توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : میخواهم او را به طرف خودم بکشانم ...
امیرحسین
10-04-2012, 08:22 AM
داستان واقعی از یک عشق یک طرفه
میخواهم او را به طرف خودم بکشانم و مرکز توجهشان باشم.
وارد که شد سلام کرد و در صندلی روبروی من نشست. گفتم: بفرمائید! پس از لختی درنگ سرش را بلند کرد و نگاهی گذرا به من انداخت. آشفتگی موها، پوشش نامناسب و آرایش غلیظی که داشت، باعث شد که به یاد غزل حافظ بیفتم:
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه؟
مست از خانه برون تاختهای یعنی چه؟
اما شبنمهایی که بر گونهاش نشسته بود و چشمهایی که نگاه گذرا و نه خیرهای را به مخاطب میافکند، نشانههای آشکاری بودند از آزرم و حیا و جلوههایی از پاکدامنی و تقوا.
به آرامی گفت: یکی از دوستان خوابگاهیام وقتی مشکل من را شنید، راهنماییام کرد که پیش شما بیایم.
پرسیدم: چه مشکلی دارید؟
دوباره سرش را پایین انداخت و بریده بریده گفت: کسی را دوست دارم و میدانم او هم به من علاقه دارد، اما به صراحت اظهار محبت نمیکند. آمدهام شما به من بگویید چه کنم تا به او برسم!
امیرحسین
10-04-2012, 08:23 AM
این فرد کیست و چگونه با او آشنا شدهاید؟
- استاد زبان دانشکده است. فکر میکنم حدود سی سال سن دارد.
از چه موقع و چهطور متوجه علاقهی او به خودت شدی؟
- پس از یک ماه که از سال تحصیلی گذشته بود، سنگینی نگاهش را بر خود احساس کردم. چندبار خودکار من را برای نوشتن چیزی گرفت و یکبار هم نام کوچکم را بدون نام خانوادگی صدا زد. یکی دو نفر از دوستانم نیز گفتند که به نظر میرسد دلش پیش من گیر کرده است!
به پشـــــــتوانهی تجربههایم پرسیدم: اهل کدام شهری و وضعیت مذهبی تو و خانوادهات چگونه است؟
توضیح داد که اهل یکی از شهرهای کوچک و بسیار مذهبی ایران است، با خانوادهای سنتی، گرم و معتقد به مبانی دینی. خودش، در شهرش و هم در تهران تا ترم گذشته چادری بوده است و هماکنون، نهتنها نمازهایش را مرتب میخواند بلکه امروز نیز روزهی مستحبی گرفته است!
دوباره به آرایش تند و نازیبای چهرهاش، به مانتوی رنگین و کوتاهش و به موهای افشانش نگاهی کوتاه کردم. مطمئن بودم دروغ نمیگوید. اما چه نسبتی است بین آن سابقه و رفتار مذهبی و این جلوهگری تهمتبرانگیز؟
زیرکانه گفتم: بعضی دختران برای جذب محبوب خود کارهای جالبی میکنند!
با خوشحالی پرسید: چـه کارهایی؟
گفتم: اینجا و آنجا میروند و اگر موقعیتی داشتند به خانه مجردیاش وارد میشوند ... و راحــــت و صمیمانه بـــا او بـرخورد میکنند.
امیرحسین
10-04-2012, 08:23 AM
از جایش بلند شد، کیفش را برداشت و فریاد زد: فکر میکردم شما آدم مومن و سالمی هستید. مگر نشنیدید که گفتم من دختری نمازخوان هستم، خانوادهای مذهبی و آبرومند دارم و قصدم فقط ازدواج با این استاد جوان است.
با مهربانی ادامه دادم: عذر میخواهم. چند دقیقه بنشینید تا بیشتر با هم حرف بزنیم.
ناراحت و خشمگین نشست.
گفتم: دخترم! تو که خود را فردی مومن میدانی چرا اینقدر آرایش کردهای؟ چرا اینگونه لباسهـــای نامناسب پوشیدهای؟
من و من کنان زمزمه کرد: میخواهم او را به طرف خودم بکشانم و مرکز توجهشان باشم.
صدایم را بلند کردم: فکر میکنی با این ظاهر ناجور و وسوسه برانگیز چه چیز او را جلب میکنی؟ عقلش را؟ ایمانش را یا شهوت جنسیاش را؟ او از تو چه تصور و تصویری خواهد داشت؟ مگر نمیدانــی ملاکهای اساسی مردی که بخواهد با زنی ازدواج کند ایمان، پاکی، اصالت خانوادگی، فهم و متانت است.
با گریه گفت: خیلی خــــــراب کـــردم، نه؟! حــالا چـــهطور جبران کنم.
پرســــیدم: چهقدر اطمینان داری که این فرد ازدواج نکرده است و مایل به ازدواج با تو یا دانـــشجوی دیگری است؟
با اضطراب گفت: نمیدانم. امید دارم مجرد باشد.
.........................
هفتهی بعد، پس از آن که با مدیر آموزش دانشکده نقشه کشیدیم تا با مسئولان دانشگاه آن دختر تماس بگیرد و از آن استاد جوان برای تدریس زبان در ترم آینده دعوت کند، فهمیدیم که آقا پنج سال است که ازدواج کرده و فرزندی سه ساله هم دارد!
منبع:افکارنیوز
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.