طاهره وحیدیان
01-31-2012, 09:26 PM
حضرت آیت الله العظمی بهجت(ره) در فرمایشات خود درباره حضرت امام رضا(علیه السّلام) و دلیل بیشتر بودن کرامات ضریح آن حضرت نسبت به امام حسین(علیه السّلام) وقایعی را نقل کردهاند که آنها را در ادامه میخوانید:
آقایى میگفت: عریضهاى به خدمت امام رضا (علیهالسّلام) درباره سه حاجت از جمله تشرف به خدمت حضرت ولى عصر (عج) نوشتم و پشتِ در ضریح انداختم. شب آخر اقامت ما در مشهد و یا یك شب جلوتر از آن، براى نماز صبح به حرم مشرف شدم، هنگامى كه مىخواستم وارد حرم شوم، در میان ازدحام جمعیت به حدى كه ممكن نبود كسى به راحتى داخل حرم شود و عدهاى به زحمت وارد و عدهاى خارج مىشدند، ناگاه چشمم افتاد به آقاى جلیل و نورانى كه تشریف مىآورد ...
و ازدحام گویى براى ایشان خلوت بود و از وسط آن همه جمعیت به آرامى و راحتى جلو مىآمد. تا این كه وقتى به من رسید، گویا به من سلام كرد و فرمود: «أَنَا ابْنُهُ، أَنَا ابْنُهُ». من پسر او هستم، من پسر او هستم. و همین طور این جمله را تكرار مىكرد، بعد فرمود: «لا تُعَلِّمُوهُمْ، فَهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ.»(1) چیزى به آنان (ائمه ـ علیهمالسّلام) یاد ندهید، زیرا آنان از شما داناترند. بعد به حرم تشریف برد. آن آقا مىگفت: از این كه كاغذ عریضه به داخل انداخته بودم و نیز از آن همه نورانیّت و جلالت، هم چنین از این كه در میان آن همه جمعیّت و ازدحام به راحتى حركت مىنمود، و از این كه فرمود: «أَنَا ابْنُهُ»، فهمیدم كه ایشان، حضرت غائب ـ عجّلاللّهتعالىفرجها لشّریف ـ هستند.
آقایى میگفت: عریضهاى به خدمت امام رضا (علیهالسّلام) درباره سه حاجت از جمله تشرف به خدمت حضرت ولى عصر (عج) نوشتم و پشتِ در ضریح انداختم. شب آخر اقامت ما در مشهد و یا یك شب جلوتر از آن، براى نماز صبح به حرم مشرف شدم، هنگامى كه مىخواستم وارد حرم شوم، در میان ازدحام جمعیت به حدى كه ممكن نبود كسى به راحتى داخل حرم شود و عدهاى به زحمت وارد و عدهاى خارج مىشدند، ناگاه چشمم افتاد به آقاى جلیل و نورانى كه تشریف مىآورد ...
و ازدحام گویى براى ایشان خلوت بود و از وسط آن همه جمعیت به آرامى و راحتى جلو مىآمد. تا این كه وقتى به من رسید، گویا به من سلام كرد و فرمود: «أَنَا ابْنُهُ، أَنَا ابْنُهُ». من پسر او هستم، من پسر او هستم. و همین طور این جمله را تكرار مىكرد، بعد فرمود: «لا تُعَلِّمُوهُمْ، فَهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ.»(1) چیزى به آنان (ائمه ـ علیهمالسّلام) یاد ندهید، زیرا آنان از شما داناترند. بعد به حرم تشریف برد. آن آقا مىگفت: از این كه كاغذ عریضه به داخل انداخته بودم و نیز از آن همه نورانیّت و جلالت، هم چنین از این كه در میان آن همه جمعیّت و ازدحام به راحتى حركت مىنمود، و از این كه فرمود: «أَنَا ابْنُهُ»، فهمیدم كه ایشان، حضرت غائب ـ عجّلاللّهتعالىفرجها لشّریف ـ هستند.