maryam
01-25-2012, 06:51 PM
سلام ..به همه دوستان می خوام از این به بعد براتون از خاطرات خادمی بنویسم ....
براتون از کجا شروع کنم؟ شاید خیلی ها تا حالا خادمی نرفتن ... برا همین بهتره از موقع ثبت نام بگم ...:tae:
بهتون بگم که چون من با بسیج دانشگاه فردوسی همکاری میکردم طی برنامه هایی که داشتیم با موسسه کوله بار در قم وارد همکاری شدیم و این شد آشنایی ما با این موسسه و بر بچه های خادم ...
یه بار که توی خونه نشسته بودم تلفنم که به صدا در اومد که خانوم فلانی اگه میخواید خادمی ثبت نام کنید با فلان شماره ها تماس بگیرید و اطلاع بدهیداولش کلی گیج بودم که مگه خادم خانوم هست :tajob:
من رو بگید انگاری بهم برق وصل کردن اولش شوکه شدم بعدش هم با سرعت نور و طی یک عملیات کماندویی به طرف تلفن خونمون یورش بردم و با شماره های مذکور تماس گرفتم .
دیگه سرتون رو درد نیارم که ما هم تماس گرفتیم بعد هم به خاطر طرح ها و ایده های خوبی که برای فعالیت خادمین خواهر به مسئول خادمین دادم به عنوان مسئول خادمین کوله بار هم توی مشهد هم توی منطقه انتخاب شدم . اینا رو محض ریا گفتم ...:tgol:
اما بگم خدمت دوستان که مراحل خادمی سه دوره بود که از اوایل اسفند تا اواخر فرودین ادامه داشت.
من تقریبا اواخر اسفند ماه به همراه دو نفر از دوستام که هر دوتاشون اسماشون فاطمه بود و بعد ها به فاطمه ها مشهور شدن راهی جبهه شدیم .:kh1:
من و فاطمه ها با هم ساعت ۱۱.۳۰ سوار قطار شدیم و توی قطار از بس در مورد خادمین حرف زدیم که هم کوپه ای ها مون بی خواب شدن وبهمون گفتن دیگه حاضر نیستن حضور ما رو توی کوپه تحمل کنن...
طی یک اولیتیماتوم جدی خروج ما رو خواستار شدن که ما هم با یک حرکت دیپلماتیک به اونا گفتیم خودمون الان به خاطر گرفتگی هوا اینجا میخوایم بریم بیرون و بعد از مدتی دوباره بر میگردیم .
بعدشم ما مجبور شدیم برای ادامه مذاکرات به داخل راهرو بیایم نصفه شبی سه تایی مون بی خوابی زده بود به سرمون فکر می کردیم می خوایم بریم اونجا تانک هوا کنیم ...
تانک که سهله رفتیم اونجا آپولو هوا کردیم ...
یا حق ...
براتون از کجا شروع کنم؟ شاید خیلی ها تا حالا خادمی نرفتن ... برا همین بهتره از موقع ثبت نام بگم ...:tae:
بهتون بگم که چون من با بسیج دانشگاه فردوسی همکاری میکردم طی برنامه هایی که داشتیم با موسسه کوله بار در قم وارد همکاری شدیم و این شد آشنایی ما با این موسسه و بر بچه های خادم ...
یه بار که توی خونه نشسته بودم تلفنم که به صدا در اومد که خانوم فلانی اگه میخواید خادمی ثبت نام کنید با فلان شماره ها تماس بگیرید و اطلاع بدهیداولش کلی گیج بودم که مگه خادم خانوم هست :tajob:
من رو بگید انگاری بهم برق وصل کردن اولش شوکه شدم بعدش هم با سرعت نور و طی یک عملیات کماندویی به طرف تلفن خونمون یورش بردم و با شماره های مذکور تماس گرفتم .
دیگه سرتون رو درد نیارم که ما هم تماس گرفتیم بعد هم به خاطر طرح ها و ایده های خوبی که برای فعالیت خادمین خواهر به مسئول خادمین دادم به عنوان مسئول خادمین کوله بار هم توی مشهد هم توی منطقه انتخاب شدم . اینا رو محض ریا گفتم ...:tgol:
اما بگم خدمت دوستان که مراحل خادمی سه دوره بود که از اوایل اسفند تا اواخر فرودین ادامه داشت.
من تقریبا اواخر اسفند ماه به همراه دو نفر از دوستام که هر دوتاشون اسماشون فاطمه بود و بعد ها به فاطمه ها مشهور شدن راهی جبهه شدیم .:kh1:
من و فاطمه ها با هم ساعت ۱۱.۳۰ سوار قطار شدیم و توی قطار از بس در مورد خادمین حرف زدیم که هم کوپه ای ها مون بی خواب شدن وبهمون گفتن دیگه حاضر نیستن حضور ما رو توی کوپه تحمل کنن...
طی یک اولیتیماتوم جدی خروج ما رو خواستار شدن که ما هم با یک حرکت دیپلماتیک به اونا گفتیم خودمون الان به خاطر گرفتگی هوا اینجا میخوایم بریم بیرون و بعد از مدتی دوباره بر میگردیم .
بعدشم ما مجبور شدیم برای ادامه مذاکرات به داخل راهرو بیایم نصفه شبی سه تایی مون بی خوابی زده بود به سرمون فکر می کردیم می خوایم بریم اونجا تانک هوا کنیم ...
تانک که سهله رفتیم اونجا آپولو هوا کردیم ...
یا حق ...