: سراى پرهيزكاران «باغهاى جاويدان بهشت است كه همگى وارد آن مى‏شوند» (جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها).

«نهرهاى جارى از زير درختانش مى‏گذرد» (تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ).

تنها مسأله باغ و درخت مطرح نيست، بلكه «هر چه بخواهند در آنجا هست» (لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ).

و در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند پرهيزكاران را چنين پاداش مى‏دهد» (كَذلِكَ يَجْزِي اللَّهُ الْمُتَّقِينَ).

امیرحسین
06-22-2011, 04:09 PM
(آيه 32)- در آيات گذشته خوانديم كه فرشتگان مرگ مشركان مستكبر را قبض روح مى‏كنند در حالى كه ستمگرند.

اما در اينجا مى‏خوانيم كه: پرهيزكاران «كسانى هستند كه فرشتگان قبض ارواح، روح آنان را مى‏گيرند در حالى كه پاك و پاكيزه‏اند» (الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ). پاكيزه از آلودگى شرك پاكيزه از ظلم و استكبار و هر گونه گناه.

در اينجا فرشتگان «به آنها مى‏گويند: سلام بر شما باد»! (يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ). سلامى كه نشانه امنيت و سلامت و آرامش كامل است.

سپس مى‏گويند: «وارد بهشت شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى‏داديد» (ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

تعبير به «تَتَوَفَّاهُمُ» (روح آنها را دريافت مى‏دارند) اشاره است به اين كه مرگ به معنى فنا و نيستى و پايان همه چيز نيست، بلكه انتقالى است از يك مرحله به مرحله بالاتر.

(آيه 33)- بار ديگر به تجزيه و تحليل، پيرامون طرز فكر و برنامه مشركان و مستكبران پرداخته و با زبان تهديد مى‏گويد: آنها چه انتظارى مى‏كشند؟ «آيا جز اين انتظار دارند كه فرشتگان (قبض ارواح) به سراغشان بيايند» درهاى توبه بسته شود، پرونده اعمال پيچيده گردد و راه بازگشت باقى نماند؟!َلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ).

«و يا (اين كه انتظار مى‏كشند) فرمان پروردگار (دائر به عذاب و مجازات آنها) فرا رسد» آنگاه توبه كنندَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ)

. ولى توبه آنها در آن زمان بى‏اثر است.

سپس اضافه مى‏كند: تنها اين گروه نيستند كه اين چنين مى‏كنند بلكه، «كسانى كه پيش از ايشان بودند نيز چنين كردند»!َذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ).

«خداوند به آنها ستم نكرد ولى آنها پيوسته به خويشتن ستم مى‏كردند»َ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ).

چرا كه آنها در حقيقت تنها نتيجه اعمال خود را باز مى‏يابند.

امیرحسین
06-22-2011, 04:10 PM
(آيه 34)- باز به نتيجه اعمال آنها مى‏پردازد و مى‏گويد: «سر انجام، سيئات اعمالشان به آنها رسيد» (فَأَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا).

«و آنچه را استهزاء مى‏كردند (از وعده‏هاى عذاب الهى) بر آنها وارد شد» (وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ).

آيه فوق بار ديگر اين واقعيت را تأكيد مى‏كند كه اين اعمال انسان است كه دامان او را در اين جهان و آن جهان مى‏گيرد و در چهره‏هاى مختلف تجسم مى‏يابد و او را رنج و آزار و شكنجه مى‏دهد نه چيز ديگر.

(آيه 35)- اين آيه به يكى از منطقهاى سست و بى‏اساس مشركان اشاره كرده، مى‏گويد: «و مشركان گفتند: اگر خدا مى‏خواست نه ما و نه نياكان ما هيچ چيز غير او را عبادت نمى‏كرديم» و به سراغ بتها نمى‏رفتيم (وَ قالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا).

«و چيزى را بدون اذن او تحريم نمى‏نموديم» (وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ).

اين جمله اشاره به قسمتى از چهارپايانى است كه مشركان در عصر جاهليت، از پيش خود تحريم كرده بودند. آنها مى‏خواستند چنين استدلال كنند كه اگر اعمال ما مورد رضاى خدا نيست پس چرا قبلا پيامبرانى نفرستاد و از همان روز اول به نياكان ما نگفت من به اين كار راضى نيستم اين سكوت او دليل بر رضاى اوست! لذا در پاسخ مى‏فرمايد: «پيشينيان آنها نيز همين كارها را انجام دادند (و به همين بهانه‏ها متوسل شدند) ولى آيا پيامبران الهى وظيفه‏اى جز ابلاغ آشكار دارند؟» (كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ).

و اين چنين است راه و رسم همه رهبران راستين كه در اصل دعوت هرگز از سخنان دو پهلو استفاده نمى‏كنند، در بيان حقيقت چيزى فرو گذار نمى‏نمايند و تمام عواقب اين صراحت و قاطعيت را نيز به جان پذيرا هستند.

امیرحسین
06-22-2011, 04:10 PM
(آيه 36)- به دنبال اعلام اين واقعيت كه وظيفه پيامبران تنها ابلاغ آشكار است، در اين آيه اشاره كوتاه و جامعى به وضع دعوت پيامبران كرده، مى‏گويد: «ما در هر امتى رسولى فرستاديم» (وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا). كه دعوت ما را به گوش امتها برسانند.

سپس اضافه مى‏كند محتواى دعوت همه اين رسولان اين بود كه: «خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد» (أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ).

چرا كه اگر پايه‏هاى توحيد محكم نشود، و طاغوتها از جوامع انسانى و محيط افكار طرد نگردند، هيچ برنامه اصلاحى قابل پياده كردن نيست.

اكنون ببينيم نتيجه دعوت انبيا به توحيد به كجا رسيد، در اينجا قرآن مى‏گويد:

«گروهى از آن امتها كسانى بودند كه خدا هدايتشان كرد» (فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ).

«و گروهى از آنان ضلالت و گمراهى دامانشان را گرفت» (وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ).

و در پايان آيه براى بيدار كردن گمراهان و تقويت روحيه هدايت يافتگان اين دستور عمومى را صادر مى‏كند: «پس در روى زمين سير كنيد (و آثار گذشتگان را كه بر صفحه زمين و در دل خاك نهفته است بررسى نماييد) و ببينيد سر انجام كار كسانى كه آيات خدا را تكذيب كردند به كجا كشيد» (فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ).

اين تعبير خود دليل زنده‏اى بر آزادى اراده انسان است، چرا كه اگر هدايت و ضلالت اجبارى بود، سير در ارض و مطالعه حالات پيشينيان بيهوده بود.

(آيه 37)- در اين آيه ضمن دلدارى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تأكيد مى‏كند كه، سر انجام كار اين گروه گمراه و لجوج به جايى مى‏رسد كه: «هر قدر بر هدايت آنها حريص باشى (و تلاش كنى فايده‏اى ندارد زيرا) خداوند كسى را كه گمراه كرد هدايت نمى‏كند»! (إِنْ تَحْرِصْ عَلى‏ هُداهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ يُضِلُّ).

«و براى آنها هيچ يار و ياورى نيست» (وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ).

جمله فوق مخصوص آن گروه است كه خيره سرى و لجاجت را به حد اعلا رسانده، و آن چنان در استكبار و غرور و غفلت و گناه غرقند كه ديگر درهاى هدايت به روى آنها گشوده نخواهد شد.

امیرحسین
06-22-2011, 04:10 PM
(آيه 38)-

شأن نزول:

نقل شده كه: مردى از مسلمانان از يكى از مشركان طلبى داشت، هنگامى كه از او مطالبه كرد او در پرداخت دين خود تعلل ورزيد، مرد مسلمان ناراحت شد و ضمن سخنانش چنين سوگند ياد كرد: قسم به چيزى كه بعد از مرگ در انتظار او هستم ... (و هدفش قيامت و حساب خدا بود) مرد مشرك گفت:

سوگند به خدا كه او هيچ مرده‏اى را زنده نخواهد كرد.

آيه نازل شد و به او و مانند او پاسخ گفت.

تفسير:

معاد و پايان گرفتن اختلافها: در تعقيب بحثهايى كه در آيات گذشته پيرامون مسأله «توحيد» و «رسالت پيامبران» آمد، قرآن در اينجا با ذكر گوشه‏اى از مباحث «معاد»، اين بحثها را تكميل مى‏كند.

نخست مى‏گويد: «و آنها مؤكدا سوگند ياد كردند كه خداوند كسانى را كه مى‏ميرند هرگز مبعوث نمى‏كند»، و به زندگى جديد باز نمى‏گرداند (وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ).

اين انكار بى‏دليل، آن هم انكارى توأم با قسمهاى مؤكّد، نشانه‏اى از نادانى آنها و بى‏خبريشان بود، لذا قرآن در پاسخ آنها چنين مى‏گويد: «اين وعده قطعى خداوند است (كه همه مردگان را به حيات جديد باز مى‏گرداند تا نتيجه اعمالشان را ببينند) ولى غالب مردم نمى‏دانند» و بر اثر ناآگاهى دست به انكار مى‏زنند (بَلى‏ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ).

(آيه 39)- سپس به بيان يكى از هدفهاى معاد، و بعد از آن به ذكر قدرت خدا بر اين كار، مى‏پردازد، تا نشان دهد اگر سر چشمه انكار آنها تصور بى‏هدف بودن معاد است اين اشتباه بزرگى است.

نخست مى‏گويد: خداوند مردگان را مبعوث مى‏كند: «تا براى همگان روشن سازد آنچه را كه در آن اختلاف داشتند» (لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ).

«و تا كسانى كه اين واقعيت را انكار مى‏كردند بدانند دروغ مى‏گفتند» (وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ كانُوا كاذِبِينَ).

بنابراين، بازگشت به وحدت و پايان گرفتن اختلافات عقيدتى يكى از اهداف معاد را تشكيل مى‏دهد كه در آيه فوق به آن اشاره شده است.

امیرحسین
06-22-2011, 04:10 PM
(آيه 40)- در اين آيه به بيان اين حقيقت مى‏پردازد كه اگر آنها بازگشت انسان را به زندگى جديد محال مى‏شمرند بايد بدانند كه قدرت خداوند برتر و بالاتر از اينهاست، «هنگامى كه ما چيزى را اراده كنيم فقط به آن مى‏گوييم موجود باش! آن نيز بلافاصله موجود مى‏شود» (إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ).

با چنين قدرت كامله‏اى كه تنها فرمان موجود باش، براى وجود هر چيز كافى است: ديگر چه جاى شك و ترديد در قدرت خدا بر بازگشت مردگان به زندگى باقى مى‏ماند؟

تعبير به «كن» (موجود باش) نيز از ضيق بيان و عدم گنجايش الفاظ است، والا حتى نياز به جمله «كن» نيست، اراده خدا همان و تحقق يافتن همان.

(آيه 41)-

شأن نزول:

در شأن نزول اين آيه و آيه بعد چنين نقل كرده‏اند كه گروهى از مسلمانان مانند «بلال» و «عمار ياسر» و «صهيب» و «خبّاب» پس از اسلام آوردن در مكه سخت تحت فشار بودند، و براى تقويت اسلام و رساندن صداى خود به ديگران، پس از هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به «مدينه» هجرت كردند، در اين ميان «صيهب» كه مرد مسنّى بود به مشركان مكه چنين پيشنهاد كرد: بياييد اموال مرا بگيريد و بگذاريد به «مدينه» بروم، آنها موافقت كردند.

آيه نازل شد و پيروزى او و امثال او را در اين جهان و جهان ديگر بازگو كرد.

تفسير:

پاداش مهاجران- در تعقيب آيات گذشته كه از منكران قيامت و مشركان لجوج سخن مى‏گفت، اين آيه از مهاجران راستين و پاكباز سخن مى‏گويد، تا وضع دو گروه در مقايسه با يكديگر روشن گردد.

نخست مى‏گويد: «آنها كه پس از ستم ديدن در راه خدا، هجرت كردند، در اين دنيا جايگاه و مقام خوبى به آنها مى‏دهيم» (وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً). چرا كه آنها با نهايت اخلاص براى گسترش دعوت اسلام به تمام زندگى خويش پشت پا زدند.

اين پاداش دنياى آنهاست «اما پاداش آخرت، اگر بدانند، بسيار بزرگتر است» (وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ).

(آيه 42)- سپس در اين آيه، اين مهاجران راستين و پر استقامت و با ايمان را با دو صفت توصيف كرده، مى‏گويد: «آنها كسانى هستند كه شكيبايى و صبر و استقامت را پيشه خود ساخته، و توكل و تكيه آنها بر پروردگارشان است» (الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ).

امیرحسین
06-22-2011, 04:11 PM
(آيه 43)- اگر نمى‏دانيد بپرسيد: اين آيه بار ديگر به بيان مسائل گذشته در رابطه با اصول دين مى‏پردازد، و به يكى از اشكالات معروف مشركان پاسخ مى‏گويد:

آنها مى‏گفتند: چرا خداوند فرشته‏اى را براى ابلاغ رسالت نازل نكرده است- و يا مى‏گفتند چرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مجهز به يك نيروى فوق العاده نيست كه ما را مجبور به ترك كارهايمان بنمايد.

خداوند در پاسخ آنها مى‏گويد: «و پيش از تو، جز مردانى كه به آنها وحى مى‏كرديم، نفرستاديم»! (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ).

آرى! اين مردان از جنس بشر بودند، با تمام غرايز و عواطف انسانى، دردهاى آنها را از همه بهتر تشخيص مى‏دادند، و نيازهاى آنها را به خوبى درك مى‏كردند، در حالى كه هيچ فرشته‏اى نمى‏تواند از اين امور به خوبى آگاه گردد،.

سپس براى تأكيد و تأييد اين واقعيت اضافه مى‏كند: «اگر اين موضوع را نمى‏دانيد (برويد و) از اهل اطلاع بپرسيد» (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ).

(آيه 44)- در اين آيه مى‏گويد: اگر شما آگاه نيستيد از آنها بپرسيد كه: «از دلائل روشن و كتب» پيامبران پيشين آگاهند! (بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ).

به اين ترتيب «مسأله تخصص» نه تنها در زمينه مسائل اسلامى و دينى از سوى قرآن به رسميت شناخته شده، بلكه در همه زمينه‏ها مورد قبول و تأكيد است، و روى اين حساب بر همه مسلمانان لازم است كه در هر عصر و زمان افراد آگاه و صاحب نظر درستكار مورد اطمينان، در همه زمينه‏ها داشته باشند كه اگر كسانى مسائلى را نمى‏دانند به آنها مراجعه كنند.

سپس روى سخن را به پيامبر كرده، مى‏گويد: «و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها تبيين كنى» (وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ).

«و تا اين كه آنها (در اين آيات، و وظائفى كه در برابر آن دارند) بينديشند» (وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ).

در واقع دعوت و برنامه رسالت تو از نظر اصولى چيز نوظهور و بى‏سابقه‏اى نيست همان گونه كه بر رسولان پيشين، كتب آسمانى نازل كرديم تا مردم را به وظائفشان در برابر خدا و خلق و خويشتن آشنا سازند بر تو نيز اين قرآن را نازل كرديم، تا به تبيين مفاهيم و تعاليم آن بپردازى و انديشه انسانها را بيدار سازى.

امیرحسین
06-22-2011, 04:11 PM
(آيه 45)- انواع مجازاتها در برابر انواع گناهان! قرآن در بسيارى از بحثها، مطالب استدلالى را با مسائل عاطفى چنان به هم مى‏آميزد كه برترين اثر را در نفوس شنوندگان داشته باشد، آيات گذشته يك بحث منطقى در زمينه نبوت و معاد با مشركان داشت، ولى در اينجا به تهديد جباران و مستكبران و گنهكاران لجوج مى‏پردازد و آنها را به انواع عذابهاى الهى بيم مى‏دهد.

نخست مى‏گويد: «آيا توطئه‏گران (ى كه براى خاموش كردن نور حق به انواع نقشه‏هاى شوم متوسل شدند) از اين ايمن گشتند كه ممكن است خداوند آنها را در زمين فرو برد»؟ (أَ فَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ).

آيا بعيد است كه زمين لرزه وحشتناكى رخ دهد، پوسته زمين بشكافد و دهان باز كند و آنها و همه زندگانيشان را در خود فرو برد، همان گونه كه در تاريخ اقوام، كرارا اتفاق افتاده است؟

سپس اضافه مى‏كند: «و يا اين كه (هنگامى كه آنها در حال غفلتند) عذاب (الهى) از آنجا كه انتظارش را ندارند به سراغشان آيد» (أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ).

(آيه 46)- «و يا به هنگامى كه (آنها براى كسب مال بيشتر و درآمد فزونتر) در رفت و آمد هستند (عذاب) دامانشان را بگيرد» (أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ).

«در حالى كه قادر به فرار (از چنگال عذاب) نيستند» (فَما هُمْ بِمُعْجِزِينَ).

(آيه 47)- «و يا اين كه (مجازات الهى يك مرتبه به سراغشان نيايد بلكه) بطور تدريجى و ضمن هشدارهاى پى‏درپى، آنها را گرفتار سازد»؟ (أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلى‏ تَخَوُّفٍ).

امروز همسايه آنها گرفتار سانحه‏اى مى‏شود، فردا يكى از بستگانشان و خلاصه هشدارها يكى بعد از ديگرى به سراغ آنها مى‏آيد اگر بيدار شدند چه بهتر، و گر نه مجازات نهايى آنها را فرو خواهد گرفت.

تدريجى بودن عذاب و مجازات در اين گونه موارد براى آن است كه هنوز احتمال هدايت در اين گروه وجود دارد، و رحمت خداوند اجازه نمى‏دهد كه با اينها همچون سايرين رفتار شود «زيرا پروردگار شما رئوف و رحيم است» (فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ).

(آيه 48)- سجده همه مخلوقات و جنبندگان حتى سايه‏هايشان براى خدا! در اينجا بار ديگر به بحث توحيد باز مى‏گردد، نخست مى‏گويد: «آيا آنها (مشركان توطئه‏گر) مخلوقات خدا را نديدند كه (چگونه) سايه‏هايشان از راست و چپ حركت دارند و با خضوع براى خدا سجده مى‏كنند»؟ (أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلى‏ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ داخِرُونَ).

امیرحسین
06-22-2011, 04:11 PM
(آيه 49)- در آيه گذشته تنها سخن از «سجده» سايه‏ها- با آن مفهوم وسيعش- به ميان آمده بود، ولى در اين آيه اين مسأله را به عنوان يك برنامه عمومى براى همه موجودات مادى و غير مادى، آسمانى و زمينى بيان كرده، مى‏گويد: «و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين از جنبندگان است و همچنين فرشتگان، براى خدا سجده مى‏كنند» (وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ).

«و آنها در اين راه هيچ گونه استكبار نمى‏ورزند» (وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ). و در برابر خدا و فرمان او تسليم محضند.

حقيقت سجده، نهايت خضوع و تواضع و پرستش و تسليم است، و آن سجده معمولى ما كه بر هفت عضو انجام مى‏دهيم مصداقى از اين مفهوم عام است، و منحصر به آن نيست.

جمله «وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ» اشاره به وضع حال فرشتگان است، كه آنها در خضوع و سجده در پيشگاه حق كمترين استكبار به خود راه نمى‏دهند.

(آيه 50)- لذا بلافاصله بعد از آن به دو قسمت از صفات آنها كه تأكيدى است بر نفى استكبار اشاره كرده، مى‏گويد: «آنها از مخالفت پروردگارشان كه بر فراز آنها و (حاكم بر آنها) است مى‏ترسند» (يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ).

«و آنچه را مأموريت دارند به خوبى انجام مى‏دهند» (وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ).

از اين آيه به خوبى استفاده مى‏شود كه نشانه نفى استكبار دو چيز است: ترس در برابر مسؤوليتها، و انجام فرمانهاى خدا بدون چون و چرا.

امیرحسین
06-22-2011, 04:12 PM
(آيه 51)- دين يكى و معبود يكى! در تعقيب بحث توحيد و خداشناسى از طريق نظام آفرينش، در اينجا به نفى شرك مى‏پردازد، تا با تقارن اين دو به يكديگر، حقيقت آشكارتر شود.

در آغاز مى‏گويد: «خدا دستور داده كه دو معبود براى خود انتخاب نكنيد» (وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ).

«معبود تنها يكى است» (إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ).

وحدت نظام آفرينش و وحدت قوانين حاكم بر آن، خود دليلى بر وحدت آفريدگار و وحدت معبود است.

اكنون كه چنين است، «تنها از (كيفر) من بترسيد» و از مخالفت فرمان من بيم داشته باشيد (فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ).

(آيه 52)- و به دنبال اين دستور ضمن سه آيه، دليل توحيد عبادت را با چهار بيان مشخص مى‏كند: نخست مى‏گويد: «آنچه در آسمانها و زمين است از آن اوست» (وَ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).

آيا در مقابل كسى كه مالك عالم هستى است بايد سجده كرد يا بتهاى فاقد همه چيز؟

سپس اضافه مى‏كند: نه تنها آسمانها و زمين از آن اوست كه «همواره دين و تمام قوانين نيز از ناحيه او مى‏باشد» (وَ لَهُ الدِّينُ واصِباً).

و در پايان اين آيه مى‏فرمايد: با اين حال كه همه قوانين و دين و اطاعت از آن خداست «آيا از غير خدا پرهيز مى‏كنيد»؟ (أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ).

مگر بتها مى‏توانند به شما زيانى برسانند؟ يا نعمتى به شما ببخشند؟ كه از مخالفتشان بيم داريد و عبادتشان را لازم مى‏شمريد؟!

امیرحسین
06-22-2011, 04:12 PM
(آيه 53)- «با اين كه آنچه از نعمتها داريد همه از ناحيه خداست» (وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ).

اين در حقيقت سومين بيان است براى لزوم پرستش معبود يگانه يعنى «اللّه» و منظور اين است كه اگر پرستش بتها به خاطر شكر نعمت است، سر تا پاى وجود شما را نعمتهاى خدا فراگرفته است.

علاوه بر اين: «هنگامى كه ناراحتيها، مصائب بلاها و رنجها به سراغ شما مى‏آيد (براى رفع آنها) تنها دست تضرع به درگاه او برمى‏داريد و او را مى‏خوانيد» (ثُمَّ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ).

بنابراين، اگر پرستش بتها به خاطر دفع ضرر و حل مشكلات است، آن هم كه از ناحيه خداست و اين چهارمين بيان براى مسأله توحيد عبادت است.

(آيه 54)- آرى! در اين گونه موارد خداوند نداى شما را مى‏شنود و به آن پاسخ مى‏گويد و مشكلاتتان را برطرف مى‏سازد «سپس هنگامى كه زيان و رنج را از شما برطرف ساخت گروهى از شما براى پروردگارشان همتا قرار مى‏دهند» و به سراغ بتها مى‏روند (ثُمَّ إِذا كَشَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْكُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ).

در حقيقت قرآن به اين نكته باريك اشاره مى‏كند كه فطرت توحيد در وجود همه شما هست، ولى در حال عادى، پرده‏هاى غفلت و غرور و جهل و تعصب و خرافات آن را مى‏پوشاند.

(آيه 55)- در اين آيه پس از ذكر دلائل منطقى فوق و روشن شدن حقيقت، با لحنى تهديدآميز چنين مى‏گويد: بگذار «تا نعمتهايى را كه به آنها داده‏ايم كفران كنند و (اكنون) چند روزى از (متاع دنيا) بهره‏مند شويد اما به زودى خواهيد دانست» نتيجه و پايان كارتان چيست (لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ).

اين درست به آن مى‏ماند كه انسان شخص متخلف و منحرفى را با دلائل مختلف، نصيحت و ارشاد كند و سر انجام چون امكان دارد اين نصايح و اندرزها در او اثر نكند با يك جمله تهديدآميز گفتار خود را پايان مى‏دهد و مى‏گويد: با توجه به اين مطالبى كه گفتم باز هم هر چه از دستت برمى‏آيد بكن ولى نتيجه كارت را به زودى خواهى ديد.

امیرحسین
06-22-2011, 04:12 PM
(آيه 56)- در تعقيب بحثهاى مستدل پيرامون نفى شرك و بت پرستى، در اينجا به سه قسمت از بدعتها و عادات شوم مشركان اشاره كرده، مى‏گويد: آنها براى بتهايى كه هيچ گونه سود و زيانى از آنها سراغ ندارند، سهمى از آنچه به آنان روزى داده‏ايم قرار مى‏دهند» (وَ يَجْعَلُونَ لِما لا يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْناهُمْ).

اين سهم، قسمتى از شتران و چهارپايان و بخشى از زراعت بوده كه در سوره انعام آيه 136 به آن اشاره شده كه مشركان در جاهليت آنها را مخصوص بتان مى‏دانستند و در راه آنها خرج مى‏كردند.

سپس اضافه مى‏كند: «به خدا سوگند (در دادگاه عدل قيامت) از اين دروغها و تهمتها بازپرسى خواهيد شد»! (تَاللَّهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَفْتَرُونَ).

بنابراين عمل زشت و شوم شما هم زيان دنيا دارد زيرا قسمتى از سرمايه‏هاى شما را مى‏بلعد و هم زيان مجازات در جهان ديگر.

(آيه 57)- آنجا كه تولد دختر ننگ بود! دومين بدعت شوم مشركان اين بود كه: آنها (در پندار خود) براى خداوند دختران قرار مى‏دهند منزه است» از اين كه فرزندى داشته باشد (وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ). خداوندى كه از هرگونه آلايش جسمانى پاك است.

«ولى براى خودشان آنچه را ميل دارند قائل مى‏شوند» (وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ).

يعنى، هرگز حاضر نبودند همين دختران را كه براى خدا قائل شده بودند براى خود نيز قائل شوند و اصلا دختر براى آنها عيب و ننگ محسوب مى‏شد!

(آيه 58)- اين آيه براى تكميل مطلب فوق اشاره به سومين عادت زشت و شوم آنها كرده، مى‏گويد: «هنگامى كه به يكى از آنها بشارت داده شود، خدا دخترى به تو داده آن چنان از فرط ناراحتى چهره‏اش تغيير مى‏كند كه صورتش سياه مى‏شود»! (وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى‏ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا).

«و مملو از خشم و غضب مى‏گردد» (وَ هُوَ كَظِيمٌ).

(آيه 59)- كار به همين جا پايان نمى‏گيرد او براى نجات از اين ننگ و عار كه به پندار نادرستش، دامنش را گرفته «از قوم و قبيله خود به خاطر اين بشارت بدى كه به او داده شده است متوارى مى‏گردد» (يَتَوارى‏ مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ).

باز هم دائما در اين فكر غوطه‏ور است كه «آيا اين ننگ را بر خود بپذيرد و دختر را نگهدارد و يا آن را زنده در زير خاك پنهان سازد»! (أَ يُمْسِكُهُ عَلى‏ هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ).

در پايان آيه اين حكم ظالمانه و شقاوت آميز غير انسانى را با صراحت هر چه بيشتر محكوم كرده، مى‏گويد: «چه بد حكم مى‏كنند»! (أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ).

امیرحسین
06-22-2011, 04:13 PM
(آيه 60)- سر انجام ريشه اين همه آلودگيها و بدبختيها را چنين معرفى مى‏كند كه: اينها همه زاييده عدم ايمان آخرت است و «براى آنها كه به سراى آخرت ايمان ندارند صفات زشت است» (لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ).

«و براى خداوند صفات عالى است» (وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏).

«و او قادر حكيم است» (وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ).

فراموش كردن خدا و همچنين فراموش كردن دادگاه عدل او انگيزه همه پستيها و زشتيها و انحرافها و خرافات است.

نقش اسلام در احياى ارزش مقام زن:

تحقير و درهم شكستن شخصيت زن، تنها در ميان عرب جاهلى نبود، بلكه در ميان اقوام ديگر و حتى شايد متمدنترين ملل آن زمان نيز، زن شخصيتى ناچيز داشت، و غالبا با او به صورت يك كالا و نه يك انسان رفتار مى‏شد، البته عرب جاهلى اين تحقير را در اشكال زننده‏تر و وحشتناكترى انجام مى‏داد.

ولى اسلام ظهور كرد و با اين خرافه در ابعاد مختلفش سرسختانه جنگيد و خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن قدر به دخترش بانوى اسلام فاطمه زهرا عليها السّلام احترام مى‏گذاشت كه مردم تعجب مى‏كردند، با تمام مقامى كه داشت، دست دخترش را مى‏بوسيد، و به هنگام مراجعت از سفر نخستين كسى را كه ديدار مى‏كرد، دخترش فاطمه بود.

در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏خوانيم كه فرمود: «چه فرزند خوبى است دختر! هم پرمحبت است، هم كمك كار، هم مونس است و هم پاك و پاك كننده».

در حقيقت اين احترام به شخصيت زن سبب آزادى او در جامعه و پايان دادن به دوران بردگى زنان است.

ولى با نهايت تأسف هنوز در جوامع اسلامى، آثارى از همان افكار جاهلى وجود دارد، و هنوز كم نيستند خانواده‏هايى كه از تولد پسر خوشحال و از نوزاد دختر ناراحت مى‏شوند.

