امیرحسین
08-18-2012, 01:20 PM
سالها قبل من رفتم زندان اوین، من را بردند زندان اوین برای سخنرانی. نترسید بردند زندان اوین، گفتند بیا برویم. آمدم برای زندانیها صحبت کنم. چشمها را نگاه میکنم، میبینم هیچکس اینجا نیست. جسمها آنجاست. برای لحظه اول جالب است برایشان این آقاهِ را ببینند. آقاهِ را، آقاهِ را دیدند، بعد بقیهاش را میخواهم حرف بزنم، دنبال چکهای پاس نشده. بعد خانواده دارد این، زن و بچهاش بیرون، اصلاً اینجا نیست. من چه بگویم؟ هر چه بگویم میگوید حاجآقا صدایت از جای گرم در میآید. آزاد هستی. گیر کردم.
بسم الله الرحمن الرحیم. لا حول و لا... انسان، خدا، بشر، قیامت، هدایت، هی دارم میگویم که یک چیزی گیر بیاورم بگویم. گوش نمیدهند، حق دارند. چه داری برای اینها میگویی حاج آقا؟ صدایت از جای گرم در میآید. الآن بلند میشوی میروی پیش زن و بچهات با آنها غذا میخوری. من اینجایم. چه داری میگویی؟ از خدا چه میخواهی برای من ، میخواهی صحبت کنی؟ داغونم.
میدانید چی است؟ یکدفعهای خدا کمکم کرد. گفتم خدایا تو را به خدا ما را ضایع نکن اینجا بتوانیم یک حرف به درد بخور بزنیم. خدا کمک کرد. گفتم: آقایان زندانی شما همه فکرهایتان بیرون است. الآن دلهایتان هم بیرون است، اینجا نیست. میتوانید شما بیست و چهار ساعته دارید در زندان به گرفتاریهایتان فکر میکنید. درست است؟ با هم حرف میزنید در بارهاش.
حاضر هستید روزی چند تا پنج دقیقه از فکر گرفتاریهایت در بیایی بیرون؟ انگار نه انگار در زندان هستی. انگار نه انگار بچهات مریض است. انگار نه انگار... پنج دقیقه بهتان ضرر میزند رویش فکر نکنید یا نه؟ چیزی عوض میشود؟ حکم دادگاه عوض میشود؟ ازشان پرسیدم. گفتم باید بگویید. پنج دقیقه. کم کم آمدند در بحث، گفتند نه پنج دقیقه اشکال ندارد. گفتم: پنج دقیقه از فکرش در بیا بیرون. چک داری؟ خانمت آمده بود ناله زد دم در؟ هر چه هست. هر چه گرفتاری داری، قبول قبول قبول قبول.
بسم الله الرحمن الرحیم. لا حول و لا... انسان، خدا، بشر، قیامت، هدایت، هی دارم میگویم که یک چیزی گیر بیاورم بگویم. گوش نمیدهند، حق دارند. چه داری برای اینها میگویی حاج آقا؟ صدایت از جای گرم در میآید. الآن بلند میشوی میروی پیش زن و بچهات با آنها غذا میخوری. من اینجایم. چه داری میگویی؟ از خدا چه میخواهی برای من ، میخواهی صحبت کنی؟ داغونم.
میدانید چی است؟ یکدفعهای خدا کمکم کرد. گفتم خدایا تو را به خدا ما را ضایع نکن اینجا بتوانیم یک حرف به درد بخور بزنیم. خدا کمک کرد. گفتم: آقایان زندانی شما همه فکرهایتان بیرون است. الآن دلهایتان هم بیرون است، اینجا نیست. میتوانید شما بیست و چهار ساعته دارید در زندان به گرفتاریهایتان فکر میکنید. درست است؟ با هم حرف میزنید در بارهاش.
حاضر هستید روزی چند تا پنج دقیقه از فکر گرفتاریهایت در بیایی بیرون؟ انگار نه انگار در زندان هستی. انگار نه انگار بچهات مریض است. انگار نه انگار... پنج دقیقه بهتان ضرر میزند رویش فکر نکنید یا نه؟ چیزی عوض میشود؟ حکم دادگاه عوض میشود؟ ازشان پرسیدم. گفتم باید بگویید. پنج دقیقه. کم کم آمدند در بحث، گفتند نه پنج دقیقه اشکال ندارد. گفتم: پنج دقیقه از فکرش در بیا بیرون. چک داری؟ خانمت آمده بود ناله زد دم در؟ هر چه هست. هر چه گرفتاری داری، قبول قبول قبول قبول.