توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : لاغری به چه قیمتی؟
محمد حسین
02-19-2012, 12:17 AM
این گفته سپیده دختری بیست و دو ساله است که سادهدلانه فریب توصیههای یکی از دوستانش را خورده و به خاطر کم کردن وزن و رسیدن به لاغری مورد نظرش به مصرف شیشه روی آورده اما هرگز فکر نمیکرد که با مصرف شیشه به منجلابی فرو خواهد رفت که بیرون آمدن از آن کاری بس دشوار است.
این دختر جوان که در رشته گرافیک دارای مدرک کاردانی است درباره ماجرای سقوطش به ورطه اعتیاد میگوید: در خانواده 5 نفریمان همگی لاغر هستند و از بخت بد، فقط من از دوران نوجوانی چاق بودهام و این چاقی بیش از حد همیشه رنجم میداد.
در دوران تحصیل در دانشگاه بعضی از دوستان و همکلاسیهایم همیشه با نگاه طنز آلودی با من برخورد میکردند و با شوخیهای نیشدارشان طعنه میزدند و کمکم سعی میکردم کمتر با آنها معاشرت داشته باشم و در انزوا و تنهایی احساس آرامش کنم.
در دانشگاه همیشه من سعی میکردم زودتر از بقیه بچهها به کلاس بروم و در گوشهای از کلاس بشینم تا از حرفها و نگاههای طعنهآمیزشان در امان بمانم.
این وضعیت در رفت و آمدهای خانوادگی هم ادامه داشت.
محمد حسین
02-19-2012, 12:18 AM
دختران فامیل با اندام لاغر و لباسهای آنچنانیشان جلوی من خودنمایی میکردند و با یکدیگر پچپچ میکردند و میخندیدند در حالی که نگاهشان متوجه من بود. این موضوع باعث شده بود حتی با وجود اصرار خانوادهام در اینگونه مجالس حاضر نشوم.
به جز این برای خرید لباس هم با مشکل روبرو میشدم به هر فروشگاهی که میرفتم لباسی اندازه هیکل من را نداشت و همیشه با مشکل انتخاب لباس روبهرو بودم.
آرزوی لاغری برایم تبدیل به یک رؤیای دست نیافتنی شده بود و به دنبال یک راه حل برای این موضوع میگشتم، گاهی از دوستان و آشنایان میشنیدم آنهایی که شیشه مصرف میکنند به سرعت لاغر میشوند.
از طرف دیگر این توصیه گمراهکننده را داشتم که اگر شیشه مصرفکنی، هم لاغر و خوش ترکیب میشوی و نگرانی اعتیاد هم ندارد. فکر شیشه مدام از سرم میگذشت تا اینکه از شانس بدم با یکی از دوستان قدیمیام به نام «آرزو» که زمانی از من هم چاقتر بود در خیابان روبرو شدم. از او پرسیدم: «چطور توانستهای اینقدر لاغر بشوی؟» جوابی به من نداد و گفت: «بعداً برایت تعریف میکنم» شماره تلفن همراهش را گرفتم و روز بعد به او زنگ زدم و قرار گذاشتیم که همدیگر را ببینیم.
وقتی دیدمش نخستین پرسش من درباره لاغریاش بود.
محمد حسین
02-19-2012, 12:19 AM
آرزو گفت:«شش ماهی است که با پسری به نام بهنام رابطه دوستی دارم و او بود که به من پیشنهاد داد که شیشه بکشم.
در این مدت هر روز با هم شیشه مصرف میکنیم و بدون اینکه معتاد شوم میبینی که از شر لباسهای گل و گشاد خلاص شدهام.» با توجه به اصرار آرزو هوس کردم شیشه مصرف کنم و روز بعد به خانهاش رفتم و با هم پای بساط نشستیم.
آرزو دوباره از فواید شیشه و بیخطر بودن آن گفت و یادم داد که چطور از این مواد استفاده کنم.
پس از مصرف چند ساعتی حالت و احساس عجیبی داشتم، فکر کنم منگ شده بودم، به هر حال در نخسیتن مصرف حس خوبی داشتم و تصمیم گرفتم چند وقت یکبار با آرزو به صورت تفریحی شیشه مصرف کنم ولی تفریح به یک عادت تبدیل شد و کمی احساس لاغری کردم. هر بار که شیشه میکشیدم شبها دچار بیخوابی میشدم و ساعتها بیدار میماندم. غذایم فوقالعاده کم شده بود و کمکم اعتیاد در من ظاهر میشد. هر وقت که زمان مصرف سرمیرسید، حال و روزم را نمیفهمیدم و فقط به مصرف فکر میکردم. برای خرید شیشه از جیب پدرم و کیف مادر پول میدزدیدم تا از این ماده مخدر تهیه کنم.