حتى در جوامع غربى كه تصور مى‏كنند براى زن شخصيت والايى قائلند عملا مى‏بينيم او را آنچنان تحقير كرده‏اند كه به صورت يك عروسك بى‏ارزش يا وسيله‏اى براى خاموش كردن آتش شهوت و يا ابزارى براى تبليغ كالاهايشان در آورده‏اند.

امیرحسین
06-22-2011, 04:13 PM
(آيه 61)- گر حكم شود كه مست گيرند ...! بعد از ذكر جنايات وحشتناك مشركان عرب در زمينه بدعتهاى زشت و زنده به گور كردن دختران ممكن است اين سؤال براى بعضى پيش آيد كه چگونه خداوند بندگان گنه كار را با اين همه ظلم و جنايت فجيع سريعا كيفر نمى‏دهد؟! اين آيه در مقام پاسخ به همين سؤال است، مى‏گويد: «اگر بنا شود خداوند مردم را به ظلمها و ستمهايى كه مرتكب مى‏شوند كيفر دهد، جنبنده‏اى بر پشت زمين باقى نخواهد گذارد»! (وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ).

و هنگامى كه انسانها از ميان بروند، فلسفه وجود جنبندگان ديگر، نيز از ميان خواهد رفت و نسل آنها قطع مى‏شود.

سپس قرآن به ذكر اين نكته مى‏پردازد كه خداوند به همه ظالمان و ستمگران مهلت مى‏دهد «و تا اجل مسمى (زمان معينى) مرگ آنها را به تأخير مى‏اندازد» (وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى).

«اما هنگامى كه اجل آنها سر رسد، نه ساعتى تأخير مى‏كنند، و نه ساعتى پيشى مى‏گيرند» (فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ). بلكه درست در همان لحظه موعود، مرگ دامانشان را فرا مى‏گيرد و لحظه‏اى پيش و پس نخواهد داشت.

(آيه 62)- بار ديگر با بيان تازه‏اى بدعتهاى زشت و خرافاتى را كه عربهاى جاهلى داشتند- در زمينه تنفّر از فرزندان دختر و اعتقاد به اين كه فرشتگان دختران خدايند- محكوم كرده، مى‏گويد: «آنها براى خدا چيزهايى (فرزندان دختر) قرار مى‏دهند كه خودشان از آن كراهت دارند»! (وَ يَجْعَلُونَ لِلَّهِ ما يَكْرَهُونَ).

اين تناقض عجيبى است، اگر فرشتگان دختران خدايند، پس معلوم مى‏شود دختر چيز خوبى است، چرا شما از فرزندان دختر ناراحت مى‏شويد! و اگر بد است چرا براى خدا قائل هستيد؟

«و با اين حال آنها به دروغ مى‏گويند كه سر انجام نيك و پاداش خير از براى آنهاست» (وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى‏).

با كدام عمل، انتظار چنين پاداشى را دارند؟

لذا بلافاصله مى‏گويد: «ناچار براى آنها آتش دوزخ است» (لا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ). يعنى، نه تنها عاقبت نيكى ندارند، بلكه پايان كارشان جز آتش دوزخ نيست.

«و آنها از پيشگامان در آتشند» (وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ).

امیرحسین
06-22-2011, 04:13 PM
(آيه 63)- و از آنجا كه ممكن است بعد از شنيدن داستان عرب جاهلى براى بعضى اين سؤال پيش آيد كه چگونه ممكن است انسان جگر گوشه خود را با آن قساوت، زنده به زير خاكها بفرستيد؟ در اين آيه گويى به پاسخ پرداخته، مى‏گويد:

«به خدا سوگند ما پيش از تو پيامبرانى به سوى امتهاى پيشين فرستاديم، ولى شيطان اعمالشان را در نظرشان زينت داد» (تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ).

سپس اضافه مى‏كند: گروه مشركان فعلى نيز دنباله‏رو همان برنامه‏هاى انحرافى امتهاى پيشين‏اند كه شيطان اعمالشان را در نظرشان تزيين داده بود و «شيطان امروز ولى و راهنما و سرپرست آنهاست»! (فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ). و از رهنمودهاى او الهام مى‏گيرند.

«و (به همين جهت) عذاب دردناكى براى آنهاست» (وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).

(آيه 64)- اين آيه هدف بعثت پيامبران را بيان مى‏كند تا روشن شود كه اگر اقوام و ملتها، هوى و هوسها، و سليقه‏هاى شخصى خود را كنار بگذارند و دست به دامن راهنمايى پيامبران بزنند، اثرى از اين گونه خرافه‏ها، اختلافها، و اعمال ضد و نقيض باقى نمى‏ماند، مى‏گويد: «ما قرآن را بر تو نازل نكرديم مگر براى اين كه آنچه را در آن اختلاف دارند براى آنها روشن كنى» (وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ).

«و (اين قرآن) مايه هدايت و رحمت است، براى قومى كه ايمان مى‏آورند» (وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ).

(آيه 65)- آبها، ميوه‏ها، دامها: بار ديگر به بيان نعمتها و مواهب گوناگون پروردگار باز مى‏گردد، كه هم تأكيدى است بر مسأله توحيد و شناخت خدا، و هم در لابلاى آن اشاره‏اى به مسأله معاد است، و هم با ذكر اين نعمتها، حس شكرگزارى بندگان را تحريك كرده، آنها را از اين طريق به خدا نزديكتر مى‏سازد.

نخست مى‏گويد: «خداوند از آسمان آبى فرستاد و زمين را پس از آنكه مرده بود به وسيله آن حيات بخشيد» (وَ اللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها).

«در اين نشانه روشنى است (از عظمت خدا) براى جمعيتى كه گوش شنوا دارند» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ).

هم نشانه‏اى است از قدرت عظمت آفريدگار، و هم دليلى است بر امكان معاد و هم نعمت بزرگى است از نعمتهاى خداوند.

امیرحسین
06-22-2011, 04:13 PM
(آيه 66)- بعد از نعمت آب كه مسلما نخستين پايه حيات است، به نعمت وجود چهارپايان و مخصوصا ماده غذايى بسيار مفيدى مانند شير كه از آنها گرفته مى‏شود اشاره كرده، مى‏گويد: «و در وجود چهارپايان براى شما درس عبرتى است» (وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً).

چه عبرتى از اين برتر كه: «از درون شكم آنها از ميان غذاهاى هضم شده، و خون، شير خالص و گوارا به شما مى‏نوشانيم» (نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبِينَ).

مى‏دانيم كه مقدار كمى از غذا مانند بعضى از مواد قندى و همچنين آب از همان ديواره‏هاى معده جذب بدن مى‏شود، اما قسمت عمده، هنگامى كه غذاى هضم شده منتقل به روده‏ها شد وارد خون مى‏گردد، و نيز مى‏دانيم كه شير از غده‏هاى مخصوصى كه درون پستان است تراوش مى‏كند و مواد اصلى آن از خون و غده‏هاى چربى ساز گرفته مى‏شود.

به اين ترتيب اين ماده سفيد رنگ تميز خالص، از ميان غذاهاى هضم شده مخلوط با تفاله‏ها، و از لابلاى خون به دست مى‏آيد، و اين به راستى عجيب است، سر چشمه‏اى آن چنان آلوده و تنفر آميز، اما محصولش اين چنين خالص و گوارا و نيروبخش!

(آيه 67)- بعد از حيوانات و شير آنها به بخشى از مواهب گياهان پرداخته، مى‏گويد: «و خداوند از ميوه‏هاى درختان نخل و انگور (غذاى پربركتى نصيب شما ساخت كه گاه آن را به صورت زيانبار در مى‏آوريد و از آن مسكرات (ناپاك) و روزى خوب و پاكيزه مى‏گيريد» (وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً).

«در اين نشانه روشنى است براى جمعيتى كه انديشه مى‏كنند» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ).

(آيه 68)- پروردگارت به زنبور عسل وحى فرستاد! در اينجا لحن قرآن به طرز شگفت انگيزى تغيير مى‏يابد و در عين ادامه دادن بحثهاى پيشين در زمينه نعمتهاى مختلف الهى و بيان اسرار آفرينش، سخن از «زنبور عسل» (نحل) و سپس خود عسل به ميان مى‏آورد، اما در شكل يك مأموريت الهى و الهام مرموز كه نام «وحى» بر آن گذارده شده است.

نخست مى‏گويد: «و پروردگار تو به زنبور عسل، وحى كرد كه خانه‏هايى از كوهها و درختان و داربستهايى كه مردم مى‏سازند انتخاب كن» (وَ أَوْحى‏ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ).

«وحى» در اينجا همان فرمان غريزه و انگيزه‏ها و الهام ناخودآگاهى است كه خداوند در جانداران مختلف آفريده است.

نخستين مأموريت زنبوران در اين آيه مأموريت خانه سازى ذكر شده، و اين شايد به خاطر آن است كه مسأله مسكن مناسب نخستين شرط زندگى است و به دنبال آن فعاليتهاى ديگر امكان پذير مى‏شود.

امیرحسین
06-22-2011, 04:14 PM
(آيه 69)- بعد دومين مأموريت زنبور عسل شروع مى‏شود چنانكه قرآن مى‏گويد: ما به او الهام كرديم كه: «سپس از تمام ثمرات تناول كن» (ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ).

«و راههايى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده به راحتى بپيما» (فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا).

سر انجام آخرين مرحله مأموريت آنها را (به صورت يك نتيجه) اين چنين بيان مى‏كند: «از درون زنبوران عسل نوشيدنى مخصوصى خارج مى‏شود كه رنگهاى مختلفى دارد» (يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ).

رنگ عسل بر حسب آن كه بر چه گل و ثمره‏اى نشسته و از آن بهره گيرى كرده تفاوت مى‏كند.

«در اين (شراب حلال) داروى شفابخش مهمى براى مردم است» (فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ).

مى‏دانيم در گلها و گياهان، داروهاى حيات بخشى نهفته شده است و جالب اين كه دانشمندان از طريق تجربه به اين حقيقت رسيده‏اند كه زنبوران به هنگام ساختن عسل آن چنان ماهرانه عمل مى‏كنند كه خواص درمانى و دارويى گياهان كاملا به عسل منتقل شده و محفوظ مى‏ماند! «و در اين (ماجراى برنامه زندگى زنبوران عسل و ارمغانى كه آنها براى جهان انسانيت مى‏آورند، كه هم غذاست، هم شفا و هم درس زندگى) نشانه روشنى (از عظمت و قدرت پروردگار) است براى جمعيتى كه مى‏انديشند» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ).

(آيه 70)- سر چشمه تفاوت روزيها: در اينجا مسأله اثبات خالق يكتا را تعقيب مى‏كند و آن از طريق دگرگونى و تغييرات نعمتها است كه از اختيار انسان بيرون است و نشان مى‏دهد از ناحيه ديگرى مقدر مى‏شود.

نخست مى‏گويد: «و خداوند شما را آفريد» (وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ).

«سپس روح شما را بطور كامل مى‏گيرد» و مرگتان فرا مى‏رسد (ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ).

هم حيات از ناحيه اوست، و هم مرگ تا بدانيد اين شما نيستيد كه آفريننده مرگ و حياتيد.

مقدار طول عمر شما نيز در اختيارتان نيست، بعضى در جوانى يا نزديك به پيرى از دنيا مى‏روند ولى «بعضى از شما به بالاترين و بدترين ساليان عمر (يعنى نهايت پيرى) باز مى‏گردند» (وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ).

«و نتيجه اين عمر طولانى آن خواهد شد كه بعد از علم و دانش و آگاهى چيزى نخواهد دانست» و همه را به دست فراموشى مى‏سپارد (لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً).

درست مانند آغاز عمر و سنين كودكى كه يك پارچه نسيان بود و فراموشكارى و ناآگاهى، آرى «خداوند آگاه و قادر است» (إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ).

همه قدرتها در اختيار اوست و به هر مقدار كه صلاح بداند مى‏بخشد و به هر موقع كه لازم ببيند مى‏گيرد.

امیرحسین
06-22-2011, 04:14 PM
(آيه 71)- در اين آيه نيز ادامه مى‏دهد كه حتى روزيهاى شما به دست شما نيست، «اين خداوند است كه بعضى از شما را بر بعض ديگرى از نظر روزى برترى مى‏دهد» (وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى‏ بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ).

«اما آنها كه برترى يافته‏اند (به خاطر تنگ نظرى) حاضر نيستند از آنچه در اختيار دارند به بندگان مملوك خود بدهند (و آنها را در اموال خويش شريك سازند) تا آنها نيز با ايشان مساوى گردند» (فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ عَلى‏ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَهُمْ فِيهِ سَواءٌ).

از اين آيه استفاده مى‏شود كه مسلمانان در محيط خانواده و در برابر زير دستان نبايد براى خود هيچ گونه فضيلت و امتيازى قائل شوند.

اين تفاوت درآمدها از تفاوت استعدادهايى سر چشمه مى‏گيرد كه آن هم از مواهب الهى است، ممكن است در پاره‏اى از موارد اكتسابى باشد ولى در پاره‏اى از موارد نيز قطعا غير اكتسابى است، بنابراين حتى در يك جامعه سالم از نظر اقتصادى نيز تفاوت درآمدها غير قابل انكار است، ولى با اين حال آنچه پايه اصلى پيروزيها را تشكيل مى‏دهد تلاش و سعى و كوشش آدمى است.

اما نبايد تفاوت استعدادها و درآمدها باعث سوء استفاده در راه ايجاد جامعه طبقاتى گردد.

و به همين دليل در پايان آيه مى‏فرمايد: «آيا آنها نعمت خدا را انكار مى‏كنند» (أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ).

اشاره به اين كه اين تفاوتها در صورت طبيعيش (نه صورت مصنوعى و ظالمانه) از نعمتهاى خداست كه براى حفظ نظام مجتمع بشرى و پرورش استعدادهاى مختلف ايجاد شده است.

امیرحسین
06-22-2011, 04:14 PM
(آيه 72)- در اين آيه كه مانند دو آيه گذشته با كلمه «اللّه» شروع مى‏شود، و بيانگر نعمتهاى خداوند است، اشاره به مواهب او از نظر نيروهاى انسانى و معاونان و كمك كاران، و همچنين روزيهاى پاكيزه، مى‏كند و اين حلقه‏هاى سه‏گانه نعمت را كه در اين سه آيه ذكر شده تكميل مى‏نمايد.

يعنى، از نظام حيات و مرگ، شروع كرده، سپس تفاوت روزيها و استعدادها را كه نظام «تنوع زندگى» است بيان مى‏كند، و با آيه مورد بحث كه ناظر به نظام تكثير مثل بشر، و روزيهاى پاكيزه است پايان مى‏گيرد.

مى‏گويد: «خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد» (وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً).

