غریبه
11-26-2012, 06:31 PM
خون آلود شدن تربت در عاشورا
پرسش:
آیاصحت دارد که همه ساله در روز عاشورا تربت امام حسین(ع) به رنگ خون در می آید؟
:پاسخ
براساس روایات متعدد، ام سلمه مقداری تربت در شیشه داشت که روز عاشورا خون آلود شد۱ یا اینکه خون تازه در زیر سنگ ها دیده می شد۲ اما در مورد اینکه همه ساله چنین اتفاقی می افتد روایتی نیافتیم. هرچند بعید نیست اهل دل متوجه بعضی امور خارق العاده در روز عاشورا بشوند. ذکر قضیه ای در اینجا مناسب است: یکی از مدرّسانِ معروف حوزه علمیه قم، مرحوم آیة اللّه شیخ قدرت اللّه وجدانی فخر سرابی (۱۳۱۱ ـ ۱۳۷۵ ش) برای حجة الإسلام والمسلمین سید علی اکبر اجاق نژاد این خاطره را بیان کرده است: در یکی از روزهای عاشورا، از نزدیک قبرستان نو (قم) عبور می کردم. استادم علّامه طباطبایی را دیدم. پس از سلام و احوال پرسی به من فرمود: می دانی امروز، چه روزی است؟ گفتم: آری.... فرمود: می دانی در روز عاشورا، زمین و آسمان بر امام حسین(ع) گریه می کنند؟ گفتم: آری. فرمود: می دانی مرغ های بیابان بر ایشان، گریه می کنند؟ گفتم: آری. فرمود: می دانی ریگ های بیابان، گریه می کنند؟ گفتم: آری. (البتّه من به احترام استاد، هر چه می گفتند، تصدیق می کردم). در ادامه، علّامه دست برد و از زمین، سنگی را برداشت و با دست، آن را مانند پنیر، باز کرد و قطره خونی را در آن، نشان داد و فرمود: این طور!
پرسش:
آیاصحت دارد که همه ساله در روز عاشورا تربت امام حسین(ع) به رنگ خون در می آید؟
:پاسخ
براساس روایات متعدد، ام سلمه مقداری تربت در شیشه داشت که روز عاشورا خون آلود شد۱ یا اینکه خون تازه در زیر سنگ ها دیده می شد۲ اما در مورد اینکه همه ساله چنین اتفاقی می افتد روایتی نیافتیم. هرچند بعید نیست اهل دل متوجه بعضی امور خارق العاده در روز عاشورا بشوند. ذکر قضیه ای در اینجا مناسب است: یکی از مدرّسانِ معروف حوزه علمیه قم، مرحوم آیة اللّه شیخ قدرت اللّه وجدانی فخر سرابی (۱۳۱۱ ـ ۱۳۷۵ ش) برای حجة الإسلام والمسلمین سید علی اکبر اجاق نژاد این خاطره را بیان کرده است: در یکی از روزهای عاشورا، از نزدیک قبرستان نو (قم) عبور می کردم. استادم علّامه طباطبایی را دیدم. پس از سلام و احوال پرسی به من فرمود: می دانی امروز، چه روزی است؟ گفتم: آری.... فرمود: می دانی در روز عاشورا، زمین و آسمان بر امام حسین(ع) گریه می کنند؟ گفتم: آری. فرمود: می دانی مرغ های بیابان بر ایشان، گریه می کنند؟ گفتم: آری. فرمود: می دانی ریگ های بیابان، گریه می کنند؟ گفتم: آری. (البتّه من به احترام استاد، هر چه می گفتند، تصدیق می کردم). در ادامه، علّامه دست برد و از زمین، سنگی را برداشت و با دست، آن را مانند پنیر، باز کرد و قطره خونی را در آن، نشان داد و فرمود: این طور!