آنقدر از آنها به بهانههای مختلف پول گرفته بودم که به شک افتاده بودند و فقط دلخوش بودند که با ندادن پول زیاد توجیبی مرا کنترل میکنند اما وقتی با نگرانی میپرسیدند که چرا اینقدر لاغر و پژمرده شدهای، بهانه میآوردم که رژیم گرفتهام و چند ماهی که از اعتیادم گذشت، متوجه شدم پدرم نسبت به من ظنین شده و دیگر پول توی جیبش نمیگذارد.
محمد حسین
02-19-2012, 12:19 AM
به هر حال باید جوری موادم را تأمین میکردم. یک روز از فشار خماری از خانه بیرون زدم و در خیابانها پرسه میزدم که نگاههای معنیدار یک جوان مغازهدار توجهم را جلب کرد. او فروشنده موبایل بود. چند قدمی که دور شدم و به پشت سرم نگاه کردم دیدم آن جوان همچنان با نگاهش تعقیبم میکند. من هم لبخند احمقانهای به او زدم در حالی که نمیدانستم این لبخند من را به چه سرنوشت شومی خواهد کشاند.
هنوز چند متری نرفته بودم که جوان موبایل فروش به دنبالم آمد و گفت میتواند با من دوست شود. آنقدر اصرار کرد که تن به این آشنایی دادم. کوروش پسر خوبی به نظر میرسید. چند روزی با هم ملاقات کردیم در حالیکه سعی داشتم درد خماری را تحمل کنم و نفهمد که من معتاد هستم ولی این کار مشکل بود. کوروش وقتی فهمید اعتیاد به شیشه دارم به من گفت خودش هم به شیشه اعتیاد دارد. به همین خاطر از من خواست برای مصرف به خانهاش بروم.
من قبول نکردم و او هم اصرار نکرد ولی وقتی دیدم خماری فشار میآورد و نمیتوانم تحملش کنم قبول کردم و به آپارتمانش رفتم تا شیشه بکشم. این رفتوآمدها ادامه پیدا کرد تا اینکه یک روز چهره واقعی کوروش برایم آشکار شد و در یک حالت بیخبری بلایی به سرم آمد که همیشه از آن وحشت داشتم. خواستم رابطهام را با کوروش قطع کنم ولی او گفت که از من فیلمبرداری کرده است و اگر به خواستههای او تن ندهم آبرویم را میبرد. علاوه بر اعتیاد در باتلاقی فرو رفته بودم که هرچقدر دست و پا میزدم بیشتر در آن فرو میرفتم.
محمد حسین
02-19-2012, 12:20 AM
از خودم بدم آمده بود. خواسته یا ناخواسته در یک دام شیطانی گرفتار شده بودم که راه نجاتی برای خود نمیدیدم.
چند هفتهای از این ماجرا گذشت. یک روز در خانه کوروش مشغول مصرف شیشه بودیم که ناگهان کوروش از جایش بلند شدو با حالت جنونآمیز و ترسناکی گفت: من شیطان هستم و از سرم آتش بلند میشود. چشمانش از حدقه بیرون زده بود و دیوانهوار میخندید. چند قدمی عقب رفت و یکباره به طرفم حملهور شد. مرا به زمین انداخت و با دستهایش گلویم را فشرد. میخواست خفهام کند در حالی که مرگ را مقابل چشمانم میدیدم با تقلای زیاد توانستم با دسته جاروبرقی که روی زمین افتاده بود ضربهای به سرش بزنم و فرار کنم.
با پای برهنه به کوچه دویدم و به هر زحمتی که بود به خانهمان رسیدم. تا چند روز در وحشت بودم که مبادا کوروش پیدایم کند ولی خوشبختانه او آدرسی از من نداشت.
به هر حال نه را پس داشتم و نه راه پیش. تنها راهی که داشتم این بود که حقیقت را به خانوادهام بگویم. آنها به فکر نجاتم افتادند .
منبع : مرصاد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.