همسرانى كه هم مايه آرامش روح و جسمند و هم سبب بقاء نسل.

لذا بلافاصله اضافه مى‏كند: «و از همسرانتان براى شما فرزندان و نوه‏ها قرار داد» (وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ حَفَدَةً).

سپس مى‏فرمايد: «و (خداوند) از پاكيزه‏ها به شما روزى داد» (وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ).

و در پايان به عنوان يك نتيجه گيرى كلى از اين بحث مى‏گويد: آيا آنها با اين همه آثار عظمت و قدرت خدا كه مشاهده مى‏كنند، و اين همه مواهبى كه از ناحيه او به آنها ارزانى شده باز سراغ بتها مى‏روند «آيا به باطل ايمان مى‏آورند و نعمت خداوند را انكار مى‏كنند؟» (أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ).

(آيه 73)- در تعقيب بحثهاى توحيدى گذشته، اين آيه، به مسأله شرك پرداخته و با لحنى پر از سرزنش و توبيخ مى‏گويد: «آنها غير از خدا، موجوداتى را مى‏پرستند كه هيچ رزقى را براى آنان از آسمانها و زمين در اختيار ندارند» (وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ شَيْئاً).

نه تنها مالك چيزى در اين زمينه نيستند، بلكه «توانايى (بر خلق و ايجاد و دسترسى به روزيها) نيز ندارند» (وَ لا يَسْتَطِيعُونَ).

اشاره به اين كه مشركان به اين گمان به دنبال پرستش بتها مى‏رفتند كه آنها را در سرنوشت و سود و زيان خود، مؤثر مى‏پنداشتند.

امیرحسین
06-22-2011, 04:15 PM
(آيه 74)- اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى مى‏گويد: اكنون كه چنين است «پس براى خدا امثال (و شبيه‏ها) قائل نشويد» (فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ).

«چرا كه خدا مى‏داند و شما نمى‏دانيد» (إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ).

جمله «فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» اشاره به منطقى است كه مشركان عصر جاهلى داشته‏اند. آنها مى‏گفتند: ما اگر به سراغ بتها مى‏رويم به خاطر اين است كه ما شايسته پرستش خدا نيستيم بايد به سراغ بتها برويم كه آنها مقربان درگاه او هستند! خداوند همانند يك پادشاه بزرگ است كه وزراء و خاصان او به سراغ او مى‏روند، ولى توده مردم كه دسترسى به او ندارند به سراغ حواشى و خاصان و مقربانش خواهند رفت.

قرآن در پاسخ آنها مى‏گويد: «براى خداوند مثال نزنيد» يعنى، مثالى كه متناسب با افكار محدود و موجودات «ممكن» و مملوّ از نقايص است.

خدايى كه شما را دعوت به نيايش و سخن گفتن مستقيم با خودش كرده، و درهاى خانه‏اش را شب و روز به روى شما باز گذارده، اين خدا را نبايد به پادشاه جبار مستكبرى تشبيه كرد كه درون قصرش خزيده و جز عده معدودى، راه به درون خانه او ندارند.

(آيه 75)- دو مثال زنده براى مؤمن و كافر! در تعقيب آيات گذشته كه از ايمان و كفر و مؤمنان و مشركان سخن مى‏گفت در اين آيه و آيه بعد با ذكر دو مثال زنده و روشن، حال اين دو گروه را مشخص مى‏كند:

در نخستين مثال، «مشركان» را به برده مملوكى كه توانايى هيچ چيز را ندارد، و «مؤمنان» را به انسان غنى و بى‏نيازى كه از امكانات خود همگان را بهره‏مند مى‏سازد تشبيه مى‏كند، و مى‏گويد: «خداوند مثالى زده: برده مملوكى را كه قادر بر هيچ چيز نيست»! (ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ).

آرى! بنده بندگان خدا بودن، نتيجه‏اى جز اسارت و محدوديت از هر نظر نخواهد داشت.

و در مقابل آن انسان با ايمانى را مثل زده، مى‏فرمايد: «و كسى كه از جانب خويش به او رزق حسن (و انواع روزيها و مواهب پاكيزه) بخشيده‏ايم» (وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً).

«اين انسان (آزاده با داشتن امكانات فراوان) پنهان و آشكار از آنچه در اختيار دارد انفاق مى‏كند» (فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً).

«آيا اين دو نفر يكسانند؟!» (هَلْ يَسْتَوُونَ). مسلما نه! بنابراين «همه حمد و ستايش مخصوص خداست» (الْحَمْدُ لِلَّهِ).

خداوندى كه بنده‏اش آزاده و پرقدرت و پربخشش است، نه از آن بتها كه بندگانشان آن چنان ناتوان و محدود و بى‏قدرت و اسيرند! «ولى اكثر آنها (مشركان) نمى‏دانند» (بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ).

امیرحسین
06-22-2011, 04:15 PM
(آيه 76)- دگر بار مثال گوياى ديگرى براى بندگان بت، و مؤمنان راستين مى‏زند و آنها را به ترتيب به گنگ مادر زادى كه در عين حال برده و ناتوان است، و يك انسان آزاده گويا كه دائما به عدل و داد دعوت مى‏كند و بر صراط مستقيم قرار دارد تشبيه نموده، مى‏فرمايد: «و خداوند دو مرد را مثل زده: كه يكى از آنها گنگ مادرزاد است و قادر بر هيچ كارى نيست» (وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ).

«و او (در عين برده بودن) سربارى است براى مولا و صاحبش» (وَ هُوَ كَلٌّ عَلى‏ مَوْلاهُ).

به همين دليل «او را به دنبال هر كارى بفرستد خوب انجام نمى‏دهد» (أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ).

به اين ترتيب او داراى چهار صفت كاملا منفى است: گنگ مادرزاد بودن، ناتوانى مطلق، سربار صاحبش بودن، و هنگامى كه به دنبال كارى فرستاده شود، هيچ گام مثبتى بر نخواهد داشت.

«آيا چنين انسانى با آن كس كه (زبان گويا و فصيح دارد، و) مرتبا امر به عدل و داد مى‏كند، و بر جاده صاف، و راه راست قرار دارد، مساوى است»؟! (هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ).

(آيه 77)- و از آنجا كه غالبا ديده‏ايم قرآن، بحثهاى مربوط به توحيد و مبارزه با شرك را با مسائل مربوط به معاد و دادگاه بزرگ قيامت مى‏آميزد، در اينجا نيز بعد از گفتارى كه در آيات قبل در زمينه شرك و توحيد گذشت، به سراغ معاد مى‏رود و به پاسخ قسمتى از ايرادات مشركان- كه مى‏گفتند: هنگامى كه ما مرديم و ذرات خاك ما در هر گوشه‏اى پراكنده شد، چه كسى از آنها آگاهى دارد كه جمع آوريشان كند؟

و سپس پرونده آنها را مورد رسيدگى قرار دهد- پرداخته، نخست مى‏گويد: «غيب آسمانها و زمين را مخصوص خداست» و او همه را مى‏داند (وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).

سپس اضافه مى‏كند: «و امر قيامت (به قدرى نزديك و آسان است) درست همانند چشم بر هم زدن و يا از آن هم نزديكتر»! (وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ).

اين دو جمله اشاره‏اى است زنده و گويا به قدرت بى‏انتهاى خداوند مخصوصا در زمينه مسأله معاد و رستاخيز انسانها، لذا در پايان آيه مى‏فرمايد: «چون خدا بر هر چيزى تواناست» (إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ).

امیرحسین
06-22-2011, 04:15 PM
(آيه 78)- انواع نعمتهاى مادى و معنوى: بار ديگر قرآن به عنوان يك درس توحيد و خداشناسى به مسأله نعمتهاى گوناگون پروردگار باز مى‏گردد، و در اين بخش از نعمتها نخست به نعمت علم و دانش و ابزار شناخت اشاره كرده، مى‏گويد: «و خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون فرستاد در حالى كه هيچ نمى‏دانستيد» (وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً).

البته در آن محيط محدود و تاريك و وابسته، اين جهل و بى‏خبرى قابل تحمل بود، ولى به هنگامى كه در فراخناى اين عالم پهناور گام گذارديد، ديگر ادامه آن جهل امكان پذير نبود، لذا ابزار درك حقايق و شناخت موجودات، يعنى، «گوش و چشم و عقل در اختيار شما گذارد» (وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ).

تا حقايق هستى، و اين نعمتهاى بزرگ را درك كنيد، و حس شكرگزارى شما در برابر بخشنده اين همه موهبت تحريك گردد «شايد شكر او را به جاى آوريد» (لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).

(آيه 79)- در اين آيه اسرار عظمت خدا را در پهنه هستى همچنان ادامه مى‏دهد، و مى‏گويد: «آيا آنها به پرندگانى كه بر فراز آسمان حركت دارند نظر نيفكندند»؟ (أَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّراتٍ فِي جَوِّ السَّماءِ).

و از آنجا كه طبيعت اجسام، جذب شدن به سوى زمين است، حركت پرندگان در بالاى زمين را با عنوان مسخرات (تسخير شده‏ها) بيان كرده است.

سپس اضافه مى‏كند: «هيچ كس جز خدا آنها را (اين چنين) نگه نمى‏دارد» (ما يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ).

درست است كه خاصيت طبيعى بالها و عضلاتى كه در آن آفريده شده و شكل مخصوص پرندگان و ويژگيهايى كه در هوا موجود است، دست به دست هم داده و به پرندگان امكان پرواز مى‏دهند، ولى چه كسى- جز خداى عليم و قدير- اين شكل و خواص را آفريده؟

و در پايان آيه مى‏فرمايد: «در اين امر نشانه‏هايى است (از عظمت و قدرت خدا) براى كسانى كه ايمان دارند» (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ).

يعنى، با چشم كنجكاو و حقيقت جو، اين امور را مى‏نگرند و به تجزيه و تحليل آن مى‏پردازند و در پرتو آن ايمانشان قويتر و راسختر مى‏گردد.

امیرحسین
06-22-2011, 04:16 PM
(آيه 80)- در اين آيه نيز مسأله بيان نعمتها ادامه يافته، مى‏فرمايد:

«و خداوند براى شما از خانه‏هايتان محل سكونت قرار داد» (وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَناً).

و حقا نعمت «مسكن» از مهمترين نعمتهايى است كه تا آن نباشد، بقيه گوارا نخواهد بود.

و به دنبال ذكر خانه‏هاى ثابت سخن از خانه‏هاى سيّار به ميان آورده، مى‏گويد: «و خداوند براى شما از پوست چهارپايان خانه‏هايى قرار داد» (وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ بُيُوتاً).

خانه‏هايى كه بسيار سبك و كم وزن است «و به هنگام كوچ كردن و موقع اقامت به آسانى آن را جابه‏جا مى‏كنيد» (تَسْتَخِفُّونَها يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ إِقامَتِكُمْ).

«علاوه بر اين از پشمها و كركها و موهاى اين چهارپايان (براى شما) اثاث و متاع و وسائل مختلف زندگى تا زمان معينى قرار داد» (وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلى‏ حِينٍ).

ذكر دو تعبير «أَثاثاً» و «مَتاعاً» پشت سر هم ممكن است اشاره به اين باشد كه شما مى‏توانيد از پشم و كرك و موى چهارپايان، وسائل زيادى براى خانه‏هاى خود فراهم سازيد و از آن متمتع گرديد.

(آيه 81)- سايه‏ها، مسكنها و پوششها: سپس به سراغ يكى ديگر از نعمتهاى الهى رفته، مى‏گويد: «و خداوند از آنچه آفريده است سايه‏هايى براى شما قرار داد» (وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالًا).

«و از كوهها، براى شما پناهگاههاى قرار داد» (وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً).

ذكر نعمت «سايه‏ها» و «پناهگاههاى كوهستانى» پس از ذكر نعمت «خانه‏ها» و «خيمه‏ها» كه در آيه قبل گذشت گويا اشاره به اين است كه انسانها از سه گروه خارج نيستند: گروهى در شهرها و آباديها زندگى مى‏كنند و از خانه‏ها بهره مى‏گيرند، گروهى ديگر كه در سفرند و خيمه با خود دارند از خيمه‏ها استفاده مى‏كنند، اما خداوند گروه سوم يعنى، مسافرانى كه حتى خيمه با خود ندارند، محروم نگذاشته، و در مسير راه پناهگاههايى براى آنها تهيه ديده است.

سپس در تعقيب اين سايبانهاى طبيعى و مصنوعى به سراغ پوششهاى تن انسان مى‏رود و مى‏گويد: «خداوند براى شما پيراهنهايى قرار داد كه شما را از گرما حفظ مى‏كند» (وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ).

«و (همچنين) پيراهنهايى كه به هنگام جنگ، حافظ شماست» (وَ سَرابِيلَ تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ).

البته پوشش و لباس فايده‏اش تنها اين نيست كه انسان را از گرما و سرما حفظ كند، بلكه هم شكوهى است براى انسان و هم در برابر بسيارى از خطراتى كه متوجه جسم او مى‏شود لباس يك وسيله دفاعى است.

در پايان آيه به عنوان يك تذكر و هشدار مى‏گويد: «اين گونه خداوند نعمتش را بر شما تمام مى‏كند شايد در برابر فرمان او تسليم شويد» (كَذلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ).

اين طبيعى است كه انسان با بررسى نعمتهاى مختلفى كه وجودش را احاطه كرده بى‏اختيار به ياد آفريننده نعمتها مى‏افتد.

امیرحسین
06-22-2011, 04:16 PM
(آيه 82)- بعد از ذكر اين نعمتهاى آشكار و نهان مى‏فرمايد: «با اين همه اگر آنها روى برتابند (و تسليم دعوت حق نشوند، نگران مباش) چرا كه وظيفه تو فقط ابلاغ آشكار است» (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ الْمُبِينُ).

اين جمله در حقيقت، براى دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و تسلى خاطر اوست.

(آيه 83)- و براى تكميل اين گفتار اضافه مى‏كند كه: «آنان نعمت خدا را مى‏شناسند (و به ابعاد آن آشنا هستند و به عمقش پى برده‏اند) ولى با اين حال باز انكار مى‏كنند» (يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها).

بنابراين، دليل كفر آنها را در عدم آگاهى نبايد جستجو كرد، بلكه عامل اين كفر را در صفات زشت ديگر آنها كه سدّ راه ايمانشان شده است بايد يافت.

و شايد به همين دليل در پايان آيه اضافه مى‏كند: «و اكثر آنها كافرند» (وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ).

(آيه 84)- آنجا كه تمام درها به روى بدكاران بسته مى‏شود! در تعقيب آيات گذشته كه واكنش نادرست منكران حق را در برابر نعمتهاى گوناگون پروردگار بيان مى‏كرد، در اينجا به گوشه‏اى از مجازاتهاى دردناك آنها در جهان ديگر اشاره مى‏كند.

