- خاطــرات شهــدا
-
هنوز در گوشمان اين دعاي زيبايت طنين انداز است که عاشقانه مي گفتي:
خدايا! روزي شهـادت مي خواهم ، که از همه چيز خبري هست ، إلا شهـادت
و خدا چه زيبا آرزويت را براورده کرد.
آنقدر آسماني بودي که نائب بر حق امام زمان عج ، امام خامنه اي در وصفت فرمود:
او بارها تا مرز شهـادت پيش رفته بود.
آرزوي جان باختن در راه خدا در دل او شعله مي کشيد و او با اين شوق و تمنا در کارهاي بزرگ پيش قدم مي شد
سردار شهيـد حاج احمد کاظمي
-
-
هنگامي كه علي اكبر را داخل قبر گذاشتند، او را به علي اكبر حسين (ع) قسم دادم و گفتم:
«پسرم! چشمانت را باز كن تا يك بار ديگر تو را ببينم. آن گاه چشمانش را باز كرد» و اين چنين شهيد علي اكبر صادقي، پيك لشكر 27 محمد رسول ا... آخرين درخواست مادرش را اجابت كرد و براي ما تصاويري به يادگار گذاشت كه بدانيم «شهـدا زنده اند».
-
-
اول حسن خودش را معرفي كرد و بعد مسائل كلي مطرح شد و ايشان تمام تاكيدشان روي مسائل اخلاقي بود.
يادم نميرود قبل از اينكه وارد جلسه شوم وضو گرفتم و دو ركعت نماز خواندم.
گفتم:خدايا خودت از نيت منت باخبري هر طور خودت صلاح ميداني اين كار را به سرانجام برسان!
بعدها در دست نوشته هاي او هم خواندم كه نوشته بود:براي جلسه خاستگاري با وضو وارد شدم و تمام كارها را بخدا سپردم!
شهيـد غلامحسين افشردي(حسن باقري)
-
-
پاسبان جلوش رو گرفت و گفت:- كجا ميرى بچه؟ مدرسه ـ اين چيه؟ كتابه
پاسبان كتاب رو گذاشت كنارشروع كرد جيب هاى محمود رو گشتن برا پيدا کردن اعلاميه
به فكرش نمى رسيد كه شايد اين كتاب هم مثل اعلاميه ممنوع باشه...
خاطره اي از زندگي سردار شهيـد کاوه
-
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن