طاهره وحیدیان
11-10-2011, 06:35 PM
مرحوم علامه مجلسی نور الله مرقده در کتاب بحار از کتاب «کشف الغمه» حکایتی نقل کرده که بسیار جالب است و ما ، در اینجا معجزه ای از معجزات امام زمان(علیه السّلام) نقل می کنیم و آن حکایت این است :
محی الدین اربلی گفت: روزی در خدمت پدرم بودم، دیدم مردی نزدش نشسته و چرت می زند، در چنین حالی عمامه از سرش افتاد اما جای زخم بزرگی در سرش بود، پدرم پرسید این زخم اثر چیست؟گفت: این زخم از جنگ صفین بر سرم آمده است، به وی گفتند شما کجا و جنگ صفین کجا، مگر خواب دیده ای؟گفت: زمانی که به مصر سفر میکردم مردی از اهل غزه با من همراه و همسفر بود در بین راه از جنگ صفین به میان امد همسفرم گفت: اگر من در جنگ صفین بودم شمشیرم را از خون علی و یاران او سیراب می کردم .در جواب گفتم : اگر من نیز در جنگ صفین بودم شمشیر خود را از خون معاویه و پیروان او سیراب می کردم، در این رابطه با هم به گفتگو پرداختیم تا بالاخره گفتیم : اکنون من از یاران علی(علیه السّلام) و تو از یاران معاویه ای !! بیا با هم بجنگیم، با هم در اویختیم و زد و خورد مفصلی نمودیم، ناگاه متوجه شدم بر اساس زخمی که برداشته ام از هوش خواهم رفت .در این حال شخصی که با گوشه نیزه اش بیدارم کرد، من چشم گشودم او از اسب فرود آمد و دست روی زخم سرم کشید و فوری بهبود یافتم انگاه گفت: همینجا بمان ؛ و بعد از اندکی ناپدید شد و خیلی زود برگشت در حالی که سر بریده همسفرم را که با من به نزاع پرداخته بود در دست داشت، فرمود: این سر دشمن تو است، شما ما را یاری کردی ما هم شما را یاری کردیم، چنانچه خداوند هر که او را یاری کند یاری می فرماید. پرسیدم شما کیستید؟ فرمود: من صاحب الامر شما هستم. آنگاه فرمود: بعد از این ماجرا هر کس از شما درباره زخم سرت پرسید بگو ضربتی است که در صفین بر سرم آمده است.
محی الدین اربلی گفت: روزی در خدمت پدرم بودم، دیدم مردی نزدش نشسته و چرت می زند، در چنین حالی عمامه از سرش افتاد اما جای زخم بزرگی در سرش بود، پدرم پرسید این زخم اثر چیست؟گفت: این زخم از جنگ صفین بر سرم آمده است، به وی گفتند شما کجا و جنگ صفین کجا، مگر خواب دیده ای؟گفت: زمانی که به مصر سفر میکردم مردی از اهل غزه با من همراه و همسفر بود در بین راه از جنگ صفین به میان امد همسفرم گفت: اگر من در جنگ صفین بودم شمشیرم را از خون علی و یاران او سیراب می کردم .در جواب گفتم : اگر من نیز در جنگ صفین بودم شمشیر خود را از خون معاویه و پیروان او سیراب می کردم، در این رابطه با هم به گفتگو پرداختیم تا بالاخره گفتیم : اکنون من از یاران علی(علیه السّلام) و تو از یاران معاویه ای !! بیا با هم بجنگیم، با هم در اویختیم و زد و خورد مفصلی نمودیم، ناگاه متوجه شدم بر اساس زخمی که برداشته ام از هوش خواهم رفت .در این حال شخصی که با گوشه نیزه اش بیدارم کرد، من چشم گشودم او از اسب فرود آمد و دست روی زخم سرم کشید و فوری بهبود یافتم انگاه گفت: همینجا بمان ؛ و بعد از اندکی ناپدید شد و خیلی زود برگشت در حالی که سر بریده همسفرم را که با من به نزاع پرداخته بود در دست داشت، فرمود: این سر دشمن تو است، شما ما را یاری کردی ما هم شما را یاری کردیم، چنانچه خداوند هر که او را یاری کند یاری می فرماید. پرسیدم شما کیستید؟ فرمود: من صاحب الامر شما هستم. آنگاه فرمود: بعد از این ماجرا هر کس از شما درباره زخم سرت پرسید بگو ضربتی است که در صفین بر سرم آمده است.