نخست مى‏گويد: «و به خاطر بياوريد روزى را كه ما از هر امتى گواهى (بر آنها) مبعوث مى‏كنيم» (وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً).

سپس اضافه مى‏كند كه در آن دادگاه «اجازه سخن گفتن به كافران داده نمى‏شود» (ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا).

آيا ممكن است خداوند اجازه دفاع به مجرمى ندهد؟ آرى! در آنجا نياز به سخن گفتن با زبان نيست! دست و پا و گوش و چشم و پوست بدن و حتى زمينى كه انسان بر آن گناه يا ثواب كرده است، گواهى مى‏دهند بنابراين، نوبت به زبان نمى‏رسد.

نه تنها به آنها اجازه سخن گفتن داده نمى‏شود بلكه «توانايى بر جبران و اصلاح و تقاضاى عفو نيز ندارند» (وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ).

چرا كه آنجا كه سراى برخورد با نتيجه‏ها و بازتابهاى عمل است نه جاى انجام عمل و يا جبران و اصلاح.

(آيه 85)- در اين آيه اضافه مى‏كند اين ظالمان ستم پيشه هنگامى كه از مرحله حساب گذشته و در برابر عذاب الهى قرار گرفتند گاهى تقاضاى تخفيف و گاهى تقاضاى مهلت مى‏كنند، اما «هنگامى كه ظالمان مجازات را ببينند نه به آنها تخفيف عذاب داده مى‏شود و نه مهلت» (وَ إِذا رَأَى الَّذِينَ ظَلَمُوا الْعَذابَ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ).

امیرحسین
06-22-2011, 04:16 PM
(آيه 86)- در اين آيه همچنان، سخن از آينده شوم مشركان، به خاطر پرستيدن بتها است، مى‏فرمايد، در صحنه قيامت كه معبودهاى ساختگى و انسانهايى كه همچون بت پرستش مى‏شدند در كنار پرستش كنندگان قرار مى‏گيرند، «و هنگامى كه مشركان معبودهايى را كه همتاى خدا قرار دادند مى‏بينند، مى‏گويند:

«پروردگارا! اينها همتايانى هستند كه ما به جاى تو آنها را مى‏خوانديم»! (وَ إِذا رَأَى الَّذِينَ أَشْرَكُوا شُرَكاءَهُمْ قالُوا رَبَّنا هؤُلاءِ شُرَكاؤُنَا الَّذِينَ كُنَّا نَدْعُوا مِنْ دُونِكَ).

اين معبودان نيز، ما را در اين كار وسوسه كردند و در حقيقت شريك جرم ما بودند، بنابراين، سهمى از عذاب و مجازات ما را براى آنها قرار ده.

«و در اين هنگام (به فرمان خدا) معبودان (به سخن در مى‏آيند و) آنها مى‏گويند: شما قطعا دروغگو هستيد»! (فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكاذِبُونَ).

ما نه شريك خدا بوديم و نه شما را وسوسه كرديم و نه محكوم به پذيرش بخشى از مجازاتتان هستيم.

(آيه 87)- در اين آيه اضافه مى‏كند كه بعد از اين سخن و شنيدن پاسخ «همگى در پيشگاه خدا اظهار تسليم مى‏كنند» (وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ). و غرور و نخوت و تعصبهاى كوركورانه اين عابدان نادان با ديدن چهره حق كنار مى‏رود و سر تعظيم در پيشگاهش فرود مى‏آورند و (در اين هنگام) تمام آنچه را (نسبت به خدا) دروغ مى‏بستند، گم و نابود مى‏شود»! (وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ).

هم نسبت دروغين شريك خدا بودن، محو و بى‏رنگ مى‏شود، و هم پندار شفاعت بتها در پيشگاه خدا، بلكه همانها آتشگيره‏هاى دوزخ مى‏شوند و به جان پرستش كنندگانشان مى‏افتند!

امیرحسین
06-22-2011, 04:16 PM
(آيه 88)- تا اينجا بيان حال مشركان گمراهى بود كه در شرك و انحراف خود غوطه‏ور بودند، بى‏آنكه ديگرى را به اين راه بخوانند، سپس حال كسانى را بيان مى‏كند كه در عين گمراهى به گمراه ساختن ديگران نيز اصرار دارند، مى‏فرمايد:

«كسانى كه كافر شدند و مردم را از راه خدا باز داشتند، مجازاتى مافوق مجازات كفرشان بر آنها مى‏افزاييم در برابر آنچه فساد مى‏كردند» (الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ بِما كانُوا يُفْسِدُونَ). چرا كه عامل فساد در روى زمين و گمراهى خلق خدا، و مانع از پيمودن راه حق شدند.

در حديث مشهورى مى‏خوانيم: «هر كس سنت نيكى بگذارد، پاداش كسانى كه به آن عمل كنند براى او هست بى‏آنكه از پاداش آنها كاسته شود، و هر كس سنت بدى بگذارد، گناه همه كسانى كه به آن عمل مى‏كنند بر او نوشته مى‏شود، بى‏آنكه از گناه آنها چيزى كاسته شود».

(آيه 89)- سپس به دنبال سخنى كه از وجود «گواه» در هر امتى در چند آيه قبل به ميان آمد مجددا به سراغ آن بحث با توضيح بيشترى مى‏رود، مى‏گويد: «و به خاطر بياوريد آن روز را كه ما از ميان هر امتى گواهى از خود آنها بر آنها مبعوث مى‏كنيم» (وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ).

گرچه اين حكم عام شامل مسلمانان و پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نيز مى‏شود، ولى براى تأكيد بيشتر خصوصا آن را مطرح كرده، مى‏فرمايد: «و ما تو را شاهد و گواه بر اين گروه مسلمانان قرار مى‏دهيم» (وَ جِئْنا بِكَ شَهِيداً عَلى‏ هؤُلاءِ).

و از آنجا كه قرار دادن شهيد و گواه فرع بر اين است كه قبلا برنامه كامل و جامعى در اختيار افراد قرار داده شده باشد، بطورى كه حجت بر همگى تمام شود، تا به دنبال آن، مسأله نظارت و مراقبت مفهوم صحيحى پيدا كند، لذا بلافاصله مى‏گويد: «و ما اين كتاب آسمانى (قرآن) را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است» (وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ).

«و هم هدايت است و هم رحمت، و هم مايه بشارت براى همه مسلمانان جهان» (وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمِينَ).

امیرحسین
06-22-2011, 04:17 PM
(آيه 90)- جامعترين برنامه اجتماعى: اين آيه نمونه‏اى از جامعترين تعليمات اسلام در زمينه مسائل اجتماعى، و انسانى و اخلاقى را بيان مى‏كند.

در آغاز مى‏گويد: «خداوند فرمان به عدل و احسان مى‏دهد و (همچنين) بخشش به نزديكان» (إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى‏).

«عدل» همان قانونى است كه تمام نظام هستى بر محور آن مى‏گردد. و به معنى واقعى كلمه آن است كه هر چيزى در جاى خود باشد بنابراين، هرگونه انحراف، افراط، تفريط، تجاوز از حد، تجاوز به حقوق ديگران بر خلاف اصل «عدل» است.

اما از آنجا كه عدالت با همه قدرت و شكوه و تأثير عميقش در مواقع بحرانى و استثنايى به تنهايى كارساز نيست، بلافاصله دستور به احسان را پشت سر آن مى‏آورد.

در حديثى از على عليه السّلام مى‏خوانيم: «عدل آن است كه حق مردم را به آنها برسانى، و احسان آن است كه بر آنها تفضل كنى».

بعد از تكميل اين سه اصل مثبت، به سه اصل منفى و منهى مى‏پردازد و مى‏گويد: «خداوند از فحشاء و منكر و ظلم و ستم، نهى مى‏كند» (وَ يَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ).

«فحشاء» اشاره به گناهان پنهانى، «منكر» اشاره به گناهان آشكار، و «بغى» هرگونه تجاوز از حق خويش و ظلم و خود برتربينى نسبت به ديگران است.

و در پايان آيه، به عنوان تأكيد مجدد روى تمام اين اصول ششگانه مى‏فرمايد: «خداوند به شما اندرز مى‏دهد شايد متذكر شويد» (يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ).

احياى اصول سه گانه عدل و احسان و ايتاء ذى القربى و مبارزه با انحرافات سه گانه فحشاء و منكر و بغى در سطح جهانى، كافى است كه دنيايى آباد و آرام و خالى از هر گونه بدبختى و فساد بسازد، و اگر از ابن مسعود صحابى معروف نقل شده كه: «اين آيه جامعترين آيات خير و شرّ در قرآن است» به همين دليل است.

امیرحسین
06-22-2011, 04:17 PM
(آيه 91)

شأن نزول:

در آن هنگام كه جمعيت مسلمانان كم، و دشمنان فراوان بودند، و امكان داشت بعضى از مؤمنان به خاطر همين تفاوت و احساس تنهايى، بيعت خود را با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بشكنند و از حمايت او دست بردارند، آيه نازل شد و به آنها در اين زمينه هشدار داد.

تفسير:

استحكام پيمانهاى شما دليل بر ايمان شماست! در اينجا به بخش ديگرى از مهمترين تعليمات اسلام پرداخته، نخست مى‏فرمايد: «و هنگامى كه با خدا عهد بستيد به عهد او وفا كنيد» (وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ).

سپس اضافه مى‏كند: «و سوگندها را بعد از محكم ساختن نقض نكنيد» (وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها).

«در حالى كه (به نام خدا سوگند ياد كرده‏ايد و) خداوند را كفيل و ضامن بر سوگند خود قرار داده‏ايد» (وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلًا).

«چرا كه خداوند از تمام اعمال شما آگاه است» (إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ).

مسأله «ايمان» (جمع يمين به معنى سوگند) كه در آيه فوق آمده معنى وسيعى دارد كه هم تعهداتى را كه انسان با سوگند در برابر خداوند كرده، شامل مى‏گردد، و هم تعهداتى را كه با تكيه بر قسم در برابر خلق خدا مى‏كند.

و به تعبير ديگر هرگونه تعهدى كه زير نام خدا و با سوگند به نام او انجام مى‏گيرد در اين جمله وارد است.

امیرحسین
06-22-2011, 04:18 PM
(آيه 92)- و از آنجا كه مساله وفاى به عهد، يكى از مهمترين پشتوانه‏ها براى ثبات هر جامعه است در اين آيه نيز با لحن توأم با نوعى سرزنش و ملامت، آن را تعقيب كرده، مى‏گويد و شما «همانند آن زن (سبك مغز) نباشيد كه پشمهاى تابيده خود را پس از استحكام وامى‏تابيد» (وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً).

اشاره به داستان زنى است از قريش به نام «رائطه» در زمان جاهليت كه از صبح تا نيم روز، خود و كنيزانش، پشمها و موهايى را كه در اختيار داشتند مى‏تابيدند، و پس از آن دستور مى‏داد همه آنها را واتابند و به همين جهت به عنوان «حمقاء» (زن احمق) در ميان عرب، معروف شده بود.

سپس اضافه مى‏كند: «در حالى كه سوگند (و پيمان) خود را وسيله خيانت و فساد قرار مى‏دهيد، به خاطر اين كه گروهى، جمعيتشان از گروه ديگر بيشتر است» و كثرت دشمن را بهانه‏اى براى شكستن بيعت با پيامبر مى‏شمريد (تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبى‏ مِنْ أُمَّةٍ).

آگاه باشيد! «خدا فقط شما را با اين وسيله، مورد آزمايش قرار مى‏دهد» (إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ).

به هر حال «خداوند (نتيجه اين آزمايش و) آنچه را در آن اختلاف داشتيد در روز قيامت براى شما آشكار مى‏سازد» و پرده از روى اسرار دلها بر مى‏دارد و هر كس را به جزاى اعمالش مى‏رساند (وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ).

(آيه 93)- و از آنجا كه بحث از آزمايش الهى و تأكيد بر ايمان و انجام وظائف، غالبا اين توهّم را ايجاد مى‏كند كه مگر براى خدا مشكل است كه همه انسانها را اجبارا به قبول حق وادار سازد، لذا در اين آيه به پاسخ اين توهم پرداخته مى‏گويد: «و اگر خدا مى‏خواست، همه شما را امت واحدى قرار مى‏داد» (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً).

«امت واحده» از نظر ايمان و قبول حق، ولى بديهى است اين پذيرش حق نه گامى به سوى تكامل است نه دليلى بر افتخار پذيرنده آن، لذا سنت خدا اين است كه همگان را آزاد بگذارد، تا با اختيار خود، راه حق را بپويند.

ولى اين آزادى به آن معنى نيست كه از ناحيه خدا، هيچ گونه كمكى به پويندگان اين راه نمى‏شود، بلكه آنها كه قدم در راه حق مى‏گذارند توفيق خداوند شامل حالشان مى‏شود، و آنها كه در راه باطل گام مى‏گذارند از اين موهبت محروم مى‏گردند و بر گمراهيشان افزوده مى‏شود.

لذا بلافاصله مى‏گويد: «لكن خدا هر كس را بخواهد گمراه مى‏كند و هر كس را بخواهد هدايت» (وَ لكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ).

اما اين هدايت و اضلال الهى هرگز سلب مسؤوليت از شما نمى‏كند، زيرا گامهاى نخستين آن، از خود شماست به همين دليل اضافه مى‏كند: «و شما بطور قطع در برابر اعمالى كه انجام مى‏داديد مسؤوليد، و از شما بازپرسى مى‏شود» (وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

امیرحسین
06-22-2011, 04:18 PM
(آيه 94)- سپس براى تأكيد بر مسأله وفاى به عهد و ايستادگى در برابر سوگندها كه از عوامل مهم ثبات اجتماعى است مى‏گويد: «سوگندهايتان را وسيله تقلب و خيانت در ميان خود قرار ندهيد» (وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ).

زيرا اين امر دو زيان بزرگ دارد اول اين كه: سبب مى‏شود كه «گامى بعد از ثابت گشتن (بر ايمان) متزلزل شود» (فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها).

زيان ديگر اين كه: «و به خاطر بازداشتن (مردم) از راه خدا، آثار سوء آن را بچشيد! و براى شما، عذاب عظيمى خواهد بود»! (وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ).

در حقيقت پيمان شكنيها و تخلف از سوگندها، از يك سو موجب بدبينى و تنفر مردم از آيين حق و پراكندگى صفوف و بى‏اعتمادى مى‏گردد، تا آنجا كه مردم رغبت به پذيرش اسلام نشان نمى‏دهند و اگر پيمانى با شما بستند خود را ملزم به وفاى به آن نمى‏دانند، و اين خود مايه ناراحتيهاى فراوان و شكست و تلخ كامى در دنياست.

و از سويى ديگر عذاب الهى را در سرايى ديگر، براى شما به ارمغان مى‏آورد.

امیرحسین
06-22-2011, 04:18 PM
(آيه 95)

شأن نزول:

در مورد نزول اين آيه و دو آيه بعد نقل شده: مردى از اهالى «حضر موت» خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد عرض كرد: اى رسول خدا! همسايه‏اى به نام «امرؤ القيس» دارم كه قسمتى از زمين مرا غصب كرده است.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امرؤ القيس را خواست و از او در اين زمينه سؤال كرد، او در پاسخ همه چيز را انكار نمود، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او پيشنهاد سوگند كرد.

به هنگامى كه امرؤ القيس برخواست تا سوگند ياد كند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او مهلت داد- و فرمود: در اين باره بينديش و بعدا سوگند ياد كن.

آن دو بازگشتند و در اين حال، دو آيه اول نازل شد- و آنها را از سوگند دروغ و عواقب آن برحذر داشت.

هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين دو آيه را براى آنها خواند، امرؤ القيس گفت حق است، من قسمتى از زمين او را غصب كرده‏ام، ولى نمى‏دانم چه مقدار بوده است؟

اكنون كه چنين است هر مقدار مى‏خواهد (و مى‏داند حق اوست) برگيرد، و معادل آن هم بر آن بيفزايد به خاطر استفاده‏اى كه در اين مدت از زمين او كرده‏ام.

در اين هنگام آيه (97) نازل شد- و به كسانى كه عمل صالح توأم با ايمان دارند بشارت «حيات طيّبه» داد.

تفسير:

در تعقيب آيات گذشته كه از زشتى پيمان شكنى و سوگند دروغ سخن مى‏گفت اين آيه تأكيدى بر همان مطلب دارد با اين تفاوت كه انگيزه پيمان شكنى و سوگند دروغ در آيات قبل مسأله مرعوب شدن در برابر اكثريت عددى بود، و در اينجا انگيزه آن مسأله جلب منافع بى‏ارزش مادى است.

لذا مى‏گويد: «و هرگز پيمان الهى را با بهاى كمى مبادله نكنيد» (وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلًا). يعنى هر بهايى در برابر آن بگيريد كم و ناچيز است، حتى اگر تمام دنيا را به شما بدهند ارزش يك لحظه وفاى به عهد الهى را ندارد.

سپس به عنوان دليل اضافه مى‏كند: «آنچه نزد خداست براى شما بهتر است اگر بدانيد» (إِنَّما عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).

امیرحسین
06-22-2011, 04:18 PM
(آيه 96)- در اين آيه دليل اين برترى را چنين بيان مى‏كند: «آنچه نزد شماست سر انجام فانى و نابود مى‏شود، اما آنچه نزد خداست باقى و جاودان مى‏ماند» (ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ).

بياييد و سرمايه‏هاى خود را براى خدا و در راه خدا و جلب رضاى او به كار اندازيد تا مصداق «عِنْدَ اللَّهِ» گردد، و به مقتضاى «ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ» باقى و برقرار شود.

سپس اضافه مى‏كند: «و ما كسانى را كه (در راه اطاعت فرمانمان بخصوص ايستادگى در برابر سوگندها و عهدها) صبر و استقامت مى‏كنند به بهترين اعمالشان پاداش خواهيم داد» (وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).

تعبير به «احسن» دليل بر اين است كه اعمال نيك آنها همه يكسان نيست، بعضى خوب است و بعضى خوبتر، ولى خداوند همه را به حساب خوبتر مى‏گذارد، و پاداش خوبتر را به آنها مى‏دهد، و اين نهايت بزرگوارى است.

(آيه 97)- و به دنبال آن به صورت يك قانون كلى نتيجه اعمال صالح توأم با ايمان را از هر كس و به هر صورت تحقق يابد، در اين دنيا و جهان ديگر، بيان مى‏كند، مى‏گويد: «هر كس عمل صالح انجام دهد در حالى كه مؤمن باشد، خواه مرد يا زن به او حيات پاكيزه مى‏بخشيم، و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى‏دادند خواهيم داد» (مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).

و به اين ترتيب معيار، تنها «ايمان» و «اعمال صالح زاييده آن» است و ديگر هيچ قيد و شرطى نه از نظر سن و سال، نه از نظر نژاد، نه از نظر جنسيت و نه از نظر پايه و رتبه اجتماعى در كار نيست.

«حيات طيّبه» يعنى، زندگى پاكيزه از هر نظر، پاكيزه از آلودگيها، ظلمها و خيانتها، عداوتها و دشمنيها، اسارتها و ذلتها و انواع نگرانيها و هرگونه چيزى كه آب زلال زندگى را در كام انسان ناگوار مى‏سازد.

امیرحسین
06-22-2011, 04:19 PM
(آيه 98)- اين گونه قرآن بخوان! اين آيه طرز استفاده از قرآن مجيد و چگونگى تلاوت آن را بيان مى‏كند، زيرا پربار بودن محتواى قرآن به تنهايى كافى نيست، بايد موانع نيز از وجود ما و از محيط فكر و جان ما برچيده شود تا به آن محتواى پربار دست يابيم.

لذا نخست مى‏گويد: «پس هنگامى كه قرآن مى‏خوانى از شرّ شيطان مطرود شده به خدا پناه بر» (فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ).

البته منظور تنها ذكر جمله «اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم» نيست، بلكه بايد اين «ذكر» را تبديل به «فكر» كنيم و اين فكر مقدمه تحقق حالتى در نفس و جان انسان گردد، حالت توجه به خدا، حالت جدايى از هوى و هوسهاى سركشى كه مانع فهم و درك صحيح انسان است و به هنگام خواندن هر آيه به خدا پناه بريم از اين كه وسوسه‏هاى شيطان حجابى ميان ما و كلام حياتبخش خداوند گردد.

و تا چنين حالتى در روح و جان انسان پيدا نشود، درك حقايق قرآن براى او ممكن نيست.


جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى------غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد!

تا نفس مبرّا از نواهى نشود------دل آينه نور الهى نشود!



(آيه 99)- اين آيه در حقيقت دليلى است بر آنچه در آيه قبل گفته شده بود، مى‏فرمايد: «شيطان تسلّطى بر كسانى كه ايمان دارند و بر پروردگارشان توكل مى‏كنند ندارد» (إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ).

امیرحسین
06-22-2011, 04:19 PM
(آيه 100)- «تنها تسلط او بر كسانى است كه او را دوست مى‏دارند و به رهبرى و سرپرستى خود انتخابش كرده‏اند» (إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ).

«و آنها كه او را شريك خدا در اطاعت و بندگى قرار داده‏اند» (وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ). و فرمان شيطان را به جاى فرمان خدا واجب الاجرا مى‏دانند! بنابراين سلطه شيطان بر انسانها اجبارى و ناخودآگاه نيست بلكه اين انسانها هستند كه شرائط ورود او را به محيط جان خود فراهم مى‏سازند.

(آيه 101)-

شأن نزول:

ابن عباس مى‏گويد: مشركان بهانه‏جو، هنگامى كه آيه‏اى نازل مى‏شد و دستور سختى در آن بود و سپس آيه ديگرى مى‏آمد و دستور آسانترى در آن بود، مى‏گفتند: محمّد اصحاب خود را مسخره مى‏كند امروز به چيزى دستور مى‏دهد و فردا از همان نهى مى‏كند، اينها نشان مى‏دهد كه محمّد همه را از پيش خود مى‏گويد نه از ناحيه خدا، در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

تفسير:

دروغ رسوا! اين آيه ايرادهايى را كه مشركان به آيات الهى مى‏گرفتند بيان مى‏كند، نخست مى‏گويد: «هنگامى كه آيه‏اى را به آيه ديگر مبدّل كنيم (حكمى را نسخ نماييم) و خدا بهتر مى‏داند چه حكمى را نازل كند، آنها مى‏گويند: تو افترا مى‏بندى! اما بيشترشان (حقيقت را) نمى‏دانند» (وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ).

آنها نمى‏دانند كه قرآن در پى ساختن يك جامعه انسانى است، جامعه‏اى پيشرو با معنويت عالى. با اين حال بديهى است كه اين نسخه الهى گاهى نياز به تبديل و تعويض دارد.

آرى! آنها از اين حقايق بى‏خبرند و از شرايط نزول قرآن، بى‏اطلاع، و گر نه مى‏دانستند «نسخ» پاره‏اى از دستورات و آيات قرآن، يك برنامه دقيق و حساب شده تربيتى است كه بدون آن، هدف نهايى و نيل به تكامل تأمين نمى‏شود، و دليل بر تناقض گويى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و يا افترا بستن به خدا نيست.

امیرحسین
06-22-2011, 04:20 PM
(آيه 102)- اين آيه، همين مسأله را تعقيب و تأكيد كرده، به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد «بگو: آن را روح القدس از جانب پروردگارت بر حق نازل كرده است» (قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ).

«روح القدس» يا «روح مقدس» همان پيك وحى الهى، «جبرئيل امين» است، اوست كه به فرمان خدا آيات را اعم از ناسخ و منسوخ، بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل مى‏كند، آياتى كه همه حق است همه واقعيتى را تعقيب مى‏كند و آن واقعيت چيزى جز تربيت انسانها نيست، تربيت كه وصول به آن گاهى احكام ناسخ و منسوخ را ايجاب مى‏كند.

به همين دليل به دنبال آن مى‏فرمايد: «هدف اين است كه افراد با ايمان را در مسير خود ثابت قدمتر گرداند، و هدايت و بشارتى براى عموم مسلمين است» (لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمِينَ).

به هر حال براى محكم كردن نيروى ايمان و پيمودن راه هدايت و بشارت، گاهى چاره‏اى، جز برنامه‏هاى كوتاه مدت و موقت كه بعدا جاى خود را به برنامه نهايى و ثابت مى‏دهد نيست، و اين است رمز وجود ناسخ و منسوخ در آيات الهى.

(آيه 103)- سپس به بهانه ديگر، و يا صحيحتر، افتراى مخالفين به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله اشاره نموده، چنين مى‏گويد: «و ما مى‏دانيم آنها مى‏گويند: اين آيات را بشرى به او تعليم مى‏دهد» (وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ).

قرآن با يك پاسخ دندان شكن خط بطلان بر اين ادعاهاى بى‏پايه مى‏كشد و مى‏گويد: اينها توجه ندارد، «زبان كسى كه قرآن را به او نسبت مى‏دهند عجمى است، در حالى كه اين قرآن به زبان عربى فصيح و آشكار (نازل شده) است» (لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ).

از اين آيه به خوبى استفاده مى‏شود كه اعجاز قرآن تنها در جنبه محتواى آن نيست بلكه الفاظ قرآن نيز در سر حدّ اعجاز است، و كشش و جاذبه و شيرينى و هماهنگى خاصى كه در الفاظ و جمله بنديها وجود دارد مافوق قدرت انسانهاست.

(آيه 104)- سپس با لحنى تهديد آميز به بيان اين حقيقت مى‏پردازد كه اين اتهامات و انحرافات همه به خاطر رسوخ بى‏ايمانى در نفوس آنهاست و «كسانى كه ايمان به آيات الهى ندارند خداوند آنها را هدايت نمى‏كند (نه هدايت به صراط مستقيم و نه به راه بهشت و سعادت جاويدان) و براى آنها عذاب دردناكى است» (إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ لا يَهْدِيهِمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).

چرا كه آنها آنچنان گرفتار تعصب و لجاجت و دشمنى با حقند كه شايستگى هدايت را از دست داده‏اند، و جز براى عذاب اليم آمادگى ندارند!

امیرحسین
06-22-2011, 04:20 PM
(آيه 105)- و در اين آيه اضافه مى‏كند: «تنها كسانى (به مردان حق) دروغ مى‏بندند كه ايمان به آيات الهى ندارند، و دروغگويان واقعى آنها هستند» (إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ).

و چه دروغى از اين بزرگتر كه انسان به مردان حق اتهام ببندد و ميان آنها و انسانهايى كه تشنه حقيقتند، سدّ و مانعى ايجاد كند.

زشتى دروغ از ديدگاه اسلام- آيه فوق از آيات تكان دهنده‏اى است كه در زمينه زشتى دروغ سخن مى‏گويد و دروغگويان را در سر حدّ كافران و منكران آيات الهى قرار مى‏دهد.

اصولا در تعليمات اسلام به مسأله راستگويى و مبارزه با كذب و دروغ فوق العاده اهميت داده شده است. تا جايى كه در روايات اسلامى دروغ به عنوان «كليد گناهان» و راستگويى به عنوان «برات بهشت» شمرده شده است.

على عليه السّلام مى‏فرمايد: «راستگويى دعوت به نيكوكارى مى‏كند، و نيكوكارى دعوت به بهشت».

و نيز امام عسكرى عليه السّلام مى‏فرمايد: «تمام پليديها در اتاقى قرار داده شده، و كليد آن دروغ است».

در حديث ديگرى از على عليه السّلام مى‏خوانيم كه فرمود: «انسان هيچ‏گاه طعم ايمان را نمى‏چشد تا دروغ را ترك گويد خواه شوخى باشد يا جدّى».

امیرحسین
06-22-2011, 04:20 PM
(آيه 106)-

شأن نزول:

اين آيه در مورد گروهى از مسلمانان نازل گرديد كه در چنگال مشركان گرفتار شدند و آنها را مجبور به بازگشت از اسلام و اظهار كلمات كفر و شرك كردند.

آنها «عمار» و پدرش «ياسر» و مادرش «سميّه» و «صهيب» و «بلال» و «خبّاب» بودند پدر و مادر عمار در اين ماجرا سخت مقاومت كردند و كشته شدند، ولى عمار كه جوان بود آنچه را مشركان مى‏خواستند به زبان آورد.

اين خبر در ميان مسلمانان پيچيد، بعضى غائبانه عمار را محكوم كردند و گفتند: عمار از اسلام بيرون رفته و كافر شده، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: چنين نيست.

چيزى نگذشت كه عمار گريه كنان به خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: مگر چه شده است؟

عرض كرد: اى پيامبر! بسيار بد شده دست از سرم برنداشتند تا نسبت به شما جسارت كردم و بتهاى آنها را به نيكى ياد نمودم! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با دست مباركش اشك از چشمان عمّار پاك مى‏كرد و مى‏گفت: اگر باز تو را تحت فشار قرار دادند، آنچه مى‏خواهند بگو- و جان خود را از خطر رهايى بخش.

در اين هنگام آيه نازل گرديد و مسائل را در اين رابطه روشن ساخت.

تفسير:

بازگشت كنندگان از اسلام (مرتدّين)- در تكميل بحث آيات گذشته كه سخن از برنامه‏هاى مختلف مشركان و كفّار در ميان بود، در اينجا به گروهى ديگر از كفار يعنى، «مرتدين» و بازگشت كنندگان از اسلام اشاره مى‏كند، مى‏گويد: «كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند- به جز آنها كه تحت فشار و اجبار اظهار كفر كرده‏اند در حالى كه قلبشان مملو از ايمان است- آرى چنين اشخاصى كه سينه خود را براى پذيرش كفر گشوده‏اند غضب خدا بر آنهاست و عذاب عظيمى در انتظارشان» (مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ).

در واقع در اينجا اشاره به دو گروه از كسانى است كه بعد از پذيرش اسلام راه كفر را پيش مى‏گيرند.

نخست آنها كه در چنگال دشمنان بى‏منطق گرفتار مى‏شوند و تحت فشار و شكنجه آنها اعلام بيزارى از اسلام و وفادارى به كفر مى‏كنند، در حالى كه آنچه مى‏گويند تنها با زبان است و قلبشان مالامال از ايمان مى‏باشد، اين گروه مسلما مورد عفوند، بلكه اصلا گناهى از آنها سر نزده است، اين همان «تقيه» مجاز است كه براى حفظ جان و ذخيره كردن نيروها براى خدمت بيشتر در راه خدا در اسلام مجاز شناخته شده است.

گروه دوم كسانى هستند كه به راستى دريچه‏هاى قلب خود را به روى كفر و بى‏ايمانى مى‏گشايند، و مسير عقيدتى خود را به كلى عوض مى‏كنند، اينها هم گرفتار غضب خدا و هم «عذاب عظيم» او مى‏شوند. چرا كه اين عمل موجب تزلزل جامعه اسلامى مى‏گردد و يك نوع قيام بر ضد رژيم و حكومت اسلامى محسوب مى‏شود و غالبا دليل بر سوء نيت است، و سبب مى‏شود كه اسرار جامعه اسلامى به دست دشمنان افتد.

امیرحسین
06-22-2011, 04:21 PM
(آيه 107)- اين آيه دليل مرتد شدن آنها را چنين بازگو مى‏كند: «اين به خاطر آن است كه آنها زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح دادند» و به همين جهت بار ديگر در طريق كفر گام نهادند (ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ).

«و خداوند قوم كافر را (كه در كفر و انكار اصرار مى‏ورزند) هدايت نمى‏كند» (وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ).

و بطور خلاصه هنگامى كه آنها اسلام آوردند، موقتا پاره‏اى از منافع ماديشان به خطر افتاد، و از آنجا كه به دنيا عشق مى‏ورزيدند از ايمان خود پشيمان گشتند و مجددا به سوى كفر بازگشتند.

بديهى است چنين جمعيتى كه از درون وجودشان كششى به سوى ايمان نيست، مشمول هدايت الهى نمى‏شوند.

(آيه 108)- اين آيه دليل عدم هدايت آنها را چنين شرح مى‏دهد: «آنها كسانى هستند كه خدا بر قلب و گوش و چشمشان مهر نهاده» آن چنان كه از ديدن و شنيدن و درك حق محروم مانده‏اند (أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ).

و روشن است «چنين افرادى (با از دست دادن تمام ابزار شناخت) غافلان واقعى هستند» (أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ). زيرا اعمال خلاف و انواع گناهان آثار سوئى روى حس تشخيص و درك انسان مى‏گذارد و سر انجام كارش به جايى مى‏رسد كه دريچه روح او به روى همه حقايق بسته مى‏شود.

(آيه 109)- در اين آيه نتيجه كار آنها چنين ترسيم شده است: «ناچار و قطعا آنها در آخرت زيانكارانند» (لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ).

چه زيان و خسرانى از اين بدتر كه انسان همه امكانات لازم را براى هدايت و سعادت جاويدان در دست داشته باشد، و بر اثر هوى و هوس همه اين سرمايه‏ها را از دست بدهد.

(آيه 110)- و از آنجا كه در برابر دو گروه گذشته يعنى آنها كه تحت فشار دشمن كلمات كفرآميز را به عنوان «تقيه» بيان كردند و آنها كه با تمام ميل به كفر بازگشتند، گروه سومى وجود دارند كه همان فريب خوردگانند.

اين آيه به وضع آنها اشاره كرده، مى‏گويد: سپس پروردگار تو نسبت به كسانى كه بعد از فريب خوردن (به ايمان بازگشتند و) هجرت كردند، سپس جهاد كردند و در راه خدا استقامت نمودند پروردگارت، بعد از انجام اين كارها، بخشنده و مهربان است» و آنها را مشمول رحمت خود مى‏سازد (ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ).

اين آيه دليل روشنى است براى قبول توبه مرتد ملّى.

امیرحسین
06-22-2011, 04:21 PM
(آيه 111)- سر انجام به عنوان يك هشدار عمومى مى‏گويد: «به ياد آوريد روزى را كه هر كس (در فكر خويشتن است و تنها) به دفاع از خود بر مى‏خيزد» تا خود را از عذاب و مجازات دردناكش رهايى بخشد (يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها).

ولى اين دست و پاها بيهوده است «و (در آنجا) نتيجه اعمال هر كسى بى‏كم و كاست به او داده مى‏شود» (وَ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ).

«و به آنها ظلم نخواهد شد» (وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ).

(آيه 112)- آنها كه كفران كردند و گرفتار شدند: كرارا گفته‏ايم كه اين سوره، سوره نعمتهاست، نعمتهاى معنوى و مادى، در اين آيه نتيجه كفران نعمتهاى الهى را در قالب يك مثال عينى مى‏خوانيم.

نخست مى‏گويد: «و خداوند (براى آنها كه ناسپاسى نعمت مى‏كنند) مثلى زده است: منطقه آبادى را كه در نهايت امن و امان بوده» (وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً).

اين آبادى آن چنان امن و امان بود كه ساكنانش «با اطمينان در آن زندگى داشتند» و هرگز مجبور به مهاجرت و كوچ كردن نبودند (مُطْمَئِنَّةً).

علاوه بر نعمت امنيت و اطمينان، «انواع روزيهاى مورد نيازش بطور وافر از هر مكانى به سوى آن مى‏آمد» (يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ).

«اما سر انجام اين آبادى (ساكناش) كفران نعمتهاى خدا كردند و خدا لباس گرسنگى و ترس را به خاطر اعمالشان بر اندام آنها پوشانيد» (فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ).

در حقيقت همان گونه كه در آغاز، نعمت امنيت و رفاه تمام وجود آنها را پر كرده بود، در پايان نيز بر اثر كفران، فقر و ناامنى به جاى آن نشست.

امیرحسین
06-22-2011, 04:21 PM
(آيه 113)- نه تنها نعمتهاى مادى آنها در حد كمال بود كه از نعمتهاى معنوى يعنى وجود فرستاده خدا و تعليمات آسمانى او نيز برخوردار بودند «و پيامبرى از خود آنها به سوى آنها آمد (و آنها را به آيين حق دعوت كرد و اتمام حجت نمود) ولى آنها به تكذيبش پرداختند» (وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ).

«پس در اين هنگام عذاب الهى آنها را فرو گرفت، در حالى كه آنها ظالم و ستمگر بودند» (فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ).

(آيه 114)- با مشاهده چنين نمونه‏هاى زنده و روشنى شما در راه آن غافلان و ظالمان و كفران كنندگان نعمتهاى الهى گام ننهيد «شما از آنچه خدا روزيتان كرده است حلال و پاكيزه بخوريد و شكر نعمتهاى او را به جا آوريد اگر او را مى‏پرستيد» (فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالًا طَيِّباً وَ اشْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ).

اين داستان احتمالا مربوط به گروهى از بنى اسرائيل بوده است كه در منطقه آبادى مى‏زيستند و بر اثر كفران نعمت گرفتار قحطى و ناامنى شدند.

شاهد اين سخن، حديثى است كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

«گروهى از بنى اسرائيل آن قدر زندگى مرفهى داشتند كه حتى از مواد غذايى مجسمه‏هاى كوچك مى‏ساختند و گاهى با آن بدن خود را نيز پاك مى‏كردند، اما سر انجام كار آنها به جايى رسيد كه مجبور شدند همان مواد غذايى آلوده را بخورند و اين همان است كه خداوند در قرآن فرموده: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً ...» و اين هشدارى است به همه افراد و ملتهايى كه غرق نعمتهاى الهى هستند تا بدانند هرگونه اسراف و تبذير و تضييع نعمتها جريمه دارد جريمه‏اى بسيار سنگين.

اين هشدارى است به آنها كه هميشه نيمى از غذاى اضافى خود را به زباله‏دانها مى‏ريزند.

و هشدارى است به آنها كه مواد غذايى را در خانه‏ها براى مصرف شخصى و در انبارها براى گرانتر فروختن، آن قدر ذخيره مى‏كنند كه مى‏گندد و فاسد مى‏شود اما حاضر نيستند به نرخ ارزانتر در اختيار ديگران بگذارند! آرى! اينها همه در پيشگاه خدا مجازات و جريمه دارد و كمترين مجازات آن سلب اين مواهب است.

امیرحسین
06-22-2011, 04:21 PM
(آيه 115)- دروغگويان هرگز رستگار نخواهند شد: از آنجا كه در آيات گذشته سخن از نعمتهاى پاكيزه الهى و شكر اين نعمتها به ميان آمده بود اين آيه در تعقيب آنها، از محرمات واقعى و محرمات غير واقعى كه از طريق بدعت در آيين خدا تحريم شده بودند، سخن مى‏گويد تا اين حلقه تكميل گردد.

نخست مى‏گويد: خداوند «تنها مردار، خون، گوشت خوك و آنچه را با نام غير خدا سر بريده‏اند بر شما حرام كرده است» (إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ).

اما آلودگى سه مورد اول، امروز بر كسى پوشيده نيست، مردار منبع انواع ميكربهاست، و خون نيز از تمام اجزاء بدن از نظر فعاليت ميكربها آلوده‏تر است، و گوشت خوك نيز عاملى براى چند نوع بيمارى خطرناك است.

اما حيواناتى كه با نام غير «اللّه» ذبح مى‏شوند فلسفه تحريم آن جنبه بهداشتى نيست، بلكه جنبه اخلاقى و معنوى دارد. چرا كه از يك سو مبارزه‏اى است با آيين شرك و بت پرستى و از سوى ديگر توجهى است به آفريننده اين نعمتها.

ضمنا از مجموع محتواى اين آيه و آيات بعد، اين نكته استفاده مى‏شود كه اسلام، اعتدال را در استفاده از گوشت توصيه مى‏كند، نه مانند گياهخواران اين منبع غذايى را بكلى تحريم كرده، و نه مانند مردم عصر جاهليت و گروهى از به اصطلاح متمدنان زمان ما اجازه استفاده از هر نوع گوشتى (حتى سوسمار و خرچنگ و انواع كرمها) را مى‏دهد.

و در پايان آيه همان گونه كه روش قرآن در بسيارى از موارد است، موارد استثناء را بيان كرده، مى‏گويد: «اما كسانى كه ناچار شوند (از خوردن گوشتهاى حرام فى المثل در بيابانى بدون غذا بمانند و جانشان در خطر باشد) در حالى كه تجاوز و تعدّى از حدّ ننمايند (خدا آنها را مى‏بخشد چرا كه) خدا بخشنده و مهربان است» (فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).

امیرحسین
06-22-2011, 04:22 PM
(آيه 116)- اين آيه بحثى را كه در زمينه تحريمهاى بى‏دليل مشركان كه بطور ضمنى قبلا مطرح شده بود با صراحت شرح مى‏دهد و مى‏گويد: «به خاطر دروغى كه زبانهاى شما توصيف مى‏كند نگوييد اين حلال است و آن حرام، تا چيزى را به دروغ بر خدا افترا ببنديد» (وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ).

يعنى اين يك دروغ آشكار است كه تنها از زبان شما تراوش كرده اشيايى را از پيش خود حلال مى‏كنيد، و اشيايى را حرام- اشاره به چهارپايانى بوده كه بعضى را بر خود تحريم مى‏كردند و بعضى را حلال مى‏دانستند و قسمتى را به بتها اختصاص مى‏دادند.

آيا خداوند به شما چنين حقى داده است، كه قانونگزارى كنيد؟ و يا اين كه افكار خرافى و تقليدهاى كوركورانه، شما را به چنين بدعتهايى واداشته است؟! در پايان آيه به عنوان يك اخطار جدى مى‏گويد: «كسانى كه به خدا دروغ و افترا مى‏بندند هيچ‏گاه رستگار نخواهند شد» (إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ).

اصولا دروغ و افترا مايه بدبختى و نارستگارى است، در باره هر كس كه باشد تا چه رسد به اين كه در باره خداوند بزرگ صورت گيرد.

(آيه 117)- اين آيه عدم رستگارى را چنين توضيح مى‏دهد: «بهره كمى است (كه در اين دنيا نصيبشان مى‏شود)، و عذاب دردناكى در انتظار آنان است» (مَتاعٌ قَلِيلٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).

اين متاع قليل، ممكن است اشاره به جنينهاى مرده حيوانات باشد كه براى خود حلال مى‏شمردند، و از گوشت آن استفاده مى‏كردند.

(آيه 118)- در اينجا ممكن است سؤالى، طرح شود كه چرا غير از آن چهار چيز كه در بالا گفته شد، اشياء ديگرى از حيوانات بر قوم يهود حرام بوده است؟

اين آيه گويا به پاسخ اين سؤال پرداخته، مى‏گويد: «ما بر يهود (علاوه بر آن چهار مورد) چيزهايى را كه قبلا براى تو شرح داديم تحريم كرديم» (وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ).

اشاره به امورى است كه در آيه 146 سوره انعام آمده: «بر يهوديان هر حيوان ناخن‏دارى را حرام كرديم (اشاره به حيواناتى است كه سمّ يكپارچه دارند همچون اسب) و از گاو و گوسفند، پيه و چربيشان را تحريم نموديم، مگر چربيهايى را كه بر پشت آنها قرار داشت، و يا در لابلاى امعاء، و دو طرف پهلوها، و يا با استخوان آميخته بود، اين را به خاطر ظلم و ستم آنها، به عنوان كيفر، قرار داديم و ما راست مى‏گوييم».

در حقيقت اين محرمات اضافى جنبه مجازات و كيفر در برابر مظالم و ستمهاى يهود داشته، و لذا در پايان آيه اضافه مى‏كند: «و ما به آنها ستم نكرديم ولى آنها به خويشتن ستم روا مى‏داشتند» (وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ).

امیرحسین
06-22-2011, 04:22 PM
(آيه 119)- در اين آيه آن چنان كه روش قرآن است، درهاى بازگشت را به روى افراد فريب خورده و يا پشيمان مى‏گشايد، و مى‏گويد: «سپس پروردگارت نسبت به آنها كه از روى جهل اعمال بد انجام داده‏اند، سپس بعد از آن توبه كرده‏اند و اصلاح و جبران نمودند، آرى پروردگارت بعد از اين توبه و اصلاح، آمرزنده و مهربان است» (ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ).

قابل توجه اين كه علت ارتكاب گناه را «جهالت» مى‏شمرد، چرا كه اين گونه افرادند كه پس از آگاهى به راه حق باز مى‏گردند.

ديگر اين كه: مسأله توبه را به توبه قلبى و ندامت درونى محدود نمى‏كند، بلكه اصلاح و جبران را مكمل توبه مى‏شمارد، تا اين فكر غلط را از مغز خود بيرون كنيم كه هزاران گناه را با يك جمله «استغفر اللّه» مى‏توان جبران كرد.

(آيه 120)- ابراهيم به تنهايى يك امت بود! گفتيم اين سوره، سوره بيان نعمتهاست و هدف از آن تحريك حس شكرگزارى انسانهاست، به گونه‏اى كه آنها را به شناخت بخشنده اين همه نعمت برانگيزد.

در اين آيه سخن از يك مصداق كامل بنده شكرگزار خدا، يعنى «ابراهيم» قهرمان توحيد، به ميان آمده كه مخصوصا از اين نظر نيز براى مسلمانها عموما و عربها خصوصا الهام آفرين است كه او را پيشوا و مقتداى نخستين خود مى‏دانند.

از ميان صفات برجسته اين مرد بزرگ به پنج صفت اشاره شده است.

1- در آغاز مى‏گويد «ابراهيم خود امتى بود» (إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً).

آرى! ابراهيم يك امت بود، يك پيشواى بزرگ بود، يك مرد امت ساز بود، و در آن روز كه در محيط اجتماعيش كسى دم از توحيد نمى‏زد او منادى بزرگ توحيد بود.

2- وصف ديگر او (ابراهيم) اين بود كه «بنده مطيع خدا بود» (قانِتاً لِلَّهِ).

3- «او همواره در خط مستقيم اللّه و طريق حق، گام مى‏سپرد» (حَنِيفاً).

4- «او هرگز از مشركان نبود» و تمام زندگى و فكر و زواياى قلبش را تنها نور «اللّه» پر كرده بوده (وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ).

امیرحسین
06-22-2011, 04:22 PM
(آيه 121)- پنجم: و به دنبال اين ويژگيها سر انجام او مردى بود كه: «همه نعمتهاى خدا را شكرگزارى مى‏كرد» (شاكِراً لِأَنْعُمِهِ).

و پس از بيان اين اوصاف پنج‏گانه به بيان پنج نتيجه مهم اين صفات پرداخته مى‏گويد: 1- «خداوند ابراهيم را (براى نبوت و ابلاغ دعوتش) برگزيد» (اجْتَباهُ).

2- «و (خدا) او را به راه راست هدايت كرد» و از هرگونه لغزش و انحراف حفظ نمود (وَ هَداهُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ).

چرا كه هدايت الهى به دنبال لياقتها و شايستگيهايى است كه انسان از خود ظاهر مى‏سازد چون بى‏حساب چيزى به كسى نمى‏دهند.

(آيه 122)- سوم: «و ما در دنيا به او حسنه داديم» (وَ آتَيْناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً).

از مقام نبوت و رسالت گرفته، تا نعمتهاى مادى و فرزندان شايسته و مانند آن.

4- «و او در آخرت از صالحان است» (وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ).

و اين نشانه عظمت مقام صالحان است كه ابراهيم با اين همه مقام در زمره آنها محسوب مى‏شود، مگر نه اين كه خود ابراهيم از خدا اين تقاضا را كرده بود «رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ»: «خداوندا! نظر صائب به من عطا كن و مرا از صالحان قرار ده» (شعرا/ 83).

(آيه 123)- پنجم: آخرين امتيازى كه خدا به ابراهيم در برابر آن همه صفات برجسته داد اين بود كه مكتب او نه تنها براى اهل عصرش كه براى هميشه، مخصوصا براى امت اسلامى يك مكتب الهام بخش گرديد، به گونه‏اى كه قرآن مى‏گويد: «سپس به تو وحى فرستاديم كه از آيين ابراهيم، آيين خالص توحيد، پيروى كن» (ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً).

بار ديگر تأكيد مى‏كند «ابراهيم از مشركان نبود» (وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ).

امیرحسین
06-22-2011, 04:22 PM
(آيه 124)- با توجه به آيات گذشته سؤالى در اينجا پيش مى‏آيد و آن اين كه اگر آيين اسلام آيين ابراهيم است و مسلمانان در بسيارى از مسائل از سنن ابراهيم پيروى مى‏كنند از جمله احترام روز جمعه، پس چرا يهود شنبه را عيد مى‏دانند و تعطيل مى‏كنند؟

اين آيه به پاسخ اين سؤال مى‏پردازد و مى‏گويد: تحريمهاى «روز شنبه (براى يهود) فقط به عنوان يك مجازات بود كه در آن هم اختلاف كردند» بعضى آن را پذيرفتند و بكلى دست از كار كشيدند و بعضى هم نسبت به آن بى‏اعتنايى كردند (إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ).

جريان از اين قرار بود كه طبق بعضى از روايات، موسى عليه السّلام بنى اسرائيل را دعوت به احترام و تعطيل روز جمعه كرد كه آيين ابراهيم بود، اما آنها به بهانه‏اى از آن سر باز زدند و روز شنبه را ترجيح دادند، خداوند روز شنبه را براى آنها قرار داد، اما توأم با شدت عمل و محدوديتها، بنابراين به تعطيلى روز شنبه نبايد استناد كنيد، چرا كه جنبه فوق العاده و مجازات داشته است، و بهترين دليل بر اين مسأله اين است كه يهود حتى در اين روز انتخابى خود نيز اختلاف كردند، گروهى آن را ارج نهادند و احترام نمودند و گروهى نيز احترام آن را شكستند، و به كسب و كار پرداختند و به مجازات الهى گرفتار شدند «1».

در پايان آيه مى‏فرمايد: «و پروردگارت روز قيامت، در آنچه اختلاف داشتند، ميان آنها داورى مى‏كند» (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ).

امیرحسین
06-22-2011, 04:23 PM
(آيه 125)- ده دستور مهم اخلاقى در مقابله با مخالفان: در لابلاى آيات مختلف اين سوره بحثهاى گوناگونى گاهى ملايم و گاهى تند، با مشركان و يهود و بطور كلى با گروههاى مختلف به ميان آمد، مخصوصا در آيات اخير عمق و شدت بيشترى داشت.

در پايان اين بحثها كه پايان سوره «نحل» محسوب مى‏شود يك رشته دستورات مهم اخلاقى از نظر برخورد منطقى، و طرز بحث، چگونگى كيفر و عفو، و نحوه ايستادگى در برابر توطئه‏ها و مانند آن، بيان شده است كه مى‏توان آن را به عنوان اصول تاكتيكى و روش مبارزه در مقابل مخالفين در اسلام نامگذارى كرد و به عنوان يك قانون كلى در هر زمان و در همه جا از آن استفاده نمود.

اين برنامه به ترتيب زير در ده اصل خلاصه مى‏شود.

1- نخست مى‏گويد: «به وسيله حكمت به سوى راه پروردگارت دعوت كن» (ادْعُ إِلى‏ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ).

نخستين گام در دعوت به سوى حق، استفاده از منطق صحيح و استدلالات حساب شده است، و به تعبير ديگر دست انداختن در درون فكر و انديشه مردم و به حركت درآوردن آن و بيدار ساختن عقلهاى خفته نخستين گام محسوب مى‏شود.

2- «و به وسيله اندرزهاى نيكو» (وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ).

يعنى استفاده كردن از عواطف انسانها، چرا كه موعظه، و اندرز بيشتر جنبه عاطفى دارد كه با تحريك آن مى‏توان توده‏هاى عظيم مردم را به طرف حق متوجه ساخت.

3- «و با آنها (مخالفان) به طريقى كه نيكوتر است به مناظره پرداز» (وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ).

و اين سومين گام مخصوص كسانى است كه ذهن آنها قبلا از مسائل نادرستى انباشته شده و بايد از طريق مناظره ذهنشان را خالى كرد تا آمادگى براى پذيرش حق پيدا كنند.

و در پايان آيه اضافه مى‏كند: «پروردگارت از هر كسى بهتر مى‏داند، چه كسى از راه او گمراه شده است و چه كسانى هدايت يافته‏اند» (إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ).

اشاره به اين كه وظيفه شما دعوت به راه حق است، از طرق سه گانه حساب شده فوق، اما چه كسانى سر انجام هدايت مى‏شوند، و چه كسانى در طريق ضلالت پافشارى خواهند كرد آن را تنها خدا مى‏داند و بس.

امیرحسین
06-22-2011, 04:23 PM
(آيه 126)- چهارم: تاكنون سخن از اين بود كه در يك بحث منطقى، عاطفى و يا مناظره معقول با مخالفان شركت كنيم، اما اگر كار از اين فراتر رفت و درگيرى حاصل شد و آنها دست به تعدى و تجاوز زدند، در اينجا دستور مى‏دهد: «اگر خواستيد مجازات كنيد فقط به مقدارى كه به شما تعدى شده كيفر دهيد» و نه بيشتر از آن (وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ).

5- «ولى اگر شكيبايى پيشه كنيد (و عفو و گذشت) اين كار براى شكيبايان بهتر است» (وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ).

در بعضى از روايات مى‏خوانيم كه اين آيه در جنگ «احد» نازل شده، هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وضع دردناك شهادت عمويش حمزة بن عبد المطلب را ديد (كه دشمن به كشتن او قناعت نكرده، بلكه سينه و پهلوى او را با قساوت عجيبى دريده، و كبد يا قلب او را بيرون كشيده است، و گوش و بينى او را قطع نموده بسيار منقلب و ناراحت شد و) فرمود: «خدايا! حمد از آن توست و شكايت به تو مى‏آورم، و تو در برابر آنچه مى‏بينم يار و مددكار مايى».

سپس فرمود: «اگر من بر آنها چيره شوم آنها را مثله مى‏كنم، آنها را مثله مى‏كنم، آنها را مثله مى‏كنم».

در اين هنگام آيه فوق نازل شد.

بلافاصله پيامبر عرض كرد:

«اصبر اصبر»: «خدايا! صبر مى‏كنم، صبر مى‏كنم»! با اين كه اين لحظه شايد دردناكترين لحظه‏اى بود كه در تمام عمر، بر پيامبر گذشت، ولى باز پيامبر بر اعصاب خود مسلط گشت و راه دوم كه راه عفو و گذشت بود انتخاب كرد.

امیرحسین
06-22-2011, 04:23 PM
(آيه 127)- ششم: اين عفو و گذشت و صبر و شكيبايى در صورتى اثر قطعى خواهد گذارد كه بدون هيچ چشمداشتى انجام پذيرد يعنى فقط به خاطر خدا باشد، و لذا قرآن اضافه مى‏كند: «شكيبايى پيشه كن و اين شكيبايى تو جز براى خدا (و به توفيق پروردگار) نمى‏تواند باشد» (وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلَّا بِاللَّهِ).

7- هرگاه تمام اين زحمات در زمينه تبليغ و دعوت به سوى خدا و در زمينه عفو و گذشت و شكيبايى كارگر نيفتاد باز نبايد مأيوس و دلسرد شد، و يا بى‏تابى و جزع نمود، بلكه بايد با حوصله و خونسردى هر چه بيشتر همچنان به تبليغ ادامه داد، لذا در هفتمين دستور مى‏گويد: «بر آنها اندوهگين مباش» (وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ).

8- با تمام اين اوصاف باز ممكن است دشمن لجوج دست از توطئه برندارد و به طرح نقشه‏هاى خطرناك بپردازد، در چنين شرايطى موضعگيرى صحيح همان است كه قرآن مى‏گويد: «و به خاطر (كارهاى) آنها، اندوهگين و دلسرد مشو! و از توطئه‏هاى آنها، در تنگنا قرار مگير» (وَ لا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ).

چرا كه تكيه‏گاه شما خداست و با استمداد از نيروى ايمان و استقامت و پشتكار و عقل مى‏توانيد اين توطئه‏ها را خنثى كنيد و نقش بر آب.

امیرحسین
06-22-2011, 04:23 PM
(آيه 128)- آخرين آيه كه سوره نحل با آن پايان مى‏گيرد به نهمين و دهمين برنامه اشاره كرده، مى‏گويد:

9- «خداوند با كسانى است كه تقوا را پيشه كنند» (إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا).

«تقوا» در همه ابعاد و در مفهوم وسيعش، از جمله تقوا در برابر مخالفان، يعنى حتى در برابر دشمن بايد اصول اخلاق اسلامى را رعايت كرد، با اسيران معامله اسلامى نمود، با منحرفان رعايت انصاف و ادب كرد، از دروغ و تهمت پرهيز نمود، و حتى در ميدان جنگ همان گونه كه در اصول تعليمات جنگى اسلام وارد شده است بايد تقوا و موازين اسلامى حفظ شود: به بى‏دفاعان نبايد حمله كرد، متعرض كودكان و پيران از كار افتاده نبايد شد، حتى چهارپايان را نبايد از بين برد، مزارع را نبايد نابود كرد، آب را نبايد به روى دشمن قطع نمود خلاصه تقوا و رعايت اصول عدالت در برابر دوست و دشمن عموما بايد انجام گيرد و اجرا شود.

10- «و (خداوند) با كسانى است كه نيكوكارند» (وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ).

احسان و نيكى اگر به موقع و در جاى خود انجام پذيرد، يكى از بهترين روشهاى مبارزه است، و تاريخ اسلام پر است از مظاهر اين برنامه، مثل رفتارى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با مشركان «مكّه» بعد از فتح نمود.

دقت در موارد ده گانه برنامه فوق كه تمام خطوط اصلى و فرعى برخورد با مخالفان را مشخص مى‏كند نشان مى‏دهد كه از تمام اصول منطقى، عاطفى، روانى، تاكتيكى و خلاصه همه امورى كه سبب نفوذ در مخالفين مى‏گردد بايد استفاده كرد.

و اگر مسلمانان در برابر مخالفان خود اين برنامه جامع الاطراف را به كار مى‏بستند، شايد امروز اسلام سراسر جهان يا بخش عمده آن را فراگرفته بود.

«پايان سوره نحل»